«آیتالله محمدتقی مصباح یزدی در قامت یک حکیمِ تمام» در گفتوشنود با دکتر محمد فنایی اشکوری
رهبر معظم انقلاب اسلامی در پیام خویش به مناسبت ارتحال زندهیاد آیتالله محمدتقی مصباح یزدی، از ایشان با لقب «حکیم» تجلیل کردند. شاید مناسب باشد که این گفتوشنود، از این نقطه آغاز شود که معنای دقیق این اصطلاح و وجه کاربرد آن برای این بزرگوار چیست؟
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین. در تعبیر قرآنی، به هر عالمی حکیم نمیگویند. در حکمت، نوعی استواری، اتقان و جامعیت وجود دارد؛ مثلا اگر کسی در علوم عقلی تخصص داشته باشد، اما با کلام الهی آشنا نباشد، حکیم نیست. یا اگر با علوم نقلی سر و کار داشته باشد، اما به معرفت قلبی و باطنی نرسیده باشد و تنها درکی ظاهری از دین داشته باشد، حکیم نیست. حکیم کسی است که معرفت عقلانی، وحیانی و قلبی یا شهودی را با هم دارد. تنها با این نوع جامعیت است که معرفت متقن حاصل میشود. حکمت یک رشته علمی نیست که انسان برود و با درس خواندنِ تنها بهدست بیاورد، بلکه موهبتی الهی است که به بندگان شایسته خداوند عطا میشود. در رأس حکما انبیا و معصومین(ع) قرار دارند، ولی این نعمت منحصر به آنها نیست و هر کسی که خالصانه بندگی خدا را بکند، به اندازه ظرفیت و سعه وجودیاش، از حکمت برخوردار میشود. البته این امر تشکیکی و ذومراتب است.
بیشک مرحوم علامه محمدتقی مصباح یزدی (رضوانالله تعالی علیه)، یکی از مصادیق این بندگان مخلص خدا بود، که حضرت حق به ایشان حکمت عنایت کرده بود. حکمت جمع معرفت و فضیلت است، که در ایشان بهخوبی مشهود بود. ایشان تنها اهل تحقیق، مطالعه، تدریس و تألیف نبود، بلکه بنده مخلص خدا و مجاهد فی سبیل الله هم بود. به فرمایش حضرت آقا، «حکیم مجاهد» بود. ایشان کسی نبود که در خانه و مدرسه بنشیند و فقط اهل تحقیق و حتی اهل سیر و سلوک باشد و در انزوا و تنهایی، نه درد خلق و نه دغدغه اجتماعی داشته باشد. ایشان دغدغه نجات انسان و اجرای عدالت داشت. این ویژگیهاست که انسان را سزاوار وصف مجاهد میکند. ایشان در خلوت خود، هم مجاهدت معنوی، هم مجاهدت علمی و هم مجاهدت اجتماعی داشت. معرفت ایشان هم، معرفتی جامع بود. علامه مصباح یک فیلسوف متعارف نبود، بلکه فیلسوفی به تمام معنا بود! ایشان با استانداردهای امروز جهانی، فیلسوف، یعنی صاحب آرای فلسفی بود و در فلسفه، نوآوریهایی درخشان داشت. مدرس برجسته فلسفه و نویسندهای توانا در فلسفه بود. بنابراین فیلسوف بود، اما تنها فیلسوف نبود، بلکه شاگرد مکتب وحی و مفسر توانای قرآن بود، آن هم مفسری صاحب رأی و مؤسس در این زمینه بود. ایشان هم فلسفه و هم تفسیر قرآن را ارتقا بخشید و به سطح بالاتری آورد. ایشان با توجه به دانش گسترده، آگاهی از فرهنگ، اندیشهها و دانش زمانه و خلاقیت ذاتی و بینظیر، توانست تأثیرات شگرفی بر فلسفه و حکمت و تفسیر بگذارد. این جامعیت در اندیشه و علم، وقتی در عمل با فضایل روحانی و باطنی جمع میشود، ایشان را بهحق شایسته لقب مقدس و فاخر «حکیم» میکند.
