«نظری بر مکانت علمی و عملی شهید آیتالله شیخ فضلالله نوری» در گفتوشنود با آیتالله علامه یحیی نوری*
فقید سعید مرحوم آیتالله علامه یحیی نوری (قده) از جهات متعدد با خاندان شهید آیتالله حاج شیخ فضلالله نوری قرابت داشت و به همین علت دانای بسیاری از خاطرهها و نکتهها درباره منش علمی و عملی آن بزرگ بود. گفتوشنودی که پیش روی شماست در واپسین سالهای حیات آن مرحوم و درباره کارنامه فکری و سیاسی شهید آیتالله شیخ فضلالله نوری انجام شده است.
□ با سپاس از جنابعالی که پذیرای این گفتوگو شدید، در آغاز مناسب است به چگونگی آشنایی خود با مرام فکری و اندیشههای شهید آیتالله شیخ فضلالله نوری اشاره نمایید.
بسم الله الرحمن الرحیم. در پاسخ به پرسش شما باید عرض کنم که قرابت فامیلی و ارتباط نزدیک گذشتگان و بزرگان خاندان ما با ایشان، از عوامل و دلایل این آشنایی بوده است. عامل دیگر آشنایی اینجانب با تفکران و مجاهدات ایشان نیز وحدت روش ماست. نامبرده در متن حوادث و انقلاب زمان خود بودند و اینجانب نیز به سهم خود در انقلاب اسلامی حضور داشتم و به علاوه وحدت رشتههای علمی و تحقیق هردوی ما در علوم اسلامی و فقاهت و سایر عوامل و مناسبات بوده است.
از لحاظ روابط خانوداگی برای نمونه، جد اینجانب مرحوم آیتالله حاج میرزا یحیی نوری(قدس سره) ــ که نام یحیی به احترام ایشان بر من گذاشته شد) از جمله دوستان نزدیک و مرتبطان با مرحوم حاج شیخ فضلالله و مرحوم محدث بزرگ، آیتالله حاج میرزا حسین نوری(ره) (دایی و پدر همسر حاج شیخ فضلالله) بودند و آن ایام همگی در نجف اقامت داشتند. علاوه بر این، نفس این نکته که تمامی آنها متعلق به منطقه نور بودند، در حد خود زمینهساز افزایش این مودّت و نزدیکی بود. مرحوم حاج میرزا یحیی نوری در مقطع مشروطه و در زمانی که مرحوم شیخ فضلالله برای مشروعه ساختن مشروطه، در تهران اقداماتی انجام میدادند، از همفکران و مؤیدان مواضع سیاسی ایشان در نجف اشرف بودند و به همین دلیل نیز در زمان آشفته شدن اوضاع و مصلوب شدن مرحوم شیخ، از سوی مشروطهخواهان مقیم نجف بسیار تحت فشار و ایذاء قرار گرفتند. به علت همین شرایط دشوار، به پیشنهاد مرحوم آیتالله حاج سید محمدکاظم یزدی (صاحب «عروهالوثقی»، که حاج میرزا یحیی از اصحاب فتوای ایشان بودند) از نجف به شهر اهواز مهاجرت کردند؛ چراکه مردم اقامت ایشان را در اهواز درخواست نموده بودند. ایشان بعدها در خوزستان بسیار مورد توجه و احترام مردم قرار گرفت. البته سابقه آشنایی این دو بزرگوار به سالها پیش از آن بازمیگشت. وقتی حاج شیخفضلالله از نجف عازم ایران و تهران شد، مرحوم حاج میرزا یحیی پیشنهاد نمود: شما فعلا در تهران در منزل پدر و جد ما، مرحوم حاج شیخ اسماعیل و حاج ملانصیر نوری، واقع در سنگلج (پارک شهر فعلی تهران) سکونت فرمایید تا منزلی برای شما تهیه گردد و مرحوم شیخ فضلالله به منزل پدری حاج میرزا یحیی وارد شدند.
