«خاطراتی از سالهای حضور شهید دکتر مصطفی چمران در لبنان» در گفتوشنود با سیدحسین موسوی (ابوهشام)؛
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
شهید دکتر مصطفی چمران در آمریکا، دارای موقعیتی ممتاز بود. انگیزه وی از مهاجرت به لبنان چه بود؟ و در این کشور چه فعالیتهایی انجام داد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. به واقع باید شهادت داد که
شهید دکتر مصطفی چمران عملا خانواده خود را ترک کرد؛ چون میخواست به حضور خود در لبنان تداوم دهد، تا به شیعیان و محرومان این کشور خدمت کند. محل اقامت و کار او، در جبلعامل و منطقه صور بود. ایشان در آنجا مؤسسهای تأسیس کرد که از آن کادرهای مؤمن، باهوش و مجربی بیرون میآمدند؛ یعنی به دانشآموزان علم و عمل را توأمان میآموخت و فعالیتهای آموزشی را مجدانه و با انگیزه به پیش میبرد. او اتاق کوچکی در مدرسه صنعتی جبلعامل در صور ــ که مؤسس آن بود ــ داشت و برای خود برنامهای ویژه تدارک دیده بود. من از نزدیک مشاهده میکردم که او تلاش خود را مصروف اسلام و تشیع میکرد. او مسئول اصلی تشکیلاتی «جنبش امل» بود و در حفظ کیان شیعیان، بسیار کوشا بود.
شهید دکتر مصطفی چمران در جبهههای جنگ در لبنان
شما هم با دکتر چمران و هم با امام موسی صدر، رابطه نزدیکی داشتید. نظر امام درباره دکتر چه بود؟
امام موسی صدر معتقد بود که کسی جز شهید دکتر چمران نمیتواند رئیس ارکان و ستادهای نهضت اسلامی و شیعیِ لبنان باشد. دکتر در هیچ امری کوتاهی نکرد و البته هیچ چیز را برای خود نیندوخت. با انگیزه و علاقه فعالیت میکرد، خوابش بیشتر در راهها و ماشین بود و گرد و غبار راه را میخورد! بهطور کل در هر فعالیت سازنده و مثبتی، شرکت میکرد. همانگونه که اشاره کردم، دکتر چمران مؤسس نخستین تشکیلات جنبش امل در لبنان بود و وقتی انقلاب اسلامی پیروز شد، به ایران آمد و به نظام نوتأسیس جمهوری اسلامی مدد رساند. او در لبنان و معیّت امام موسی صدر، فردی بااخلاص، صادق و زاهد بود. من به خاطر ندارم که او چیزی را جز برای مشارکت در نهضت شیعیان محروم و مستضعف لبنان خواسته باشد. دکتر همیشه با برادرانِ همراه و مبارز خود، در مواضع و اماکن آموزش همراه بود و همگام با آنها در نبردها شرکت میکرد. او کسی نبود که در اتاق خود بنشیند و فقط فرمان بدهد. او نهایتا در جبهه جنگ در ایران نیز به شهادت رسید.
در پایان به یکی از خاطرات خود، از دکتر چمران اشاره کنید.
خاطرم هست که ما در روستایمان، کشتیگیر مجرب و ماهری داشتیم. او به دکتر چمران مینگریست و به ما میگفت: «این استاد و آموزگار شماست؟ من میتوانم او را به زمین بزنم!» به چمران گفتیم که این شخص میخواهد با شما کشتی بگیرد. از یکسو او انسانی بسیار اخلاقی بود و کارش نیز چیز دیگری بود، از سوی دیگر هم فکر کرد که اگر این کار را انجام ندهد و کشتی نگیرد، در مورد قوت و تواناییاش شبهه ایجاد میشود. او بیشتر مایل بود که فردی مؤمن، فرهنگی، منضبط، آموزشدیده و فداکار باشد، که البته همین طور هم بود. ما اصلا فکر نمیکردیم که دکتر، در ورزش کشتی نیز توانایی داشته باشد. شهید چمران گفت: «اگر تو اصرار داری که من کشتی بگیرم، حرفی ندارم و از آن استقبال میکنم!». آن فرد که از نزدیکان ما بود، به حکم ظاهری که شهید چمران داشت، فکر نمیکرد که او بتواند از پس کشتی برآید؛ چرا که او یک مهندس، سخنران و فردی فرهنگی مینمود که هیچ علاقهای به ورزشی چون کشتی ندارد. شهید چمران وارد مبارزه و در این کشتی پیروز شد! من آن صحنه را خوب به یاد دارم و هرگز از یاد نمیبرم.