فقاهت، فلسفه و عرفان، در دریافت و تحقق «حکمت»، چه نقشی را ایفا میکنند؟
باید توجه داشت که هر فلسفهای حکمت نیست، از جمله فلسفههای مادی که حکمت نیستند. خیلیها فیلسوف هستند، اما حکیم نیستند. فلسفه الهی، جزئی از حکمت است. شخص با فهمیدن فلسفه حکیم نمیشود، مگر آنکه حکمت از درون او بجوشد و حاصل باور، اعتقاد و اندیشه او باشد، نه تقلید از دیگران. علامه مصباح فلسفهها را خوب آموخته بود، اما خود خلاق بود و فلسفه خویش را داشت. به همین دلیل حکیم بود. عارفی که حقایقی را شهود میکند، حکمت را دریافت میکند، اما آن دریافتهای عرفانی، فلسفه به معنای کلاسیک و مدرسیِ آن نیست. فلسفه در تاریخ، برای خود معنایی دارد. اگر آن فلسفه الهی باشد، جزئی از حکمت است. در واقع حکمت، منظومه یک بزرگ فکری است که فلسفه، الهیات، عرفان و فقه را دربرمیگیرد. البته حکمت فقط نظری نیست، بلکه عمل را هم شامل میشود. بهعبارتی مباحث نظری تا به عمل صالح نینجامند و سرانجام به سعادت انسان منجر نشوند، ابتر هستند. اگر شخص حکیم از حکمت پیروی و حکیمانه زیست کند، سرانجام رستگار خواهد شد. رستگاری تنها با تسلط بر مباحث نظری حاصل نمیشود، بلکه باید همراه با زیست و سلوک باشد.
معاشران آیتالله مصباح یزدی، بر توجه ایشان به مقوله «توسل» تأکید فراوان دارند. این امر تا چه میزان میتواند در نیل به «حکمت» مؤثر باشد؟
بیتردید بسیار تأثیر دارد. ایشان روی توسل بسیار تأکید میکردند. با نگاه اسلامی و بهخصوص شیعی، توسل جزء کارهایی است که برای نیل به حکمت، باید انجام بدهیم. توسل فقط به معنای عرفی، یعنی گریه و زاری نیست. توسل یعنی به اولیای خدا محبت داشته باشیم و با آنها ارتباط قلبی و درونی برقرار کنیم، تا بتوانیم از نور آنها بهرهمند شویم. علامه مصباح بهویژه بر توسل به حضرت سیدالشهدا(ع)، بسیار پافشاری داشتند. ایشان معتقد بودند در مسیر خودسازی، رشد و تعالی، بدون عنایات حضرت حق و توسل به معصومین(ع)، حتی یک قدم هم نمیشود برداشت و احساس اتکای به خود، آغاز انحراف از مسیر کمال است. باید این طلب و درخواست باشد، تا مطلوب حاصل شود. طلب را هم باید از سرچشمهها داشت. آب را باید از سرچشمه نوشید. اولیای خدا، وسایط فیض الهی و معلمان بشر و رسولان هدایت هستند. رسیدن به کمال، بدون هدایت الهی ممکن نیست. گاهی این هدایت مستقیم و گاهی با وساطت اولیای الهی است. خداوند غنی مطلق است و ما فقیر مطلق هستیم و از خود هیچ نداریم. طبیعی است که فقیر اگر بخواهد چیزی را بهدست بیاورد، باید از غنی بگیرد، منتها مصیبت اینجاست که بسیاری از مردم، از فقر خود خبر ندارند! یکی از مهمترین راههای رسیدن به درک فقر خویش، خودشناسی است. شاید اولین کتاب مرحوم علامه مصباح، کتاب خودشناسی برای خودسازی باشد. ایشان از طریق خودشناسی به اینجا رسیدند، که به تعبیر صدرایی ما عین فقر و سراپا نیاز هستیم و اگر به غنی متصل نشویم، چیزی نخواهیم داشت و نمیتوانیم گامی برداریم. توسل به اولیا راه میانبری است که انسان را بهسرعت به مقصد خودشناسی میرساند.
در مکتب آیتالله مصباح، علائم خودشناسی کداماند؟
در وهله نخست، نشانه خودشناسی تواضع است. انسانی که خود را میشناسد، به فقر و نداری خویش پی میبرد و طبیعتا حالت تواضع در او پدیدار میشود. این ویژگی در مرحوم علامه مصباح یزدی، فوقالعاده برجسته بود. ایشان بههیچوجه به دنبال نام، عنوان، جاه، دم و دستگاه و امثال اینها نبود. این فروتنی و تواضع و خود را ندیدن، حاصل خودشناسی است. انسان هرچه بیشتر به فقر و نداری خود پی ببرد، بیشتر هم غنا و عظمت پروردگار را درک میکند. همه زندگی ایشان و تمام حرکات و سکناتشان، ظهور این معرفت بود. معرفت ایشان، فقط یک معرفت کتابی نبود، بلکه چیزی بود که به آن رسیده بود و با آن زندگی میکرد. حسی بود که همیشه در ایشان وجود داشت و آثار و برکات آن هویدا بود. تواضع در وجود ایشان نهادینه بود و نمایش نبود. بین اظهار تواضع و خود تواضع، فرق بسیار است.
