دکتر اسدالله بادامچیان از اعضای اولیه ستاد استقبال از امام خمینی بود که مسئولیت تهیه و تدارک جایگاه سخنرانی رهبر کبیرانقلاب در بهشت زهرا ونیز حفاظت از آن را برعهده داشت. روایت او از زمینه ها وپیامدهای شکلگیری کمیته استقبال از امام، از آن روی شنیدنی است که وزن هریک از گروههای مدعی را دراین کار بزرگ نمایان می سازد.
□ طبعا آغازین سؤال ما در این گفت وشنود این است که کمیته استقبال از امام خمینی چگونه شکل گرفت؟ این فرآیند شکل گیری، از چه مقطعی آغازشد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. با گرامیداشت ایام مبارک دهه فجر انقلاب اسلامی و یاد و نام امام و شهیدان، پس از راهپیمایی 28 صفر سال 1357، حدود سحر بود که شهید اسلامی به من زنگ زد و گفت: آیتالله مطهری از ما خواستهاند بعد از نماز صبح، در جلسهای در منزل ایشان شرکت کنیم. به ایشان اطلاع داده شده بود که قرار است حضرت امام به ایران بیایند و در نتیجه باید برنامهریزی دقیقی برای استقبال از امام انجام میشد. من، شهید کچویی، مرحوم آقای شفیق، شهید اسلامی و چند نفر دیگر به منزل آیتالله مطهری رفتیم و در آنجا قرار شد کمیتهای مستقل از تشکل مخفی اسلامی، که جریانات سالهای 56 و 57 را اداره میکرد، تشکیل شود.
□ اعضای این تشکل چه کسانی بودند؟
مدرسین حوزه علمیه قم، روحانیت مبارز و مؤتلفه اسلامی. بنده در سال 1356 که پس از سه سال و خردهای، از زندان اوین آزاد شدم، به این تشکل پیوستم. این تشکل زیر نظر شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید باهنر، رهبرمعظم انقلاب، آقای هاشمی رفسنجانی و عدهای دیگر اداره میشد.
□ وظیفه این تشکل چه بود؟ و موفق شد چه فعالیتهایی را انجام دهد؟
پاکسازی نیروهای مبارز و انقلابی واقعی از نیروهای التقاطی. یکی از فعالیتهای مهم این گروه، این بود که توانست بیش از 60 هزار نفر را برای انتظامات ورود امام سازماندهی کند!
□ و کمیته استقبال از دل این تشکل بیرون آمد؟
خیر، شهید مطهری آن روز گفتند: باید یک کمیته استقبال شکل بگیرد که هدایت و کنترل آن بهوسیله این تشکل مخفی انجام شود، اما مستقل باشد. ایشان درادامه گفتند: امام تأکید کردهاند محل اقامت ایشان منزل شخصی کسی یا از ادارات دولتی نباشد. مرحوم شفیق مدرسه رفاه را پیشنهاد کرد. در عین حال قرار شد مدرسه علوی هم به عنوان محل دوم در نظر گرفته شود. پس از بازدید از این دو مدرسه توسط شهید مطهری، مرحوم شفیق و یکی دو تن دیگر، این دو محل برای اقامت امام مناسب تشخیص داده شدند. شهید بهشتی معتقد بودند در کمیته استقبال از امام، باید از تمام نیروها، از جمله نهضت آزادی و ملیگراها هم حضور داشته باشند. شهید اسلامی مخالف بود و میگفت: ما به اینها اعتماد نداریم. شهید بهشتی گفتند: با آنها همکاری کنید، ولی در عین حال مراقب هم باشید. الان انقلاب در مرحلهای است که نباید گروهها و افراد را جدا کنید. باید همه با هم باشیم.به هر حال من و شهید محلاتی، به منزل آقای تهرانچی رفتیم تا با آقایان نهضت آزادی در این باره صحبت کنیم. این همکاری فقط به خاطر ایجاد وحدت بود، والا همه کارهای کمیته استقبال را خودمان انجام میدادیم.
□ اعضای کمیته استقبال چه کسانی بودند؟ چهره های شاخص آنها را نام ببرید؟
شهید مطهری که بر کارهای آن نظارت داشتند. شهید مفتح، شهید محلاتی، بنده و یک نفر هم از جبهه ملی. این کمیته با عدم دسترسی به منابع مالی دولتی و حکومتی، توانست به بهترین نحو مراسم استقبال را انجام بدهد.
