«ناگفته هایی از سیره مبارزاتی شهید آیت الله سید مصطفی خمینی»درگفت وشنود باجلالالدین فارسی
□ عدهای ادعا میکنند شهید آیت الله حاج آقا مصطفی خمینی،چندان اهل مبارزه با رژیم شاه نبود و اعتقاد داشت دست کم در مقاطعی،حفظ آرامش بیشتر به صلاح امام ومرجعیت ایشان است. شما دراین باره چه تحلیلی دارید؟
بسم الله الرحمن الرحیم.این نوع اظهار نظرها از سر بیاطلاعی محض است. بهتر است برای پاسخ به این شبهه، به مستندات تاریخی اشاره کنم. وقتی برای نخستین بار امام را بازداشت کردند و به تهران آوردند و ایشان مدتی در حبس و سپس در حصر بودند و پس از نزدیک به یک سال آزاد شدند و به قم برگشتند، ما در جمعیت مؤتلفه، قرار گذاشتیم تا به دیدن ایشان برویم و از دیدگاههای امام -که نمیتوانستند به شکل علنی مطرح کنند- آگاه شویم.من اولین بار، حاج آقا مصطفی را آنجا دیدم. صحبتی بین ما رد و بدل نشد، ولی کاملاً مشخص بود مدیریت رابطه گروههای سیاسی با امام، به عهده اوست و با دقت و پیگیری بینظیری برای پیشبرد نهضت امام تلاش میکند. البته ظاهراً در امور دخالت نمیکرد، اما کاملاً مشخص بود با نیات پدر همراه و هماهنگ است.
این برداشت در ذهنم بود تا سال 1349 که به لبنان رفتم و در آنجا ویزای عراق گرفتم تا در نجف حضور امام برسم. در آنجا بود که از نزدیک با حاج آقا مصطفی آشنا شدم و با هم صحبت کردیم. البته ایشان از روی آثار منتشر شده و فعالیتهایی که در ایران کرده بودم، مرا میشناخت و با فعالیتهای سیاسی و فرهنگی ام آشنا بود.
ایشان خانه محقر و کوچکی داشت که در طبقه پایین آن سمت راست، اتاق کوچکی بود که من ده دوازده بار، به آنجا رفتم و به شکل محرمانه در باره پیشبرد مبارزات در خارج از کشور، بهخصوص سوریه و لبنان با ایشان مذاکره کردم و فهمیدم در مبارزه با رژیم شاه، مواضع بسیار تند و قاطعی دارد و حتی خودش را به آب و آتش میزند و از کمترین امکانات هم برای مبارزه با شاه استفاده میکند و واقعاً حاضر است حتی جانش را هم در این راه بدهد. کسانی که این حرفها را میزنند، احتمالاً مورد اعتماد حاج آقا مصطفی نبودهاند و از آنجا که او انسان بسیار باهوش وبا سیاستی بود، بدیهی است افکارش را با هر کسی در میان نمیگذاشت و حتی گاهی برعکس هم جلوه میداد! در مذاکرات مفصل و مهمی که با ایشان داشتم -و متأسفانه نمیشود آنها را بیان کرد- متوجه شدم خواهان شدیدترین برخوردها با رژیم شاه است و در این راه از هیچکسی و هیچچیزی واهمه ندارد.
□ چطور است که این مذاکرات را، پس از گذشت نزدیک به چهار دهه از انقلاب، باز هم نمیشود بیان کرد؟
در کتاب «زوایای تاریک» به بعضی از نکاتی که با ایشان مطرح میکردم- البته بیآنکه نامی از ایشان ببرم- اشاره کردهام، ولی هنوز بخشهایی ازآنها قابل انتشار نیستند. اجمالاً به دو مورد اشاره میکنم. یکی ایجاد شبکهای نفوذی در ارتش شاه بود. ایشان عدهای از افسران را –که یکی از آنها خویشاوند دور امام بود- در ارتش شناسایی کرده بود. البته ساواک بعدها، عدهای از آنها را شناسایی کرد و از بین برد. ایشان برای ارتباط با این شبکه نفوذی که تا حدی سر و سامان پیدا کرده بود، عدهای از طلبهها را که تا مرزها رفت و آمد میکردند، از نظر فکری و شاید هم تدارکاتی تجهیز میکرد که رفتارهای آینده این شبکه را برای عواملی که در ایران بودند، توجیه کنند.
