«شمهای از حالات و مقامات اخلاقی شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی» در گفتوشنود با سردار محمدرضا حسنی سعدی
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
آشنایی شما با شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی، از چه مقطعی آغاز شد و چگونه تداوم یافت؟
بسم الله الرحمن الرحیم. من اولینبار در مرداد سال 1360 و در عملیات کرخهکور، با سردار شهید حاج قاسم سلیمانی آشنا شدم. هر دو از کادرهای سپاه بودیم و ایشان به طور مشخص، از مربیان مرکز آموزش کرمان بودند. سردار با عدهای از بسیجیان و کادر مرکز آموزش پاسداری کرمان، برای عملیات کرخه آمده بود. مرحله بعدِ آشنایی ما، عملیات آزادسازی بستان بود، که طریقالقدس نام داشت. در این عملیات، من در پشتیبانی و سردار سلیمانی در رزم بودند. در عملیات بیتالمقدس، مرحله اول آزادسازی خرمشهر، سردار فرماندهی تیپ را به عهده داشتند و من جانشین گردان بودم. من در اکثر جلسات توجیهی و فرماندهی حضور داشتم. بعد از عملیات فتحالمبین، اسرار زیادی از دشمن بهدست آوردیم و سرزمینهای زیادی آزاد شدند. در اردیبهشت سال 1361، رزمندگان در اوج اعتمادبهنفس و امید به پیروزی بودند. در مرحله اول عملیات بیتالمقدس، در نمازخانه برای رزمندگان، نقاط قوت و ضعف دشمن را بیان کردم. موقعی که داشتم از نمازخانه بیرون میرفتم، متوجه شدم که سردار سلیمانی در بین نیروها نشستهاند! این نشان میداد که ایشان، دارد فرماندهان و نیروها را ارزیابی میکند. نیم ساعت پس از نیمهشب، عملیات انجام شد. فردای آن روز، ما شکست خوردیم و من مجروح و سپس اسیر شدم و دیگر ایشان را تا سال 1369 که آزاد شدم، ندیدم! در 30 مرداد 1369، موقعی که در فرودگاه کرمان از هواپیما پیاده شدم، دیدم که ایشان به استقبالم آمده است. با دعوت ایشان، برای ناهار به منزلشان رفتم.
سردار سلیمانی را با چه خصال و ویژگیهایی به خاطر میآورید؟
این شهید بزرگوار، انصافا مجموعهای از کمالات انسانی و فضائل یک مسلمان نمونه بودند. یکی از ویژگیهای بسیار برجسته ایشان، دلسوزی و محبت نسبت به بندگان خدا بود. آقای انجم شعاع میگفت: «یک بار در زمستان با هم سفر میکردیم و هوا بسیار سرد بود. ایشان از شدت خستگی، در ماشین خوابش برد. من بخاری را روشن کردم. ایشان بیدار شدند و گفتند: بچههای مردم در این سرما دارند در بیابانهای خوزستان به سر میبرند و شما بخاری را روشن کردهای؟ در تابستان هم، اجازه روشن کردن کولرِ ماشین را به ما نمیدادند...». کسی که برای خدا تواضع و فروتنی کند، خدا به او عزت میدهد.
از منظر شما، چه چیز در تکوین و قوام یافتن شخصیت سردار سلیمانی تأثیر زیادی داشت؟
ایشان در جایی نوشته بودند که در نوجوانی پدرشان و پدر دوست صمیمیشان احمد سلیمانی، از بانک وام گرفته بودند و آن دو برای اینکه به پدرهایشان کمک کنند، به کرمان میروند و در یک مدرسه در حال ساخت، کارگری میکنند و روزی چهار تومان مزد میگیرند. آنها این کار را هشت ماه ادامه میدهند و درحالیکه سیصد تومان پسانداز کرده بودند، به روستا برمیگردند. شهید سلیمانی به پدر و مادرشان، احترام زایدالوصفی میگذاشتند. خیلیها رمز موفقیت ایشان را دعای خیر والدینشان میدانند. پدرشان همیشه میگفتند: «پسرم! تو خیلی برای ما زحمت میکشی، من هم دعا میکنم که شهید بشوی!».
