«شهید آیتالله محمد صدوقی، جلوهای بارز از شجاعت انقلابی» در گفتوشنود با سیدمحمدعلی دعائی؛
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
به عنوان نخستین سؤال و در نظری کلّی، مکانت و نقش شهید آیتالله حاج شیخ محمد صدوقی یزدی را در حوزه علمیه قم و فرآیند انقلاب اسلامی چگونه ارزیابی میکنید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. شهید بزرگوار
آیتالله صدوقی، عالمی فرهیخته و فقیهی برجسته بودند که بزرگانی چون شهید آیتالله حاج آقا مصطفی خمینی و مرحوم
آیتالله مهدوی کنی و بسیاری دیگر در حوزه قم، در محضر ایشان تلمذ کردند. دراینباره بزرگان حوزه از مراجع تا مدرسین برجسته کنونی، سخنان فراوانی دارند و بهتر میتوانند صحبت کنند، اما مدیریت ایشان بر استان و شهر یزد و بخش اعظمی از مناطق ایران در دوران پیش و پس از انقلاب اسلامی، زبانزد خاص و عام بود. آیتالله صدوقی در این عرصه هم، چون مرید و شاگردی وفادار نسبت به حضرت امام و راه ایشان و همچون سربازی فداکار، در همه صحنهها حضور و نقشآفرینی تعیینکننده داشتند.
شما از چه مقطعی و چگونه با آیتالله صدوقی آشنا شدید؟
در پنج یا ششسالگی، این آشنایی صورت گرفت. خاطرم هست در سال 1344 که حضرت امام را تبعید کردند، مرحوم آقای فلسفی به دعوت شهید آیتالله صدوقی، در چهارراه شهدای یزد سخنرانی کردند و همان شب هم دستگیر شدند. بنده از آن سن، آوازه شجاعت و شهامت آن بزرگوار را شنیدم و به ایشان علاقهمند شدم. البته چون از یک خانواده روحانی هم بودم، با این بزرگان ارتباطات نزدیک و وسیع داشتم و از آن پس در رفتوآمدهایی که پدرم با ایشان داشتند، حاضر و شاهد خُلقیات و رفتارشان هم بودم. در رخداد درگذشت پدربزرگ من، آیتالله صدوقی به عنوان بزرگِ روحانیت یزد، در تمام مراسمهای ما شرکت کردند و باعث تسلای خاطر بازماندگان شدند. در یک کلام بنده هر بار که ایشان را میدیدم، بیشتر شیفته عظمت روحی، بزرگواری و در عین حال تواضع فوقالعادهشان میشدم.
شیوه آیتالله صدوقی در مدیریت موج انقلاب اسلامی در استان یزد را واجد چه خصوصیاتی دیدید؟
بنده به علت علاقه شدیدی که به آیتالله صدوقی داشتم، بهخصوص در روزهای پنجشنبه به منزلشان میرفتم. آن بزرگوار با تیزهوشی و تدبیری خاص، از هر فرصتی برای پیشبرد نهضت امام خمینی استفاده میکردند. موقعی که خبر شهادت آیتالله حاج آقا مصطفی خمینی به یزد رسید، مراسمهای بسیار عظیمی با مدیریت و نظارت ایشان، در مکان های مختلف برگزار شدند. حتی در مدرسه عبدالرحیمخان، که مدرَس و محل جلوس آیتالله صدوقی و محل ارتباطات غیر درسی و بعضا ملاقاتهای ایشان بود، مجلسی گرفته بودند و یک روحانی هم بالای منبر مشغول سخنرانی بود، که پلیسها با کمال پررویی به داخل مجلس ریختند و گفتند که رئیس شهربانی دستور داده که دیگر مجلس گرفته نشود و با اجازه چه کسی این مجلس گرفته شده است؟ آن روحانی بالای منبر داشت خودش را میباخت که آیتالله صدوقی مثل یک سردار برجسته جبهههای جنگ جلو رفتند و به پلیسها گفتند: «با اجازه من این مجلس برگزار شده، شما با اجازه چه کسی وارد مجلسِ من شدید؟» برخوردشان به گونهای بود که آن پلیسها برگشتند و مجلس با شکوه و قدرت ادامه پیدا کرد. شاید مسجد حظیره هم از معدود مساجد انقلابی کشور بود که جلساتش تا خود انقلاب ادامه پیدا کرد و همیشه صحن مسجد و تمام محیط اطراف آن، مملو از جمعیت میشد.