□ این قضیه مربوط به چه مقطعی است؟
مقطعی که رابطه ایران و عراق به هم خورده و حزب بعث دست مبارزان ایرانی را تا حد زیادی باز گذاشته بود. مورد دیگر این است که ایشان معتقد بودند حاکمیت عراق آمادگی کامل دارد تا امکاناتی را در اختیار مبارزان بگذارد و میشود از این امکانات، استفاده کرد و ضرورتی برای وصل شدن به جنبشهای اسلامی لبنان یا سوریه نیست. البته بنده از جهات امنیتی، این دیدگاه را قبول نداشتم و زیر بار نرفتم، ولی در عین حال نگران بودم اگر این ایده در عراق عملی شود، به نهضت لطمه خواهد خورد و گفتم: امکان دستگیری افراد توسط ساواک، در اینجا وجود دارد و اگر آنها را به تلویزیون ببرند و افشاگری کنند، آبروی کل جنبش اسلامی میرود! اما به هر حال ایشان چنین فکری را در ذهن داشت. بنابراین مشخص است ذهن ایشان دائماً درگیر مبارزه با رژیم شاه بود و میخواست از هر امکانی برای این هدف استفاده کند. روزی که به عراق وارد شدم، یکی دو روز از قتل بختیار به دست عوامل ساواک گذشته بود و خانوادهاش مایل بودند با من صحبت کنند که قبول نکردم. غرض اینکه چون همکار بختیار در آن ایام به عنوان یک مبارز فراری به عراق آمده و بختیار را کشته بود، از آن به بعد قرار شد کسانی که فقط از طرف چهرههای شناخته شده ضد رژیم، از جمله حاج آقا مصطفی نامه داشتند، از امکاناتی که در اختیار مبارزان بود استفاده کنند.
□ از این نگرانی خود با امام هم صحبتی کردید؟ واکنش ایشان چه بود؟
بله، به ایشان گفتم: استفاده از امکانات عراق برای پیشبرد نهضت به صلاح نیست. نمیدانم ایشان از دیدگاه حاج آقا مصطفی مطلع بودند یا نه، ولی ابداً نظر خوشی به حزب بعث نداشتند و لذا از امکاناتی که در اختیار مخالفان رژیم شاه قرار میداد، استفاده نکردند. البته این را هم باید گفت که احتمالا امام در جایگاه رهبری نهضت و با شأن و مرتبه بالایی که داشتند، استفاده از این امکانات را در شأن خود نمیدانستند، ولی وضعیت حاج آقا مصطفی فرق میکرد. ایده حاج آقا مصطفی را به اطلاع امام رساندم. بعدها شنیدم حاج آقا مصطفی به قطبزاده یا آقای دعایی شک کرده بود که به امام گفته باشند و کسی به من شک نکرد! به حضرت امام عرض کردم: «اگر خواستید در این زمینه اقدامی کنید، اجازه بدهیدمن از عراق خارج شوم، چون اگر بعثیها مطلع شوند من مانع از همکاری مبارزان ایرانی با آنها شدهام، برای خروجم مانعتراشی میکنند، مخصوصاً که گذرنامهام هم دست سازمان امنیت نجف بود و باید از آنجا میگرفتم». البته در نهایت هم نتوانستم گذرنامه بگیرم و با گذرنامه جعلی، از عراق خارج شدم. معلوم شد مذاکراتم با حاج آقا مصطفی لو رفته است! مثلاً به حاج آقا مصطفی گفته بودم: اگر برایم مشکلی پیش آمد، به شبکه مبارزاتی ما در سوریه و لبنان خبر بدهید!
□ احتمال میدهید چه کسی این مذاکرات را لو داده باشد؟
در یکی دو جلسه از مذاکرات ما، فردی از اعضای اولیه تیم ترور حسنعلی منصور بود که بعدها به بیروت رفت و در آنجا با عامل ساواک در بیروت همکاری کرد و گذرنامه گرفت و به ایران برگشت و دیگر هم کسی او را در محفلی ندید! شاید حزب بعث از طریق این فرد، از مذاکرات ما اطلاعاتی پیدا کرده باشد.