از دیگر خصال سردار سلیمانی این بود که هرگز به دنبال مال دنیا نبودند. خانهای در کرمان داشتند، که آن را برای برگزاری مراسمهای مناسبتی مثل محرم، نذر کرده بودند. فرزندانشان هیچ کدام شغل دولتی ندارند. ایشان جانبازی با درصد بالا بودند و میتوانستند برای پسرانشان، مشاغل خوبی فراهم کنند. ایشان در تمام عمر، یک ریال حق مأموریت نگرفتند! ایشان یک کارت حق پرستاری داشتند، که آن را هم به من دادند و گفتند: «آن را در دفتر بنیاد شهید بگذارید، تا کسی که به آن نیاز دارد استفاده کند...». میگفتند: «خداوند مهر و محبت دنیا را از دل من گرفته است...». ایشان اعتقادات بسیار محکم و والایی داشتند.
با عنایت به اینکه شما در مقطعی ریاست بنیاد شهید کرمان را بر عهده داشتید، ارتباط سردار سلیمانی با خانوادههای شهدا را چگونه دیدید؟
در سال 1386 که مسئولیت بنیاد شهید کرمان را پذیرفتم، ایشان به من زنگ زدند و گفتند: «شما مسئول بنیاد شهید شدهاید؟». گفتم: بله. خیلی خوشحال شدند و گفتند: «هر کاری از دستم برآمد، بگویید که انجام بدهم!». سپس خدمتشان رفتم و ایشان مخصوصا درباره فرزندان شهدا، خیلی توصیه کردند و گفتند: «آنها را به منزلت دعوت کن!». گفتم: «تعدادشان بالای چهارهزار نفر است!» گفتند: «گروه گروه دعوت کن». از آن به بعد ما هر وقت مشکلی پیدا میکردیم، با سردار تماس میگرفتیم و ایشان پاسخ میدادند. فرقی هم نمیکرد که موقع کار یا مأموریت باشد، یا در حال استراحت باشند. حتی یک بار هم نشد که اظهار خستگی کنند. هر وقت هم که به تهران میآمدند، با هم به دیدار خانوادههای شهدا میرفتیم. یک بار در روز چهارم شعبان که روز جانباز بود، استاندار کرمان همه جانبازان را به حسینیه ثارالله دعوت کرد. شهید از بغداد با همان لباس کار و کفش کتانی آمدند و در آن جلسه سخنرانی کردند. بههرحال دیدار با خانواده شهدا، جزء برنامه کاریِ همیشگی ایشان بود. میگفتند: «آنها را که میبینم، تمام خستگیهایم از بین میروند». ارادت خاصی به فرزندان شهدا داشتند. برای دیدار با خانواده شهدا، هرگز «نه» در کار نبود. همیشه مشکلات خانواده شهدا را پیگیری میکردند. همیشه در دیدار با خانوادههای شهدا و در بین فرزندان شهیدان میگفتند: «دعا کنید من هم شهید بشوم». مادر شهید علی شفیعی ــ که تنها فرزندش را تقدیم انقلاب کرده بود ــ به سردار خیلی ارادت داشت. شهید هم هر جای دنیا که بودند، به ایشان زنگ میزدند و دلجویی میکردند. موقعی که سردار شهید شدند، این خانم اشک میریخت و میگفت: «ای کاش خدا مرا به جای ایشان برده بود!».
از پذیرش فرماندهی سپاه قدس توسط سردار سلیمانی، چه خاطرهای دارید؟
فرماندهی سپاه قدس، در سال 1379 به عهده سردار سلیمانی قرار گرفت. در مراسم تودیع و معارفه، اکثر مسئولین حضور داشتند. ایشان پس از سخنرانی چند تن از مسئولان، در صحبت کوتاهی گفتند: «من با این نیّت که شهید خواهم شد، آمدهام!...». ایشان در ادامه سخنان خود گفتند: «پدران و مادران شهدای کرمان، برای من حکم امامزاده را داشتند که هر وقت دلم میگرفت، پیش آنها میرفتم، شما مرا از آنها جدا کردید...».
