پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
طبیعی است که نخستین پرسش ما در گفتوگو با شما، درباره چگونگی آشناییتان با شهید آیتالله حاج شیخ محمد صدوقی یزدی است. آشنایی شما با آن بزرگ، از چه دورهای افزون شد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. بنده یزدی هستم. شهید بزرگوار
آیتالله صدوقی نیز در سالهای 1343-1344، در مسجد حظیره در یزد نماز جماعت برگزار و سخنرانی میکردند و طبعا همه ایشان را میشناختند. من هم تا حدی با ایشان آشنایی داشتم، که از سال 1355 به بعد و مخصوصا در سال 1356 و همزمان با علنی شدن مبارزات علیه رژیم، این آشنایی و ارتباط بیشتر شد. ایشان تا قبل از سال 1357، مبارزاتشان را به صورت نیمهمخفی انجام میدادند. طوری رفتار میکردند که رژیم معمولا متوجه فعالیتهای ایشان نمیشد و حتی گاهی تصور میشد که به نفع رژیم فعالیت میکنند، ولی در واقع، لحظهای از مبارزه غافل نمیشدند و این نشان از قدرت مدیریتشان داشت.
در دوره مبارزات مخفی آیتالله صدوقی، چه کسانی از آن مطلع بودند و با ایشان همکاری میکردند؟
افرادی که از سال 1342 با رژیم گذشته مبارزه میکردند، با نقش و فعالیتهای آیتالله صدوقی آشنایی داشتند. آن زمان من 23، 24 سال بیشتر نداشتم و طبعا جوان و احساساتی بودم. کسانی در مبارزات توجه من و امثال مرا جلب میکردند که شعار میدادند یا سخنان تندی میگفتند و در یک کلام جوشوخروش داشتند و ما جوانان که با این مسئله احساسی برخورد میکردیم، تصورمان این بود که آیتالله صدوقی با رژیم شاه نرم برخورد میکنند، ولی تقریبا از 10 فروردین 1357 متوجه شدیم که ایشان مخفیانه، چه خدمات بزرگی به مبارزان و علمای زندانی و تبعیدی کرده بودند و ما از آنها بیاطلاع بودیم!
درباره نحوه کمکهای ایشان، توضیحات بیشتری ارائه کنید.
یک بار در شیراز به عدهای از دوستان اعلامیه دادیم تا به خرمشهر و ایذه برسانند. مأموران همه افراد گروه ما را شناسایی و دستگیر کردند! یک هفته در ساواک بودیم و سپس به کمیته مشترک ضدخرابکاری فرستاده شدیم. بعد از این مرحله، قرار بود به دادگاه برویم و سپس زندانی شویم! در همین اثنا خبر رسید که آیتاللهی از یزد با آیتالله حاج شیخ بهاءالدین محلاتی در شیراز تماس گرفته و واسطه شدهاند تا ما از شیراز به یزد منتقل شویم. ما آزاد شدیم و به یزد رفتیم تا خودمان را معرفی کنیم، که البته به دلیل تصادفی که پیش آمد و مسائل دیگر، نتوانستیم این کار را بکنیم و سرانجام متوجه شدیم که آیتالله صدوقی سفارش ما را کرده بودند. این نمونهای از اقدامات پشت پرده ایشان بود.
همگان وقوع رویداد 10 فروردین 1357 در یزد و با کمترین تلفات را مرهون قدرت مدیریت آیتالله صدوقی میدانند. مناسب است که در این بخش از گفتوگو، به روایت مشاهداتتان از این واقعه بپردازید.
من در کل جریان، حضور فعال داشتم. آیتالله صدوقی همواره سعی میکردند که در طول راهپیماییها و تظاهراتها، مردم را به آرامش دعوت کنند و در واقع روحیه اعتراض جمعی و بدون اعمال خشونت را در مردم تقویت میکردند. پلیس و استانداری یزد، تقریبا با آیتالله صدوقی هماهنگ بودند، ولی تظاهرات مردم در روز 10 فروردین سال 1357 بهحدی گسترده بود که مسئولین ژاندارمری از اصفهان مأمور شدند تا این تظاهرات را سرکوب کنند! با مدیریت آیتالله صدوقی، کمترین برخورد میان نیروی پلیس و مردم ایجاد میشد. در روز 10 فروردین، وقتی اغتشاش و حمله ژاندارمری شروع شد، من به پشتبام رفته بودم. اکثر جوانان همسن و سال من، از صحنه گریختند و زنان و مردان بالای 40، 45 سال، در خیابان حضور داشتند. من از روی پشتبام، مسجد حظیره را بهخوبی میدیدم. سربازان روی زمین دراز کشیده بودند و به سمت پای مردم تیراندازی میکردند. عدّه زیادی زخمی شدند. شهید صدوقی وقتی این صحنه را دیدند، از شدّت ناراحتی یقه لباس خود را باز کردند و به سمت مأمورین رفتند و فریاد زدند: «چه میکنید؟ با این مردم بیگناه چه کار دارید؟ به من تیر بزنید؟» به لطف خدا، مأموران ژاندارمری متفرق شدند و به ایشان هم صدمهای نرسید.