□ آیا در عراق کسی متوجه فعالیتهای ایشان شده بود؟
حاج آقا مصطفی فوقالعاده مقید به رعایت اصول امنیتی بود و هر حرفی را به هر کسی نمیزد، با این همه ودر نگاه کلی،کاملاً مشخص بود چه گرایشهایی دارد. نتیجهاش هم شایعات عجیب و غریبی بود که در نجف علیه او میساختند تا بدین وسیله به شخصیت امام صدمه بزنند. بعضیها هم با تظاهر به دلسوزی نزد امام میآمدند و این شایعات را مطرح میکردند که امام به دلیل علاقهای که به آقا مصطفی داشتند، اعتنا نمیکردند. اغلب این شایعات توسط کسانی ساخته میشد که پشت پرده با رژیم روابط صمیمانهای داشتند و عملاً عامل دربار در حوزه علمیه نجف بودند. من کانونهایی را که علیه آقا مصطفی در نجف شایعه میساختند، خیلی خوب میشناختم. بعضی از آنها حتی وجاهت علمی و حوزوی هم برای خودشان دست و پا کرده بودند و ساواک از طریق آنها سعی میکرد به جایگاه امام و نهضت لطمه بزند.
□ ظاهراً حاج آقا مصطفی چند بار هم به سوریه و لبنان سفر کرد. از این سفرها مخصوصاً سفر آخر، خاطراتی را بیان کنید؟
ایشان اکثراً در راه حج عمره، میآمد و سری به ما میزد و مدت کوتاهی پیش ما میماند، از جمله سه بار به دمشق و منزل ما آمد. آخرین بار هم همراه مرحوم حاج احمد آقا و آقای بجنوردی برای ناهار آمد. ایشان بسیار علاقمند بود میزان علاقه جریانات سیاسی لبنان، بهویژه روحانیون را نسبت به امام بداند و اخبار و جریانات مذهبی و سیاسی لبنان را- که در آن نام و جایگاه امام محوریت داشتند- با دقت و علاقه دنبال میکرد. اینجور اطلاعات را هم عمدتاً من به ایشان میرساندم، چون شاید در آن مقطع اگر نگویم تنها فرد، اما جزو معدود افرادی بودم که برای تثبیت و ارتقای مرجعیت امام، تا پای جان ایستادگی میکردم. امام هم از این موضوع مطلع بودند و به همین دلیل زیاد به من لطف داشتند. حاج آقا مصطفی هم از صحت اطلاعاتی که به ایشان میدادم، اطمینان داشت و از اینکه در آن ایام غربت امام، کسی را در لبنان داشت که از دل و جان برای گسترش نام و نفوذ امام تلاش میکرد، از صمیم دل خوشحال بود. آقا مصطفی در دفاع از حریم مرجعیت امام، با کسی تعارف نداشت و خیلی قاطع و جدی حرفش را میزد.
□ چه ویژگیهایی را در ایشان میپسندیدید؟
حاج آقا مصطفی بسیار بیتکلف، مهربان و صمیمی بود و ذرهای تکبر و تظاهر در رفتارش وجود نداشت. حقیقتاً به مال دنیا بیاعتنا بود و یک زندگی محقر و در سطح پایین طلبهها داشت.
□ در باره شهادت ایشان تحلیلهای زیاد و گاه متناقضی وجود دارد. تحلیل شما چیست؟
آخرین بار که به سوریه آمد، دیدم خیلی لاغر شده است! البته لاغر شدن به نفع ایشان و برای سلامتیش مهم بود، اما شنیدهام اگر کسی به سرعت و در ظرف مدت کوتاهی وزن زیادی را کم کند، دچار عوارض بدی میشود و حتی گاهی سکته میکند. با این همه فکر نمیکنم ایشان به مرگ طبیعی از دنیا رفته باشد. در آن جلسه آخر نشانهای از بیماری در ایشان ندیدم و اتفاقاً خیلی هم سرحال و با نشاط بود.
□ و سخن آخر؟
خاطره شیرینی از رفتار بیتکلف و بیریای ایشان در ذهنم باقی مانده است که مایلم نقل کنم. در لحظه آخر که از من خداحافظی کرد و رفت، دیدم باز برگشت و در زد. رفتم و در را باز کردم و دیدم همه پولهایش حتی پول خردهایش را هم از جیبش در آورده است و دارد به من میدهد! دستههای دلار و پوند را به او نشان دادم و گفتم: برای مبارزه کمکهای مالی فراوانی از ایران میرسد و نیازی به پول شما نیست. یادم هست حتی خندیدم و گفتم: نیازی به پول خردهای شما نیست، ولی ایشان اصرار کرد و گفت: این حداقل کاری است که میتواند برای کمک به ترویج نام و جایگاه امام کند و خواهش کرد دستش را رد نکنم! بعد هم خداحافظی کرد و رفت و دیگر ایشان را ندیدم و این خاطره شیرین برای همیشه در ذهنم ماند.
□ با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.