«جلوه هایی از مقامات علمی وعملی شهید آیت الله سید مصطفی خمینی»درگفت وشنود با زنده یاد دکتر محمود بروجردی
زنده یاد دکتر محمود بروجردی،داماد محترم حضرت امام خمینی و از دوستان وصاحبان اسرار شهید آیت الله سید مصطفی خمینی به شمار می رفت.وی درگفت وشنود پیش روی-که به سه سالی پیش از درگذشت ایشان انجام پذیرفت-به شمه ای از خاطرات شنیدنی خود از آن دوست دیرین اشاره کرده است.امید است که انتشار این مصاحبه پرنکته،تاریخ پژوهان انقلاب را به کار آید.
□ جنابعالی ازچه تاریخی و چگونه با خانواده حضرت امام آشنا شدید و آشنایی شما با شهید آیت الله سید مصطفی خمینی از کی آغاز شد؟
بسم الله الرحمن الرحیم.مرحوم پدرم و حضرت امام، از زمانی که در اراک طلبه بودند، یکدیگر را میشناختند. امام سه سال از پدرم بزرگتر بودند. هنگامی که مرحوم شیخ عبدالکریم حائری و جدّم، مرحوم حاج میرزا مهدی بروجردی به قم رفتند و حوزه را تشکیل دادند، به طلاب اراک نامه نوشتند که: به آنجا بروند و پدرم و امام به قم رفتند و در آنجا ماندگار شدند و ازدواج کردند. من با حاج آقا مصطفی در حدود سن پنج سالگی آشنا شدم. بسیار شیطان، شوخ، شاد و پرتحرک بود. یادم هست یک روز عاشورا از دور دیدم یک نفر بالای گلدسته حرم حضرت معصومه(س) نشسته و پاهایش را آویزان کرده است و تکان میدهد! مادر آقا مصطفی گفتند: کسی غیر از مصطفی، جرئت این جور کارها را ندارد!
□ از نظر تحصیل و دل به درس دادن چگونه بود؟ درحین درس هم شیطنت های کودکانه داشت؟
خیلی خوب درس میخواند. از جدّم شنیدم که گفتند: آقا مصطفی خوب درس میخواند. ایشان نسبت به درس خواندن و رفتار آقازادهها، بسیار حساس بودند. آقا مصطفی تا کلاس ششم ابتدایی را، در مدرسه باقریه- که کنار مدرسه فیضیه بود- درس خواند و بعد به حوزه رفت و تا سال 1345 که به نجف رفت، در حوزه قم درس خواند. در نجف در ماه رمضان سال 1345 در نجف خدمت امام بودم و از مسائل مختلف صحبت شد و از ایشان در باره درس خواندن آقا مصطفی پرسیدم . امام فرمودند: علمش ازمن، وقتی به سن حالای او بودم، بهتر است! آقا مصطفی از نظر سواد علمی، واقعاً در حوزه نجف و قم زبانزد بود.این در زمینه دروس حوزوی عرض میکنم، بقیه مدارج و مرتبههای علمی ایشان را باید از اهل فن پرسید.
□ آیا تلاشی هم برای چاپ آثار ایشان شده است؟
پسرم در بیستمین سالگرد شهادت آقا مصطفی در سال 1376،سعی کرد آثار ایشان را جمعآوری و چاپ کند و انصافاً خیلی هم زحمت کشید. او از عدهای از طلاب کمک گرفت و شبانهروز بالای سر کار ایستاد و تعدادی از آثار آقا مصطفی را چاپ کرد که اتفاقاً اهل فن خیلی هم استقبال کردند.
□ گفتهاند حاج آقا مصطفی خمینی به دلیل جایگاه علمی بالا، از استقلال فکری شاخصی برخوردار بود. تحلیل شما چیست؟
منظورتان استقلال فکری است یا عملی؟ ایشان از زمانی که قضیه انجمنهای ایالتی و ولایتی مطرح شد، درکنار امام ودر متن مبارزات بود. بعد از جریان انجمنها، شکاف عمیقی بین روحانیت و دولت ایجاد شد. البته بعضی از دولتیها به دلیل سوابقشان خیلی سعی کردند این شکاف را پر کنند، اما نشد. حاج آقا مصطفی تلاش میکرد وقایع تندتر از آنچه که امام در نظر داشتند، پیش برود! در سال 1341 حاج آقا مصطفی و مادرشان به مدت سه ماه به عتبات رفتند و در این فاصله، قضیه مدرسه فیضیه پیش آمد. آقا مصطفی وقتی برگشت، متوجه شد در این میان بیش از هر چیزی حفظ حرمت امام واجب است و لذا با کسانی که میخواستند مستقل از امام حرکت کنند، برخورد میکرد. همواره سعی داشت محوریت امام را حفظ کند.
