این گفتوشنود در فاصله نخستین سالگرد درگذشت زندهیاد نادر طالبزاده و سیوچهارمین سالروز رحلت حضرت امام خمینی، به شما تقدیم میشود. روایتی است از صیرورت شخصیت نخست، متأثر از شخصیت واپسین و در کل تحولی که رهبر کبیر انقلاب اسلامی در زندگی او و بسیاری از همگنانش ایجاد کرد. ژرفای این تغییر موجب شده است که 44 سال تلاش دشمن برای براندازی و استحاله نظام اسلامی، همچنان عبث و بلااثر بماند
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
شما در دوران پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، هم ایران و هم غرب را از نزدیک دیده و لمس کردهاید. از منظر شما نهضت امام خمینی در چه بستری روی داد؟ و کدامین آثار را در پی داشت؟
بسم الله الرحمن الرحیم. من تا شانزدهسالگی در ایران و در همان فضای خاص قبل از انقلاب اسلامی، زندگی میکردم. از سال 1350 و 1351، حال و هوای ایران متحول شد و در کل دوران آشفتهای بود؛ چون کشور در اسارت سیاستهای استعماری قرار داشت. با اینکه خانوادهام ثروتمند بود، اما من بسیاری از مسائل را از نزدیک شاهد بودم و به همین خاطر، قدر انقلاب را میدانم. واقعیت این است که ما متعلق به هر دوره و هر طبقه اجتماعیای که باشیم، باید قدر انقلاب اسلامی را ــ که در سال 1357 اتفاق افتاد ــ بدانیم. قبل از انقلاب، مناسبات حاکم بر فرهنگ، سیاست و اقتصاد جامعه ایران، کپی ناقصی از غرب بود. هرچند امروز هم در بسیاری از جنبهها این شباهت وجود دارد، اما دست کم امکان این گونه نبودن، با انقلاب اسلامی مطرح و راه جدیدی پیش پای کسانی که میخواهند از سیطره استعمار رهایی یابند، قرار داده شده است. در دوران قبل از انقلاب، همه چیز دگرگون بود و تداخل بین دو فرهنگ غربی ــ که خودش را بر ما تحمیل کرده بود ــ با فرهنگ بومی، کاملا حس میشد. آن اوضاع و احوال باید تمام میشد و از بین میرفت. این چیزی بود که بخش بزرگی از جامعه، به آن رسیده بود. البته ما هم کاملا متوجه مسائل نبودیم و فقط میدانستیم که آنچه هست، چیزی نیست که باید باشد.
شما در نوجوانی در فضای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی غرب قرار گرفتید. از نخستین تأثیرات مواجهه خود با این پدیده بگویید.
من موقعی که به آمریکا رفتم، فکر میکردم که وارد بهشت شدهام! ایران زمان شاه، کپی بسیار خراب و ناقصی از غرب بود. ترافیک خیابانهای تهران، عدم وجود اتوبانهای بزرگ در پایتخت و صدها مورد از این قبیل را که با ایالتها و شهرهای آمریکا مقایسه میکردید، مبهوت میماندید! در یکی دو ماه اول واقعا همه چیز، مخصوصا برای یک جوان شانزدهساله، شگفتآور مینمود. من از فرهنگ اصیل اسلامی برخوردار نبودم و طبیعتا متحیر شدم! خواست خدا بود که من نهایتا مجذوب فرهنگ غرب نشدم و سرنوشت متفاوتی پیدا کردم.
پس از عزیمت به آمریکا، در چه رشتهای تحصیل کردید؟
ابتدا پزشکی را انتخاب کردم. بعد به رشته ادبیات منتقل و سرانجام جذب رشته سینما شدم.