آیتالله صدوقی به موازات پرداختن به مبارزه، به عمران و آبادی شهر یزد و نیز ایجاد مؤسسات عامالمنفعه هم توجه داشتند. ایشان چگونه بین این دو، جمع کرده بودند؟
آیتالله صدوقی از سال 1342، مسئول دفتر
آیتالله العظمی بروجردی بودند و با ایشان همکاری و وجوهات و شهریهها را ثبت و ضبط و با اذن مراجع و با تکیه بر دیدگاه اقتصادی منحصربهفردشان، در مکانهای مختلف سرمایهگذاری میکردند، تا بدین وسیله مشکلات اقتصادی حوزه را بر طرف کنند. ایشان در قم برای طلاب شهرکی ساختند و مشکل مسکن طلاب را حل کردند. ایشان با وجوهات حوزه، سهام کارخانهها را میخریدند و با سرمایهگذاریهای هوشمندانه، این نهاد را از لحاظ اقتصادی تأمین مینمودند.
طبق فرمایش حضرت امام، آیتالله صدوقی به معنای واقعی کلمه سرپرستی دانشمند و مدبّر بودند. ایشان در سطح ملّی، از مبارزین، طلاب و مردم پشتیبانی میکردند. ایشان با درآمد مکفیای که داشتند، میتوانستند زندگی راحت و بدون دغدغهای را درپیش بگیرند، اما با وجود سن و سال بالا و بیماری قندشان، مثلا هر روز هجده، نوزده ساعت در مناطق جنگی، از جمله منطقه جنگی کردستان، با وجود بحران و جادههای ناامن، در کنار سایر رزمندگان میماندند. این امر صبر و همت بسیار بلندی میطلبید.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در استان یزد، آیتالله صدوقی به چه اقداماتی دست زدند؟
بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، در روز 23 بهمن، کمیتهای زیر نظر آیتالله صدوقی تشکیل شد که من هم عضو آن بودم. اعضای آن کمیته، مسئول رسیدگی به مشکلات مردم شدند. بعد دادگاه انقلاب اسلامی تشکیل شد و دو سه تن از دوستان از جمله آقای ناصری، به عنوان قاضی انتخاب شدند. در 23 بهمن، محاکمه افراد طاغوتی انجام شد. کلانتریها سقوط کردند و شهربانی به دست انقلابیون افتاد؛ سپس کمیته را از مسجد حظیره، به سازمان ساواک منتقل کردیم. تمام فعالیتهای این نهاد، ذیل نظارتِ آیتالله صدوقی انجام میشدند. ایشان هر چند وقت یک بار به کمیته میآمدند، با مسئولان صحبت میکردند و میفرمودند: «هرگز از روی احساسات عمل نکنید، مراقب باشید که حق کسی پایمال نشود». زمانی که از دست مأموران کمیته عصبانی میشدند، خودشان را جلوی بقیه میزدند و با عصبانیت میفرمودند: «با این کارها حیثیت اسلام را از بین میبرید!». افراد خاطی را مؤاخذه میکردند و مراقب بودند کسی دست از پا خطا نکند.
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در یزد، در چه مقطعی تأسیس شد و آیتالله صدوقی در آن چه نقشی داشت؟
سپاهِ یزد، در اسفند 1357 تأسیس شد. آیتالله صدوقی در این روندها، حضور تام داشتند و امور را بهشدت کنترل میکردند. ایشان با آن مقام و درجهای که داشتند، چون سربازی فداکار، بیوقفه تلاش میکردند و حاضر بودند تا جان خود را نیز در این مسیر بدهند! بسیار متواضع و به معنای واقعی کلمه، فدائی اسلام بودند. ابدا خودشان را نمیدیدند و تنها خط امام و مسیر حرکت به سوی پیروزی هر چه بیشتر نظام اسلامی، برایشان مهم بود. بنده به مدّت یک سال و نیم، در خدمت ایشان و از نزدیک شاهد تلاشهای بیوقفهشان بودم.