این جریان ادامه داشت تا وقتی که به دستور شاه، مقاله روزنامه «اطلاعات» در توهین به حضرت امام چاپ شد و حرکتهای انقلابی، در سراسر کشور اوج گرفت. وقتی آن کشتار در قم انجام شد، شکل حرکتهای انقلابی هم تغییر کرد و تصمیم گرفته شد که چهلم شهدای تبریز در یزد، به شکل باشکوهی انجام شود. در آن مراسم، جناب آقای راشد یزدی با نهایت شهامت سخنرانی کردند و سپس تظاهراتی انجام شد که در آن چهار نفر شهید و چند تن زخمی شدند، ولی اگر درایت و مدیریت آیتالله صدوقی نبود، قطعا دهها تن زخمی میشدند!
در خلال سخنانتان، اشارهای به شجاعت و شهامت آیتالله صدوقی در حرکتهای انقلابی داشتید. از بروز این خصلت ایشان در جریان مبارزات، چه خاطراتی دارید؟
شجاعت و شهامتشان که بینظیر بود و در مواقع مختلف، به اشکال حیرتانگیزی جلوه میکرد؛ از جمله در فاجعه سینما رکس آبادان، که اعلامیه آیتالله صدوقی باعث شد همه مراجع در برابر آن واکنش نشان دهند. خاطره جالبی که در خاطرم مانده این است که هنگامی که انقلاب اسلامی به اوج خود رسید، ما خدمت آیتالله صدوقی رفتیم و گفتیم: برادری در شرکتی صدهزار تومان سرمایهگذاری و 15 درصد آن را نذر حضرت ابوالفضل(ع) کرده و حالا میخواهد بداند که با این پانزدههزار تومان چه کند؟ در آن مقطع، پانزدههزار تومان برای خودش عددی بود! آیتالله صدوقی گفتند: «اگر حضرت ابوالفضل(ع) الان بودند، اسلحه میخریدند و علیه نیروهای رژیم بهکار میبردند؛ این پول را بدهید و اسلحه بخرید». شهامت آن بزرگوار باعث شد دشمنان مردم و انقلاب اسلامی، نه روز داشتند و نه شب و دل مردم هم گرم بود که چنین رهبر شجاعی دارند و به همین دلیل، آماده هرگونه جانفشانی بودند.
در یکی از روزهای داغ انقلاب که رژیم تصمیم گفته بود درب مسجد حظیره را ببندد، آیتالله صدوقی گفتند: «من اجازه نمیدهم که اینها هر غلطی دلشان میخواهد بکنند!» بنده چون به ایشان علاقه داشتم، معمولا ظهرها یا شبها میرفتم و ایشان را برای اقامه نماز جماعت به مسجد میبردم. آن روز ظهر وقتی با ماشین به منزلشان رفتم، فرمودند: «امروز باید پیاده بروم!». گفتم: حاجآقا! اوضاع خطرناک است، جلوی مسجد حظیره نفربر گذاشتهاند! گفتند:«هرکاری میخواهند کرده باشند، من امروز پیاده میروم، کسی هم حق ندارد همراهم بیاید، میخواهم تنها بروم!». نهایتا ایشان به تنهایی، از کوچه باریکی به طرف مسجد حظیره راه افتادند. من و آقای مهندس دوست حسینی هم، با ماشین به آن سمت رفتیم. وقتی رسیدیم، دیدیم که آیتالله صدوقی زودتر رسیدهاند. من از داخل ماشین دیدم که یک نفر کنار گلدستههای کنار خیابان ایستاده و یک سرباز با لباس ژاندارمری زانو زده و تفنگ را به طرف مردمی که در حظیره اجتماع کرده بودند، نشانه گرفته و یک پلیس هم به نام یادگار، دشتش را زیر لوله تفنگ گذاشته بود! آیتالله صدوقی جلو رفتند و گفتند: «متعرض مردم نشوید، بزنید توی سینه من!». یک سرباز بیحیا به نام کردبچه ــ که بعد از انقلاب اولین کسی بود که اعدامش کردند ــ نشست و ایشان را نشانه رفت که بزند، که آقای یادگار (که پلیس متدینی بود و بعد از انقلاب هم در خدمت مرحوم ربانی در عقیدتی سیاسی قرار داشت، تا بازنشسته شد) زد زیر لوله تفنگ و گلولهها خورد به کاشیهای بالای سر در حظیره و کاشیکاری که تازه هم بود، خراب شد! بعد که به منزل برگشتیم، آقای صدوقی شوخی میکردند و میگفتند: «اینها باید خسارت کاشیهای مسجد مرا هم بدهند و من اجازه نمیدهم که مسجد را حتی برای یک بار هم تعطیل کنند!». خطاب به شهید دکتر پاکنژاد ،که رابط ایشان و مسئولان آن موقع بود، گفتند: «بروید و این حرف را به آنها بگویید». باید بگویم که شهید پاکنژاد هم، بسیار مخلص بود و نفوذ کلام بالایی هم داشت. بههرحال مسجد حظیره تنها جایی بود که حتی یک شب هم تعطیل نشد.