□ مسئولیت شما چه بود؟
بنده مسئول برگزاری مراسم بهشت زهرا بودم که با توجه به وسعت آنجا و جمعیت زیادی که آمده بودند، واقعاً کار بسیار دشواری بود. یادم هست شب قبل از ورود امام، همراه با عدهای از دوستان ازجمله شهید مطهری، مشغول آماده کردن مدرسه رفاه بودیم. ساعت دو نصف شب احساس کردم دارم از شدت خستگی از پا در میآیم، چون باید ساعت چهار صبح بیدار میشدیم، رفتم که کمی استراحت کنم و دیدم شهید مطهری با وجود خستگی، مشغول اقامه نمازشب هستند! فردا صبح ایشان به فرودگاه رفتند و من هم به بهشت زهرا رفتم. در آنجا جایگاه خبرنگارها، تلویزیون و همه چیز را مشخص کرده بودیم. عدهای از بچههای کاربلد هم، سه خط سیم برق را به سه ژانراتور قوی وصل کرده بودند که اگر برق قطع شد، بلافاصله از آنها برق بگیرند و اجرای مراسم مختل نشود.
□ افرادی از نهضت آزادی ایراد گرفته بودند که مؤتلفهایها امام را با ماشین معمولی به بهشت زهرا آوردند و اقدامات لازم را برای ضدگلوله کردن آن انجام نداده بودند. دیدگاه شما در این باره چیست؟
ظاهر ماشین معمولی بود. تشکلی که 60 هزار نفر را برای انتظامات سازماندهی میکند، آنقدرها عقلش میرسد که گنج گرانبهایی مثل امام را، با ماشین معمولی جابهجا نکند. آقای رفیقدوست که مسئولیت انتقال امام به بهشت زهرا را به عهده داشت، خودش شیشههای ماشین را ضد گلوله کرده بود! حتی فکر این را هم کرده بودیم که امکان دارد عناصر رژیم دست به دزدی و ارعاب مردم بزنند و برای مقابله با چنین وضعی هم، به راههایی فکر کرده بودیم.
□ نقش ملیگراها در کمیته استقبال چقدر بود؟ این سؤال را از این بابت می پرسم که عده ای از آنها در سالهای اخیر، مدعی این کمیته شده اند؟
تنها قرار بود موقعی که میخواستیم امام را به مدرسه رفاه ببریم، آقایان صباغیان و تهرانچی مسیر امن را با بیسیم اطلاع بدهند. بعضی از آقایان خواسته بودند در فرودگاه، سوار ماشین امام شوند که ایشان اجازه ندادند. آنها هم قهر کردند و رفتند و بقیه مراسم را انجام ندادند! چند بار به بیسیمچیهای مخابرات که بیسیمها را در اختیار ما گذاشته بودند زنگ زدم که تکلیف چیست؟ و باید از کدام مسیر رفت؟ ولی هیچ جوابی دریافت نکردم! در بهشت زهرا پشت سر امام ایستادم که به محض اینکه حرفهایشان تمام شد، ایشان را به اقامتگاهشان ببرم، ولی هیچ خبری از آقایان نشد. بالاخره آقای ناطق نوری خارج کردن امام را درآن شرایط، به عهده گرفت.
□ در بهشت زهرا چه تمهیداتی را برای حفاظت به کار بردید؟ تا چه حد آنها عملی شدند؟
در بهشت زهرا سه چادر گذاشته بودیم که مردم را بازرسی میکردند. یک وقت دیدهام عدهای با پلاکاردهای سازمان مجاهدین خلق دارند میآیند و اجازه هم نمیدهند کسی آنها را بازرسی کند، در حالی که اعضای این سازمان بیش از هر کس دیگری، در مظان مسلح بودن بودند. شهید مطهری پس از استقبال از امام به سرعت از خیابانهای خلوت، خودشان را به بهشت زهرا رساندند، اما در آن لحظه نرسیده بودند. رفتم دیدم مادر رضاییها فریاد میزند: «یعنی چه که میخواهند مرا بگردند؟» گفتم: «همه را میگردند، شما هم مثل بقیه.!» خلاصه کمی سر و صدا کردند و بالاخره راضی شدند بازرسی شوند. پلاکاردهایشان را هم گرفتیم و نگذاشتیم ببرند. آنها میخواستند هر جا دلشان میخواهد بایستند، اما تیم حفاظت آنها را به سمت جایگاه خانواده شهدا راهنمایی کرد. مادر رضاییها باز اعتراض کرد که: شهدای ما ویژه هستند! من گفتم: شهید ویژه و غیر ویژه نداریم، یا در جایگاه خانواده شهدا بمانید یا بروید. در این موقع آقای معادیخواه آمد و گفت: «حاج صادق میگوید من خیر مقدم نمیگویم، چون میخواهم با نفسم مبارزه کنم.» من گفتم: «خیر مقدم گفتن چه ربطی به مبارزه با نفس دارد؟ حالا شما یک بار با نفسات کنار بیا و خیر مقدم را بگو و بگذار مراسم به خیر و خوشی برگزار شود.» خلاصه بالاخره ماشین امام آمد و از اینجا بود که دیگر انتظامات نتوانست کاری کند. مردم ماشین امام را روی دست بلند کردند و موتور ماشین سوخت. بعد قرار شد امام را با هلیکوپتر بیاورند. ما بسیار نگران شدیم، چون کافی بود پره هلیکوپتر به یکی از آن سیمهای فشار برق قوی بخورد و فاجعه به بار بیاید. شهید صدوقی هر چه به مردم التماس کردند که راه را باز کنید تا هلیکوپتر امام بنشیند، فایده نداشت. بالاخره کلافه شدند و به آقای مطهری گفتند: اینها به حرف من گوش نمیدهند، شما بیایید یک چیزی بگویید. بالاخره با هر دشواری که بود هلیکوپتر امام نشست و ایشان را تا جایگاه رساندیم و روی صندلی نشستند. شهید مطهری که خیالشان راحت شده بود، کارها را به دست ما سپردند و رفتند تا به بقیه کارها برسند.