تغییر فکری شما، از چه مقطعی و متأثر از چه شرایطی آغاز شد؟
در سال سوم دانشگاه به این باور رسیدم که انسان باید همواره به دنبال کمال باشد. من حتی قبل از آنکه به خدا فکر کنم، به کمال فکر و سعی میکردم آن را در همه چیز، حتی مثلا در رنگهای طبیعت، در فُرمها و سایر مسائل ببینم. به همین دلیل، شروع کردم به عکاسی و نقاشی؛ تاریخ نقاشی و زندگی نقاشان قرون نوزدهم و بیستم را مطالعه کردم، که خیلی برایم بسیار جذاب بود. به شعر و ادبیات هم پرداختم. البته چندان در این مقولات عمیق نشدم، ولی مجذوب این بُعد از کمال شدم، که البته توضیحش قدری مشکل است؛ چون یک تجربه شخصی بهشمار میآید. بههرحال این موضوع را به شکلی جدی دنبال کردم. بعد از آن، سه سال دوره فوق لیسانس مدرسه فیلمسازی را گذراندم. البته به دنبال مدرک نبودم و فقط میخواستم این فن را یاد بگیرم. در مجموع از سال 1970 تا 1978، در دانشگاه کلمبیای نیویورک درس خواندم. در سال سوم که فوق لیسانس میخواندم، انقلاب اسلامی در حال شکلگیری بود. در سال 1357 در آمریکا، موقعیت من به گونهای بود که با تمام هنرمندان برجسته نیویورک سر و کار داشتم. در اطراف ما، از این تیپ افراد زیاد بودند.
با این شرایط، چه عاملی باعث شد که آمریکا و اشتغالات خود در آن را رها کنید و به ایران بازگردید؟
چند ماه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بود که به ایران آمدم و دیگر هم بازنگشتم. برای دوستان من عجیب بود که فلانی رفت و دیگر برنگشت! آنان یا نمیدانستند و یا درک نمیکردند که من مجذوب انقلاب اسلامی و البته شخصیت حضرت امام خمینی شدم. من قبل از انقلاب، مذهبی نبودم. البته همواره به دنبال کمال بودم ونهایتا این کمال را در اسلام یافتم. این روند، سه سال طول کشید. به یکی از دوستان گفته بودم که بهقدری آماده دستیابی به این کمال بودم که اگر به من میگفتند که این کمال و حقیقت در معبد کوچکی در تبت است، به آنجا میرفتم! بههرحال بعد از سالها جستوجو و تجربه، وقتی چهره حضرت امام را در عکسهایی که در مجلات تایم و نیویورک چاپ شدند، دیدم، جذب ایشان شدم و احساس کردم که این مرد، یک انسان به معنای واقعی کلمه است و حس کردم که برای اولین بار، گمشده خود را یافتهام. در عین حال این حالت، خیلی برای من عجیب بود! تا قبل از امام، پدرم را بهعنوان یک انسان آرمانی قبول داشتم. پدرم در زمان شاه، در ارتش خدمت میکرد و در پاییز سال 1343، به دستور شخص شاه بازنشسته و خانهنشین شد. او مرد بسیار درست و محکمی بود و من خیلی دوستش داشتم. آدمی بود که به فساد میدان نمیداد، اهل تملق نبود و به این دلیل و دلایل دیگر، بسیار مجذوب شخصیت او بودم، اما بعد که اندیشه و شخصیت حضرت امام را شناختم، مجذوب ایشان شدم. من مستقیما به طرف اسلام نیامدم. در قدم اول، فقط به امام خمینی و انقلاب اسلامی فکر و با تمام وجود حس میکردم که انقلاب یک پدیده کاملا با حقیقت و صحیح است؛ منتها از خود اسلام آگاهی کاملی نداشتم. من اسلام را مانند یک بودایی و مسیحیِ محقق پیدا کردم.
برخی معتقدند که خاندان شما، چندان مذهبی نبوده است. آیا واقعا اینطور بوده است؟
خیر؛ اتفاقا خانواده ما مذهبی بود. پدربزرگ مادری من، یک عالم و روحانی بود، ولی من بهحدی در فرهنگ غرب غرق شدم که با اسلام بیگانه بودم و با تحقیق و احتیاط به سراغ این آیین مقدس آمدم و از اواسط همین دوران بود که نماز خواندن را شروع کردم و هیچ ترسی هم از اینکه بگویم که نماز را باید با تحقیق خواند و حس کرد که نماز یک هدیه الهی است، ندارم. به همین دلیل شما میبینید که تازهمسلمانها در غرب، نسبت به نماز، از ما کهنهمسلمانها خیلی مشتاقترند! منتظرند تا اذان گفته شود، تا وضو بگیرند و نماز بخوانند، چرا؟ چون یک نومسلمان غربی، چرخه باطل را طی کرده و عاشق این هدیه الهی است. وقتی شما به این باور رسیدید که اسلام و نماز یک عطیه و هدیه الهی است، با میل و رغبت به سراغ آن میروید. البته سختیهایی هم دارد و ممکن است به خیلی از مسائل متهم شوید، که این آدم چه کاره است؟ چه میگوید؟ چون سیر و سلوک جدید، جدی و معنوی، مسئله بحرانآفرینی است.