ارتباط فکری و عاطفی سردار سلیمانی با رهبر معظم انقلاب اسلامی را چگونه ارزیابی میکنید؟
ایشان به انقلاب اسلامی، امام راحل و رهبری معظم انقلاب اسلامی، اعتقاد عمیق و راسخی داشتند. همیشه میگفتند: «اگر همه دنیا یک طرف باشند و رهبری یک طرف، من در کنار ایشان خواهم ایستاد». تأکید داشتند: «اگر میخواهید عاقبت بهخیر شوید، دست از رهبری برندارید». در دوران حیات حضرت امام میگفتند: «اگر امام یک انار را نصف کنند و بفرمایند نیمی از آن حرام و نصف دیگر آن حلال است، میپذیرم و سؤال نمیکنم!». یک وقت استاندار کرمان به پدر ایشان گفته بود که پسر شما قهرمان است و دشمنان از او میترسند. پدرشان جواب داده بود: «آنها از اسلام میترسند، پسر من سرباز ولایت است».
خبر شهادت سردار سلیمانی را چگونه دریافت کردید و در آن لحظه چه احساسی داشتید؟
صبح روزی که خبر شهادت آن بزرگوار منتشر شد، اول تصور کردم شایعه است؛ چون پیش از آن هم خبر شهادت ایشان پخش شده بود! بسیار آشفته بودم. قرآن را باز کردم و این آیه آمد: «کسانی که ایمان آوردهاند و عمل صالح انجام دادهاند، خوشا به سعادتشان که جایگاهی نیکی دارند». وقتی این آیه را دیدم، باور کردم که سردار شهید شدهاند. ایشان با شهادت، مزد چهل سال خدمتشان را گرفتند. بعد هم که دیدیم ملت قدرشناس ایران، چگونه بیسابقهترین تشییع جنازه را برای سردارِ محبوبشان رقم زدند. بیتردید خون پاک ایشان و شهدای راه خدا، بساط ستمگران جهانی را برخواهد چید و ریشه ظلم و ستم را در منطقه خواهد خشکاند.
در سهساله اخیر، از «مکتب حاج قاسم» فراوان سخن رفته است. از دیدگاه شما، مختصات مکتب شهید سلیمانی کدام است؟
شهید حاج قاسم سلیمانی برحسب ضربالمثل معروف، مصداق «آنچه خوبان همه دارند، تو تنها داری» بود. انصافا مجموعه کاملی بودند از فضایل و خوبیهای یک انسان شریف و یک مسلمان معتقد. ایشان صاحب تفکر و سبکی خاص و مجموعهای از اضداد بودند، که توانسته بودند ادب، رأفت، مهربانی، دلسوزی، شجاعت، دلیری و بسیاری از صفات دیگر را با هم جمع کنند. ایشان در اوج درگیری در جنگها، افراط و تفریط نمیکردند و بسیار در خرج از بیتالمال حساس بودند. فوقالعاده مدیر و مدبر بودند و در اوج شلوغیها و بحرانها، آرامش عجیبی داشتند. نماز و عبادات بسیار زیبایی داشتند. زیارتها و دعاها را معمولا از حفظ میخواندند. بسیار مهربان و دوستداشتنی بودند و با شنیدن نام امام حسین(ع)، با تمام وجود گریه میکردند. بسیار به نظام علاقهمند بودند و شب و روز برایشان معنی نداشت. به قول خودشان، در تاریکی صبح سر کار میرفتند و در تاریکی شب برمیگشتند و از سپری کردن ساعات دلپذیر صبحگاهی با فرزندان، محروم بودند. ایشان یک استراتژیست به تمام معنا بودند و در جلسات مهم، همیشه حرف آخر را میزدند. اعتمادبهنفس بسیار بالایی داشتند و همین موجب بخش زیادی از موفقیتهایشان میشد.