□ در فاصله یک سالی که امام در حبس و سپس در حصر بودند، نحوه اداره بیت ایشان توسط حاج آقا مصطفی را چگونه ارزیابی میکنید؟
حاج آقا مصطفی در روز 15 خرداد به صحن مطهر حضرت معصومه(س) آمد و از مردم به خاطر همراهیهایشان تشکر کرد. حضور ایشان در بیت امام باعث شد رفت و آمدها به آنجا زیاد شود. حتی عدهای از مأموران شهربانی و ساواک هم میآمدند که ببینند آنجا چه خبر است؟ منزل ما روبروی منزل امام بود و این رفت و آمدها را مشاهده میکردم. در بازداشت اول حضرت اما،م موقعی که آزاد شدند و به قم برگشتند، به منزل ما تشریف آوردند.
این گذشت تا تبعید حضرت امام به ترکیه پیش آمد. من آن موقع، در هنرستان صنعتی قم درس میدادم. حاج آقا مصطفی را دستگیر کردند و ایشان برایم پیغام فرستاد که لباسهایش را در بقچهای بگذارم و برایش ببرم. من نگران بودم که نکند موقع دستگیری، کاغذی چیزی همراه آقا مصطفی بوده باشد. وقتی به شهربانی رفتم، یکی از نگهبانها خیالم را راحت کرد که چیزی همراهش نبوده است. آقا مصطفی را از آنجا به زندان قزل قلعه تهران بردند و دو ماهی در زندان بود. بعد که آزاد شد به قم برگشت. برادرم- که رئیس بانک صادرات قم بود- به من تلفن زد که: آقا مصطفی آمده و به حرم و بعد هم به درس آیتالله سید محمد داماد رفته است! بعد از درس هم، مردم او را با سلام و صلوات به خانه بردهاند. در خانه به خانواده میگوید: میخواهد به ترکیه برود و از آقا مراقبت کند، که اهل خانه مخالفت میکنند! در این قضیه ماجرایی پیش میآید که اهل خانه برایم تعریف کردند و فهمیدم چقدر حواس آقا مصطفی جمع است. موقعی که ایشان به خانه میرسد، اهل خانه دور او را میگیرند و همه شاد و سرحال از دیدن او بعد از دو ماه، خوشحالی میکنند. در این موقع احمد آقا کاغذی را به سمت او میگیرد و میگوید: فلانی این کاغذ را داده است. آقا مصطفی میگیرد و میگوید: «یادم هست!» معلوم میشود قبل از بازداشت آن دو با هم «یادم تو را فراموش» را شرط میبندند و حاج آقا مصطفی بعد از دو ماه و آن هم در آن شرایط پر از شور و هیجان، کاملاً حضور ذهن داشت که از احمد آقا رو دست نخورده و شرط را نباخته است! معلوم است چنین آدم زیرک و هوشیاری را که حواسش اینقدر جمع هست، نمیشود گول زد و غافلگیر کرد.
□ بهرغم مخالفت خانواده، چه شد ایشان به ترکیه رفت؟
رئیس ساواک قم با رفتار و عباراتی- که لایق خودشان بود- ایشان را بازداشت کردند و بردند!
□ اشاره کردید در سال 1345 به نجف رفتید. از آن ایام چه خاطراتی دارید؟
در آن سفر، یک شب همراه باآقای حاج آقا مجتبی تهرانی در منزل حاج آقا مصطفی مهمان بودیم و صحبتهایی مطرح شدند. در حوزه قم بین روحانیون اختلافاتی پیش آمده بود و آقا مصطفی واقعاً از این قضیه ناراحت بود و به وسیله من برای بعضی از آنها پیغام فرستاد که بعد من آمدم و حرفهای ایشان را عیناً نقل کردم. آقا مصطفی فوقالعاده نسبت به شأن حضرت امام و سالم ماندن بیت حساس بود و اجازه کمترین بیحرمتی را نمیداد.
□ آیا در نجف چهره شناخته شدهای بود؟
آقا مصطفی قبل از اینکه به نجف هم برود، در بین طلاب آنجا چهره شناخته شدهای بود و به عنوان یک مرد فاضل تراز اول، معرف حضور اهل نظر بود. هر کسی که ایشان را میشناخت و با ایشان محشور میشد، مراتب فضل و جایگاه بلند علمی و تیزهوشی و زیرکی ایشان را به خوبی درک میکرد. ایشان با بعضی از بزرگان نجف دوستی نزدیکی داشت.