بسا افراد به سبک زندگی آیتالله مصباح یزدی، تکلیفمداری لقب دادهاند. ارزیابی شما دراینباره چیست؟
ایشان جمله معروفی دارند مبنی بر «ارجحیت دادن اراده حضرت حق بر اراده خود». کلیدواژهای که در اینجا وجود دارد «عبودیت» است. عبد خدا بودن، از بالاترین مراتب معنوی است. از همین روی «العبد»، لقب پیامبر(ص) است و بالاترین شأن پیامبر، عبد بودن، مطیع بودن و تکلیفمداری ایشان است. تکلیفمداری، یعنی زمام اختیار خود را بهدست خداوند دادن و فانی شدن اراده انسان در اراده حق تعالی. فرق عارف با دیگران این است که عارف «عبدالله» است. تکلیفمداری در دل عبودیت نهفته است، یعنی عبد از خود ارادهای ندارد و اراده او، در اراده خداوند مستهلک میشود. برای عارف «دل من چه میخواهد» ملاک نیست، اینکه «او چه میخواهد» ملاک است. عرفان حقیقی یعنی عبودیت و ایشان این را از کتاب و سنّت و مکتب اهلبیت(ع) آموخته بود. رویکرد عرفانی علامه مصباح، در چهارچوب آموزههای کتاب و سنّت و این برایشان معیار، ملاک و شاخص بود. به همین دلیل بحثهایی هم که در زمینه مباحث عرفانی داشتند، عمدتا شرح ادعیه، احادیث و روایات بود و بهسراغ بحثهای عرفا نرفتند. عرفان ایشان، عرفان خالص شیعی اهلبیتی(ع) بود. ایشان به آداب، سلوک و طریقتی که در تاریخ عرفان و تصوف هست، دلبستگی نداشتند و میفرمودند: «عرفان را باید از سرچشمه اصلی آن، یعنی قرآن و سنّت گرفت». برخی تصور میکنند تکلیفمداری، یعنی اینکه شخص اهل محاسبه و تفکر نیست و به عاقبت کارها نمیاندیشد. در مورد علامه مصباح با قاطعیت میگویم که تکلیفمداری ایشان حاصل عقلانیت است. ایشان مصداق بارز جمع صحیح، میان عقلانیت و تعبّد بودند. در هنگام عقلورزی، بسیار دقیق، ظریف و سختگیر و در هنگام تعبّد، اهل عبودیت بودند که محصول عقلانیت آن بزرگوار بود. تعبّد ایشان عقلانی و تکلیفمداریشان، حاصل خردورزی بود.
ظاهرا به دلیل همین تعبّد عقلانی، ایشان قائل به سلسله مراتب بودند. اینگونه نیست؟
همینطور است. همیشه میفرمودند: «فقط نباید ببینیم چه کاری خوب است تا آن را انجام بدهیم، بلکه شناخت اولویتها مهم است، کار خوب زیاد است، باید دید در آن شرایط زمانی و مکانی، از بین خوبها کدام اولویت دارد. البته تشخیص اولویت، نیازمند تفکر، مطالعه و اشراف بر موضوعات است...». تشخیص اولویتها، یکی از نکات کلیدی زندگی ایشان بود. گاهی میفرمودند: «آنقدر وظایف واجب داریم که دیگر نوبت به مستحبات نمیرسد...». اولویتیابی ایشان، بر اساس اهداف شخصی و نفسانی نبود، بلکه بر اساس تکلیف الهی بود و اینکه خدا چه میخواهد. در بسیاری از موارد، تکلیفمداری مستلزم فداکاری و گذشتن از خواستههای شخصی است و ایشان همیشه این آمادگی را داشتند.
علاوه بر آنچه بدان اشارت رفت، دیگر خصال بارز آیتالله مصباح یزدی کداماند؟
از دیگر ویژگیهای ایشان، این بود که اهل نقد بودند و آرا، گرایشها و جریانهایی را که نمیپسندیدند، در کمال استدلال و انصاف نقد میکردند. این خود از مصادیق سعه صدر است. در بسیاری از موارد، حتی از صاحب آن نظر و اندیشه نام هم نمیبردند، که موجب تخفیف وی نشود و فقط اندیشهاش را نقد میکردند. حتی از نقد افکار استاد محبوب خود علامه طباطبائی هم واهمه نداشتند، درحالیکه این نقادی هیچ از ارادت ایشان کم نمیکرد. همین را هم از شاگردان خود انتظار داشتند و میفرمودند: «از هیچکس جز خدا و معصومین(ع)، نباید تبعیت مطلق داشت و از هیچکس نباید قدیس ساخت، که نشود دست به ترکیبش زد، باید او را نقد کرد...». ایشان بهعنوان یک محقق و متفکر، همواره نقادی عالمانه، منصفانه و مؤدبانه را تشویق میکردند.