حزب جمهوری اسلامی به فاصله کوتاهی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، اعلام موجودیت کرد. واکنش آیتالله صدوقی به این رویداد چه بود؟
وقتی حزب جمهوری اسلامی خواست در شهر یزد تشکیل شود و شعبهای داشته باشد، هنوز انقلاب اسلامی به پیروزی نرسیده بود. در آن دوره رهبر معظم انقلاب اسلامی یادداشتی به آقای راشد یزدی دادند، که ما تصمیم داریم یک حزب فراگیر و سراسری ایجاد کنیم، منتها جریان خورد به پیروزی انقلاب اسلامی. پس از آن، ما خدمت آیتالله صدوقی رفتیم و مسئله را مطرح کردیم. با لطف ایشان، امکانات دفتر حزب جمهوری اسلامی در یزد، از دفتر مرکزی در تهران بیشتر شد و به سطحی از فعالیت رسید که فضاهای موجود برای برگزاری جلسات و مراسم و کلاسهای آموزشی کافی نبود؛ به همین دلیل رفتیم و به آیتالله صدوقی گفتیم که به محلی برای فعالیتهای حزب نیاز داریم. ایشان بلافاصله به جناب آیتالله ناصری، دادستان وقت انقلاب در یزد، گفتند: زمینی را در اختیار حزب بگذارید و بلافاصله حدود دوهزار متر زمین، در بهترین نقطه یزد در اختیار ما قرار گرفت! آقای صدوقی بسیار بلندنظر و آیندهنگر بودند و به بنده فرمودند: «آقای دعایی! برای ساختن بنا، به نیازهای پنجاه سال آینده نگاه کنید!». ایشان در حمایت از حزب جمهوری اسلامی در یزد، از هیچ مساعدتی کوتاهی نکردند.
شهید آیتالله صدوقی در مجلس خبرگان قانون اساسی، از جایگاه و نفوذ کلمه ویژهای برخوردار بودند. ایشان در آن مجلس، بر چه نکاتی اصرار داشتند؟
در بحث تدوین قانون اساسی، آیتالله صدوقی روی دو نکته پافشاری کردند: یکی بحث ولایت فقیه بود که ایشان در برابر مقدم مراغهای و بنیصدر و دیگرانی که با این اصل مترقی مخالف بودند، میداندار بودند تا اینکه اصل مزبور با اکثریت بالا تصویب شد؛ دیگر اینکه زن رئیسجمهور نشود، بر اساس مبانی و ادلهای که خودشان داشتند و در این گفتوگو مجال بسط آن نیست. دراینباره میتوانید به مشروح مذاکرات خبرگان مراجعه کنید.