□ احساس خود شما با دیدن امام پس از پانزده سال چه بود؟ آن دقایق را چگونه توصیف می کنید؟
آن لحظه زیباترین لحظه عمرم بود. ما سالها با نام و یاد امام با طاغوت مبارزه کرده بودیم و حالا کسی که به او عشق میورزیدیم در کنار ما بود. از شوق سر از پا نمیشناختم. با ایشان سلام و احوالپرسی کردم و گفتم: حفاظت از ایشان به عهده من است. بعد از امام خواهش کردم اجازه بدهند صندلیشان را طوری تنظیم کنیم که رو به خبرنگارها و دوربینهای تلویزیونی بنشینند. بعد هم گفتم :ابتدا تلاوت قرآن خواهد بود و پس از آن قرار است فرزند شهید، مادر شهید و پدر شهید صحبت کنند. امام فرمودند: یک نفر بیشتر صحبت نکند!
□ قرار شد چه کسی صحبت کند؟
مادر رضاییها جلو آمد و گفت: «من باید صحبت کنم» که شهید قاسم درویش مانع شد و اوضاع را کنترل کرد. به پسر شهید حاج صادق امانی گفتم: همین که تلاوت قرآن تمام شد، شما سریع برو و متنات را بخوان! امام خیلی به شهید امانی علاقه داشتند و موقعی که این پسر شهید شروع به حرف زدن کردند، نگاه پرمهری به او انداختند.
به هر حال قرار شد سخنرانی امام که تمام شد، آقای ناطق و حاج احمد آقا سریع امام را از صحنه خارج کنند. وضعیت فوقالعاده بحرانی و دشواری بود. فشار جمعیت به حدی بود که همه ما برای سلامتی امام نگران شده بودیم. وقتی بالاخره به هر زحمتی بود هلیکوپتر امام بلند شد، نفس راحتی کشیدم و شروع به جمع کردن میز و صندلیها کردم. آقایی جلو آمد که صندلی امام را ببوسد، مانع شدم و گفتم: دارند فیلم و عکس میگیرند و از فردا هزار جور قصه سر هم بدهند که اینها خرافاتی هستند.
□ نقش تشکلهای اسلامی را در پیروزی انقلاب چقدر میدانید؟
مسلما بدون این تشکلها پیروزی ممکن نبود. اینها در اسرع وقت، پیامها و اعلامیههای امام را به اقصی نقاط کشور میرساندند و نظرات مردم را به امام منتقل میکردند. تشکلهایی مثل جامعه روحانیت مبارز، جامعه مدرسین، مؤتلفه اسلامی و دهها تشکل گمنام اسلامی نقش اساسی در برنامهریزی برای راهپیماییها، اعتصابات و مبارزات علیه رژیم داشتند و بدون آنها حقیقتاً انقلاب به ثمر نمیرسید. گروههایی مثل ملیگراها واقعاً حرکت مذهبی را قبول و در نتیجه نقش خاصی در انقلاب اسلامی نداشتند. آنها کم و بیش و در مقاطعی با رژیم شاه مخالفتهایی کردند، اما در بین توده مردم نفوذ چندانی نداشتند. امثال جنبش مسلمانان مبارز به سردمداری دکتر پیمان هم که، فقط از جریانات تحلیلهای غربی میدادند و هر چند گاهی علیه رژیم حرفهایی میزدند، اما هدف آنها تشکیل یک حکومت اسلامی نبود. تکلیف گروههای چپ از قبیل حزب توده و فداییان خلق هم که معلوم است و قطعاً با تشکیل یک حکومت اسلامی موافق نبودند، لذا میتوان نقش اصلی پیروزی انقلاب را به مردم و تشکلهای اسلامی داد. حرکتهای بعدی منافقین، چپیها و ملیگراها هم نشان داد آنان هیچ گاه در مسیر توده مردم حرکت نکردند و اگر گاهی با این حرکت همراهی کردند، صرفاً برای دستیابی به اهداف خودشان بود، والا کلاً حرکت مذهبی را برای حکومتداری قبول نداشتند.