مواضع ایشان در برابر افرادی چون ابوالحسن بنیصدر، مبتنی بر چه رویکرها و شیوههایی بود؟
برخورد آیتالله صدوقی با این افراد، بسیار مدبرانه بود. ایشان فوقالعاده باهوش و روشندل بودند. یک بار به ایشان عرض کردم: با توجه به اینکه امام فرمودهاند از بنیصدر پشتیبانی کنید، شما در خطبههای نماز جمعه میفرمایید بنیصدر طرفدار منافقین و آمریکاست، این دو چگونه با هم جمع میشود؟ ایشان فرمودند: «حضرت امام کار خود را انجام میدهند، من هم به وظیفه شرعی خود عمل میکنم، حتی اگر پشت سرم صحبتهایی بشود!». ایشان در مبارزه با منافقین هم قاطع بودند و یزد، اولین شهری بود که بساط ضدّانقلابیون در آن برچیده شد. مجاهدین خلق در یزد، نهایتا چندین دفتر و پایگاه به راه انداختند. شهید صدوقی در ظرف 24 ساعت، مردم را جمع کردند و علیه منافقین در شهر راهپیمایی برپا شد. مردم ریختند و همه دفاتر و پایگاههای منافقین را جمع کردند و هیچ اثری از گروههای چپ و راست و فدائیان خلق و حزب امّت و...، در شهر باقی نماند!
ارزیابی شما از نقش آیتالله صدوقی، در حمایت از جبهههای جنگ و رزمندگان اسلام چیست؟
قاعدتا اطلاع دارید که جنگ تحمیلی، رسما از مهر سال 1359 آغاز شد، ولی عراق حملات خود به پاسگاههای مرزی را از اسفند سال 1358 آغاز کرده بود، که بنده نیز طی این حملات مجروح شدم! پس از شروع جنگ تحمیلی، عدّه زیادی به جنوب و غرب رفتند. من در سال 1360، به دلایل خاصی از اهواز به فرمانداری مریوان رفتم. در همین فاصله، آیتالله صدوقی دو سه مرتبه به منطقه آمدند. ایشان از ابتدای جنگ، در تمامی قرارگاهها حضور به هم میرساندند. در بسیاری از صحنهها با اینکه صد درصد احتمال خطر وجود داشت، بدون هیچ ترسی در میدان حضور مییافتند، که برای رزمندگان، مایه دلگرمی بود.
شهادت آیتالله صدوقی، چه بازتابهایی در سطح ملی و همچنین در جبهههای جنگ داشت؟
دشمن برای ترور شخصیتهایی را در نظر میگرفت، که با شهادتشان اثر منفی روی جبههها و رزمندگانِ آن بگذارد و روحیه آنان را تضعیف کند. در آن دوره فشار فراوانی بر روح و جسم همه رزمندگان بود، اما سخنان امام خمینی در آن زمان توطئههای دشمنان را خنثی میکرد و باعث تقویت روحیه رزمندگان میشد. فاجعه عظیم 7 تیر برای همه مردم از جمله خود من، شوک بزرگی بود. از دستدادن ناگهانی این همه شخصیت بزرگ در یک زمان، فشار روحی فراوانی را به همه مردم وارد کرد. در یک کلام میتوانم بگویم که آیتالله صدوقی با وجود کهولت سن، بیماری پیشرفته قند و تزریق روزانه چندین آمپول انسولین، فوقالعاده فعال بودند و با وجود فشردگی برنامههایی که داشتند، یک لحظه هم اداره امور را رها نمیکردند.
ایشان نه تنها در شهر یزد بلکه در کل کشور، محور وحدت و همدلی میان مردم بودند و هیچگاه اجازه نمیدادند که بین نیروهای انقلابی شکافی ایجاد شود. فعالیت آیتالله صدوقی در راه توفیق انقلاب و نظام، بینظیر بود. حضور مستمر در جلسات تهران و دیدار با شخصیتهای بزرگ اسلامی و انقلابی، از جمله رهبر معظم انقلاب اسلامی ــ که حدود 27، 28 سال از آیتالله صدوقی کوچکتر بودند ــ از فعالیتهای ایشان بود. قبل از انقلاب، مسئولان استان یزد، از جمله استاندار، رئیس پلیس، رئیس ساواک و دیگران، لاجرم تحت کنترل ایشان قرار گرفته بودند. در آن زمان مردم و رژیم، عدهای از شخصیتها را به عنوان ستون انقلاب میشناختند و در نتیجه، جریان نفاق فکر میکرد که اگر این ستونها را از میان بردارد، بنای انقلاب فرو خواهد ریخت؛ چون توجه و نگاه مبارزان و مردم، به این شخصیتهای برجسته بود.
با وجود بیماری شدید و کهولت سن، احتمالا اگر آیتالله صدوقی به شهادت نمیرسیدند، چندی بعد بر اثر مرگ طبیعی از دنیا میرفتند! از دیدگاه شما، چرا منافقین دست به ترور ایشان زدند؟
بله؛ ایشان بهقدری انسولین مصرف میکردند که پوستشان سفید میشد! بااینحال روزی هفده، هجده ساعت کار فکری و عملیِ مفید داشتند. هر روز از عمر شریف ایشان، آغاز حرکتی نو بود. ایشان در مقابل منافقین ایستادگی میکردند؛ ازاینرو منافقین یک لحظه هم نمیتوانستند حضور ایشان در استان یزد و کُل کشور را تحمل کنند. به همین دلیل هم بود که حذف ایشان را در دستور کار قرار دادند.