آیتالله صدوقی در دوره پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در زمره آنان بود که به مخالفت با لیبرالیسم سیاسی و مصادیق شناختهشده آن در جامعه پرداخت. ایشان از چه روی به چنین اولویتی رسیده بودند؟
این مسئله امر روشنی بود و در فضای سیاسی و رسانههای کشور هم، بازتاب یافت. اولین کسی که علیه مهندس
بازرگان موضع گرفت، آیتالله صدوقی بودند. میگفتند: «او برداشتهای امام و ما را از اسلام ندارد». ایشان به تمام جزئیات امور، اشراف کامل داشتند. در مورد ابوالحسن بنیصدر هم در همان روزهایی که رأی آورد، شهید صدوقی به خود من فرمودند: «هیچ اعتقادی به بنیصدر ندارم!». البته بنده خودم هم اعتمادی به او نداشتم و فکر میکردم اگر هم رو به قبله کرده و نماز خوانده، برای مردمفریبی بوده است! قبل از انتخابش هم این حرف را زده بودم، منتها آن روز میخواستم عقیده خودم را با یک عالم بزرگ چک کنم؛ لذا از آیتالله صدوقی پرسیدم: چرا؟ ایشان فرمودند: «کسی که علیه ولایت فقیه حرف بزند، باید در اسلام او هم شک کرد، چه رسد به اخلاصش!». تیزبینی، هوش و فراست سیاسی ایشان باعث شد منافقین و طرفداران بنیصدر نتوانند در یزد پابگیرند. اولین سخنرانی صریح علیه بنیصدر بعد از 14 اسفند، در مسجد حظیره با حضور آیتالله صدوقی و توسط مرحوم شهید شاهچراغی انجام شد. ایشان از اعضای حزب جمهوری و مورد عنایت رهبر معظم انقلاب اسلامی هم بود و مردم اردکان، از ایشان برای سخنرانی دعوت کرده بودند. ما به اردکان رفتیم و ایشان را آوردیم و در بین راه صحبت شد که زمینه برای اینکه شما علیه بنیصدر صحبت کنید، کاملا فراهم است. ایشان سؤال کردند: آیتالله صدوقی ناراحت نمیشوند که چرا در خدمت ایشان این حرف را میزنیم؟ گفتم: ایشان اول مخالفِ بنیصدر هستند. گفتند: این را میدانم، ولی با توجه به شرایط موجود صلاح میدانند؟ گفتم: با شناختی که من از ایشان دارم، قطعا موافقاند. این بود که شهید شاهچراغی، صریحا و با بردن نام، انحراف بنیصدر از مسیر انقلاب را اعلام کرد و برای نخستین بار در ایران، در مسجد حظیره شعار مرگ بر بنیصدر داده شد.
بیتردید نضجگیری بسیاری از نهادهای انقلاب اسلامی در استان یزد و پیش از آن بسیاری از مراکز و مؤسسات عامالمنفعه در این منطقه و دیگر نقاط ایران، مرهون مدیریت و مآلاندیشی آیتالله صدوقی بود. ارزیابی شما دراینباره چیست؟
ویژگی آیتالله صدوقی این بود که به افراد بسیار اعتماد میکردند و اگر کسی پیشنهادی میداد، زمینه را طوری فراهم مینمودند که آن فرد خودش برود و پیشنهادش را عملی کند. برای همین هم دایره و وسعت مدیریت ایشان، به گستردگی تمام کسانی بود که با ایشان ارتباط داشتند. بسیاری از توفیقات آن بزرگوار، از این خصیصهشان نشئت میگرفت.
و در پایان این گفتوشنود، از ارتباط آیتالله صدوقی با امام خمینی بگویید. این دوستی چه پیشینه و وسعتی داشت؟
سابقه دوستی آن دو بزرگوار، که طولانی بود و بزرگترها، دراینباره گفتنیهای شنیدنیتری از من داشته و دارند. در این میان مهم این بود که آیتالله صدوقی، ذرهای در تبعیت از حضرت امام تردید نمیکردند، درحالیکه میدانید ایشان شاگرد امام نبودند، بلکه همدرس و همبحثِ ایشان و خودشان مجتهد مسلم بودند؛ بااینهمه وقتی امام رهبری انقلاب را به عهده گرفتند، تبعیت وی از امام به حدی بود که حتی اشاره ایشان را برای خودشان حجت میدانستند، که احساس خستگی و نیاز به استراحت را کنار بگذارند و از دستور رهبر انقلاب اطاعت کنند.