ادامه نهضت امام خمینی تا پیروزی آن، چه تأثیراتی بر فکر و عمل شما نهاد؟
همانطور که میدانید، حال و هوای انقلاب اسلامی در سال 1357، بحرانی و طوفانی بود. در انقلاب اسلامی، همه چیز رو شد و نقابها از چهرهها کنار رفتند. حتی آنچه امروز اتفاق میافتد، ادامه همین پردهبرداریها و کنار رفتن حجابهاست. هر چه هم جلوتر میرویم، پردههای دیگری برداشته میشوند. در روایات ما نقل شده که دوره آخرالزمان، دوره فتنه است! ما داریم به این سمت حرکت میکنیم و هر چه جلوتر میرویم، فتنهها، غلیظتر و سنگینتر میشوند. از آن طرف هم انسانهای بزرگواری که در میان مردم گم هستند، گمنامتر میشوند! در چنین اوضاعی اما، مؤمنان باید امیدوار باشند. در این دوران انسان باید دستاویزی داشته باشد، تا از بین نرود. طوفان انقلاب پس از یک سال و اندی فروکش کرد و جنگ آغاز شد و در واقع، طوفان به صورت دیگری ادامه پیدا کرد. انقلاب ما، انقلاب موفقی بود. الان هم موفق است، ولی دچار فتنه میشود و این هم طبیعی است. معتقدم که حقانیت انقلاب، همچنان پابرجاست. من رمز این پایداری را نمیفهمم، اما انگار آن را تضمین کردهاند و گرنه هر یک از این فتنهها، برای از پا درآوردن انقلاب کافی بود!
برای رساندن پیام انقلاب اسلامی به دنیا، چه اقداماتی انجام دادید؟
حضرت امام از سه چهار ماه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، خواسته بودند تا پیام انقلاب در دنیا منتشر شود. در آن مقطع، ایران پر از خبرنگار بود. ما در این زمینه کارهایی را انجام دادیم و توانستیم خبرگزاریها را هدایت کنیم؛ چون اعتقاد داشتیم که در این عرصه، رسانه حرف اول را میزند. من بهعنوان مترجم و راهنمای رسانهها، فعالیت میکردم. بلافاصله پس از پیروزی انقلاب، روزنامهای به اسم «تهران تایمز» را با سه چهار نفر آماتور ــ که در عمرشان اصلا کار روزنامهنگاری نکرده بودند ــ منتشر کردیم. دقیقا حدود ده روز پس از پیروزی انقلاب، مجوز این روزنامه را گرفتیم. مجموعه رسانهای موفقی بود که با نیّت کار تبلیغی، از روز اول تأسیس نظام اسلامی، با قدرت و صلابت پیش آمد. علاوه بر آن، تقریبا ماه سوم یا چهارم تسخیر لانه جاسوسی بود که برای انتقال پیام این اقدام، در رسانههای آمریکا فیلمی ساختم. این مستند که «واقعیت» نام داشت، اولین کار من در عرصه بازنمایی تصویری وقایع آن دوره بود. بعد از آن هم، فیلمی به نام «خوزستان» ساختم.
بعد از آن مقطع، به این نتیجه رسیدم که باید خودسازی کنم! به همین دلیل از صداوسیما بیرون آمدم و تقریبا یک سال و نیم، با خودم خلوت کردم! خداوند در این مدت صحنههایی را پیش روی من قرار داد که حجت بر من تمام شد! اینکه میبینیم حتی فلان عالم میلغزد، دلیلش این است که حجت را بر خود تمام و دوران سیر و سلوک را بهطور صحیح طی نکرده است. به عبارت دیگر، بازی درآورده است. ولی خدا این فرصت را برای من پیش آورد که بهطور جدی به خودم برسم. پس از این دوران به این نتیجه رسیدم که باید به جبهه بروم. ابتدا به مرکز بسیج مراجعه کردم و گفتم فوق لیسانس دارم و مستندسازم، که مرا قبول نکردند! البته قبل از این ماجرا و طی نه ماه اول جنگ، از طریق صداوسیما به جبهه رفته و فیلم مفصلی هم به نام «شوش، شهر شهیدان گمنام» ساخته بودم؛ لذا در این عرصه سابقه داشتم. از آن دوران تا هماینک نیز، زندگی من با همان اعتقاد و رویکرد سپری شده است، که خدا را بابت آن شکر میکنم.