□ در باره بیوت سایر مراجع چه رویکردی داشت؟
رابطه بسیار خوبی داشت. بعد از قضیه 15 خرداد، مرحوم آیتالله العظمی گلپایگانی به ما گفتند به منزلشان برویم و آنجا بمانیم. در منزل آیتالله العظمی نجفی مرعشی هم که همیشه گعده برقرار بود و آقا مصطفی بار دومی که دستگیر شد، در منزل ایشان بود.
□ چه ویژگیهایی در مرحوم حاج آقا مصطفی بود که از ایشان چنین شخصیت محبوبی ساخت؟
فوقالعاده بیتکلف، خاکی و بینیاز بود. یادم هست موقع خواب، تشک نمیانداخت و روی فرش میخوابید! آن روزها هم که کف اتاقها صاف و موزاییک نبود و پستی و بلندی داشت. با اهل انس، مراوداتی داشت و احتمالاً به همین دلیل، چنین ریاضتهایی را به خود میداد. آقا مصطفی با وجود درجه بالای علمی و آقازادگی ـ چه از جانب پدر، چه از جانب مادر که از بزرگان علم و ادب بودند ـ ابداً تکبر نداشت و با آدمهای معمولی و کمسواد مینشست و صمیمانه گفتوگو میکرد، طوری که کسانی که میدانستند فرزند کیست، تعجب میکردند که چطور با کاسب و رفتگر محل سلام و احوالپرسی میکند که گویی یکی از اقوام آنهاست. هرگز ادعا نکرد آدم فاضلی است. ایشان با آیتالله فاضل لنکرانی و آیتالله شهاب اشراقی هممباحثه بود و همیشه با هم بودند. همینطور باآیت الله حاج آقا موسی شبیری زنجانی دوستی و الفت زیادی داشت. همچنین با آقای جعفر مجتهدی، آیتالله بهاءالدینی و آقای مرتضایی.
□ خبر شهادت ایشان را چگونه شنیدید؟
آن روزها، در دوره دکترای دانشکده الهیات درس میخواندم و بعضی جاها هم درس میدادم. آن روز از دانشکده که بیرون آمدم، آقای جواد طباطبایی را دیدم و ایشان به من گفت: چنین خبری شنیده است. به منزل رفتم و به آقای جمارانی تلفن زدم. منزل ایشان، در واقع محل کسب اطلاعات ما از نجف بود. اطلاعیهها و اعلامیهها هم از آنجا توزیع میشد. ایشان این خبر را تأیید کرد. البته خود ما تا آخر شب نتوانستیم با نجف تماس بگیریم. بالاخره عیال بنده توانست با عیال ایشان تلفنی صحبت کند و از صحت قضیه مطمئن شود.
□ مجالس ترحیم متعددی برای شهادت آقا مصطفی در سراسر ایران گرفته شد. در واقع میتوان گفت شهادت ایشان نقطه آغازی برای اوجگیری تظاهرات و اعتراضات مردمی بود. از آن روزها بگویید؟شاهد چه اتفاقاتی بودید؟
فردای روز شهادت آقا مصطفی، ما به قم رفتیم. در آنجا مجلس ختم باشکوهی در مسجد اعظم برگزار شده بود. هر کسی حرفی میزد، ولی آنچه که خیلی رژیم را آزار میداد کلمه «شهادت» بود و ساواک سعی میکرد هر جور شده است ،جلوی شیوع این کلمه در بین مردم را بگیرد. همین اصرار ساواک نشان میداد پشت پرده خبرهایی هست. البته خیلی نباید به احتمالات تکیه کرد. همه میگفتند: سر شب چند نفر پیش حاج آقا مصطفی رفته بودند و سحر که خادمه منزل میرود که صبحانه ایشان را ببرد میبیند به رو افتاده است!
□ تحلیل شما از شهادت ایشان چیست؟
همان تحلیل امام که شهادت ایشان از الطاف خفیه الهی بود. واکنش امام به شهادت آقا مصطفی بسیار جالب بود. افراد خانواده میگفتند: امام پس از شهادت ایشان هم، هنگام خواندن نماز عطر زدند، گویی اتفاقی نیفتاده است! ما دو هفته بعد از شهادت حاج آقا مصطفی به نجف رفتیم. امام میخواستند به حرم مشرف شوند و عطر زده بودند. عیالم از این روحیه بالای امام تعجب کرده بود و با حیرت گفت: «آقا چه عطری زدهاند!» حضرت امام هرگز در فراز و نشیبهای زیادی که پیش آمد و تا لحظه آخر عمر شریفشان، در برابر هیچ حادثه و مصیبتی دست و پایشان را گم نکردند و همواره استوار و پا برجا راضی به رضای الهی بودند و این چیزی نیست جز ایمان بیتزلزل و مطلق به حضرت حق و باور از صمیم دل.
□ با تشکر از فرصتی که در اختیار ما گذاشتید.