«نقاشیهای شهید دکتر مصطفی چمران، در آینه یک تحلیل هنری» در گفتوشنود با دکتر محمدحسین حلیمی؛
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
با نام و آثار شهید دکتر مصطفی چمران، از چه مقطعی آشنا شدید؟
به نام خدا. من متأسفانه بخت این را نداشتم که با
شهید دکتر چمران از نزدیک آشنا شوم و ایشان را از روی توصیفات دوستانشان یا دوستان مشترک میشناسم؛ لذا از این بابت بسیار کمتوفیق بودهام، اما از سوی دیگر این اقبال را داشتهام تا از من خواسته شود که درباره آثار نقاشی ایشان تحلیلی داشته باشم. من تصویر برخی از کارهای ایشان را قبلا دیده بودم، ولی تحلیل آثارشان قطعا به بازنگری دقیق نیاز داشت؛ لذا خواستم که تصاویری از تابلوهای دکتر چمران را برایم بفرستند تا دوباره آنها را ببینم؛ چون پیش از آن با عجله و کمتوجه از کنار آثار ایشان عبور کرده بودم.
با رویت دقیق آثار دکتر چمران، نظر کلیتان چه بود؟
نظرم این بود که اگر دکتر چمران به این شدت درگیر مسائل علمی، اجتماعی و سیاسی نمیشد و میتوانست در شرایط مناسب در مسیر هنر پیش برود، در این زمینه هم یکهتازی میکرد. ایشان در این ساحت هم، استعداد چشمگیری داشت و میتوانست آثار ارزندهای خلق کند.
وجود چه عنصری در زندگی و نگاه دکتر چمران، شما را به این نتیجه رساند؟
به نظر من دکتر چمران برای دستیابی به حقیقت، تجربههای زیادی را در ساحتهای گوناگون زندگی دنبال کرده است. در زمینههای مختلفی چون: دین، عرفان، فلسفه و حتی شناخت طبیعت. البته بعضی از علوم مثل هندسه هم، میتوانند وسیلهای برای رسیدن به حقیقت باشند. دکتر همه این راهها را امتحان کرده و این بهترین شیوه بوده است؛ چون سریع به نتیجه میرسید و او را به ثبات اعتقادی رهنمون میکرد. بههرحال تجربیات متنوع چمران در تمامی ساحتها، به او نگاه و قدرت هنری ویژهای بخشیده بود.
تجربیاتی که بدان اشاره کردید، چگونه مورد استفاده دکتر چمران قرار میگرفت و به هنر تبدیل میشد؟
با انتخاب بعضی از نمادها، که هدف و رهنمود همه آنها هم یکی است، میخواست به یک حقیقت واحد اشاره کند. به همین دلیل هم از نمادهایی مثل کبوتر، اسب سفید و شمع استفاده میکرد. کبوتر نماد عشق است و رابطه آسمان و زمین، که ما را با عالم بالا پیوند میدهد. البته کبوتر نماد سبکی، بیوزنی و روح آزادشده هم هست. شمع نماد نور، شعله، خلوص و شادمانی است. اسب، هم در فرهنگ ما و هم در فرهنگ بشری، نماد حرکت، پویایی، رفتن و عصیان است. ما در فرهنگمان رخش و شبدیز و در فرهنگ اسلامی، ذوالجناح را داریم. تمام این نمادها، نشان از ابعاد عرفانی شخصیت دکتر چمران دارند.
آثار دکتر چمران به شکل خاص و نیز آثار دیگر هنرمندان به شکل عام، تا چه میزان آینه روحیات و باورهای آنان هستند؟
بسیار زیاد؛ مثلا اگر هنرمند در نظر یا عمل دچار دوگانگی باشد، این موضوع در آثارش نمایان میشود. نقاشیهای دکتر چمران، بیانگر نظر و عمل، یا گفتار و کردار ایشان هستند و عمق نگاهشان را نشان میدهند. یک نکته دیگر در نقاشیهای دکتر چمران این است که او عاشق حرکت بوده و این تحرک در همه آثارش خودنمایی میکند. البته این حرکت، کُنشی خشن نیست، بلکه لطیف و بیوزن است. حرکت ممکن است حالتهای متفاوتی داشته باشد. این کُنش گاه به وسیله یک شیء انجام میشود، مثل حرکت قطار. گاهی هم ممکن است بهوسیله یک پرنده انجام شود و با لطافت یک شعر یا پیام همراه باشد. نوع حرکتی که در آثار ایشان است، با توجه به سمبلهایی که برای کارهایش انتخاب کرده است، نشان میدهد که حرکت، حرکت دَورانی نیست، یا از یک نقطه افقی به یک نقطه دیگر نیست، بلکه حرکت از پایین به بالاست. شما این حرکتِ از پایین به بالا را در تمام آثارشان میبینید. در تابلوی «اسب»، «شمع» و «کبوتر» و حتی در تابلوی بهظاهر ایستایی که از حضرت امیر(ع) کشیده است. در آنجا هم نگاه و منظر حضرت امیر(ع)، رو به بالاست. سنگینی نظر، از پایین حرکت میکند و به سمت فوق میرود. در تابلوهای دیگر نیز، این حرکت صعودی وجود دارد. در شعله شمع که میسوزد، یا در حرکت اسب و پرنده هم دیده میشود، که نمایانگر نوعی عروج و ناپایداری است. حرکت به نقطهای است که میتوان از آن به اوج یا شهادت تعبیر کرد.
دکتر چمران آثار نقاشی خویش را در چه مقطعی خلق کرده است؟
ظاهرا آنچه که اکنون در ایران وجود دارد، پس از انقلاب اسلامی خلق شده است. دکتر چمران زمانی که وزیر دفاع بود، شبها که به خانه برمیگشت، گاهی تا پاسی از شب مینشست و این تابلوها را میکشید. ظاهرا تعدادی از تابلوهای ایشان نیز در لبنان هستند، که بهتر است همه در یک جا تجمیع و منتشر شوند.
شما به عنوان یک هنرمند، به کدامین اثر از دکتر چمران بیشتر علاقهمند شدید؟
به نظر من تابلویی که ترکیبی از آب و بیکرانگی است، از نظر حرفهای و تکنیکی، از سایر آثار ایشان موفقتر و پرمضمونتر است. البته آثار ایشان را باید در کنار هم و با هم دید. به نظر من این آثار به لحاظ مضمونی، کاملا با عباراتی که ایشان در نیایشهایش به کار برده است، مطابقت دارند. گویی آن نوشتهها، به تصویر تبدیل شدهاند و نوعی وحدت، یکدستی و یکپارچگی بین گفتار و کردار او وجود دارند. این بازتاب همان تجلیات درونی هنرمند هستند، که به آن اشاره کردیم.
هنر و مخصوصا نقاشی، چگونه میتواند انسان را به سوی حقیقت سوق دهد؟
برای رسیدن به شناخت و حقیقت، حتی از یک برگ درخت هم میشود آموخت! نقاشی اگر بهدرستی دنبال شود، به نظر من راهی میانبر به سوی حقیقت است و میتواند دلالتکننده انسانهای مستعد باشد.