موضوع دیگر برادر حاج میرزا یحیی، یعنی حاج میرزا ابوالقاسم نوری، است که والی قزوین بود («تاریخ پیدایش مشروطیت ایران» هروی، ص 244) و چون به تبعیت از برادر خود و مرحوم حاج شیخ فضلالله نوری از مشروطه مشروعه حمایت میکرد، مجاهدان او را در دارالحکومه قزوین اسیر نمودند که البته پس از چندی آزاد شد.
به هرحال، پس از گذشت مدتی کوتاه از واقعه مصلوب شدن شیخ، که جو حاکم بر نجف متاثر از روشن شدن حقانیت مواضع سیاسی وی تغییر کرد، عدهای خواهان بازگشت مجدد حاج میرزا یحیی به نجف شدند، اما این مسئله به دلیل علاقه شدیدی که مردم خوزستان در این مدت نسبت به ایشان پیدا کرده بودند، مقدور نشد و ایشان تا پایان حیات در همان شهر اقامت نمودند. نوادگان ایشان هنوز در شهر اهواز و شهرهای دیگر هستند. علاوه بر مرحوم حاج میرزا یحیی نوری، جد مادری اینجانب، مرحوم آیتالله آقا شیخ محسن سلطان احمدی نوری(ره)، نیز از شاگردان و ملازمان مرحوم حاج شیخ فضلالله نوری در نجف بودند که همراه ایشان به تهران آمدند. احمدی نوری(ره) در تهران نیز در محافل درسی شیخ فضلالله شرکت میکردند و از نزدیکان و اصحاب ایشان بهشمار میآمدند. همین نزدیکی موجب شد به پیشنهاد مرحوم حاج شیخ فضلالله، خواهرزاده جدم آقای شیخ محسن، که زهراخانم حرمتالشریعه نام داشت (دختر میرزا حسنخان معین و خواهر علی محمدخان سالار مجلل) به همسری فرزند حاج شیخ فضلالله ــ یعنی شیخ مهدی ــ درآید. خاندان کیانوری از این ریشهاند.
مرحوم آقا شیخ محسن در متن تمامی اقدامات سیاسی مرحوم شیخ فضلالله، اعم از نهضت تنباکو و پس از آن درخواست تأسیس عدالتخانه ــ قبل از مطرح شدن مشروطه ــ و نیز نهضت مشروطه و تحصنهای مربوط به آن حضور فعال داشت و بسیاری از واقعیتهای مرتبط با آن را از نزدیک مشاهده کرده بود. ایشان پس از واقعه مصلوب شدن شیخ، به سختی از اوضاع سیاسی آزرده خاطر شد؛ چندان که حاضر نشد دیگر در تهران بماند و به زادگاهش بلده نور مهاجرت کرد و مدتها در آنجا امام جماعت بود. آقا شیخ محسن در آغاز طلبگی اینجانب تا حدود سیوطی و حاشیه و جامی، استاد من بودند و در اوقات مختلف از مقامات علمی و فقهی و نیز شخصیت والای مرحوم شیخ فضلالله، استاد خود، و حوادث مربوط به ایشان، مکرر سخن میگفتند. بههرحال این قرابت فامیلی گسترده نیز انگیزهای برای جلب توجه و تحقیق فزونترم درباره مرحوم حاج شیخ فضلالله بود. بنده همواره در این سالها در جنب فعالیتهای علمی و اجتماعیام، مطالعه درباره شخصیت و اندیشههای مرحوم شیخ را از نظر دور نکردهام.
□ در بررسی ابعاد گوناگون شخصیت مرحوم شیخ فضلالله، از بعد علمی ایشان آغاز میکنیم؛ زیرا به نظر میرسد توانمندی علمی مرحوم شیخ زمینهساز توفیق ایشان در سایر ابعاد و جوانب عملی و اجتماعی بوده است. از دیدگاه جنابعالی، مرحوم شیخ در عرصه علوم اسلامی و نیز در مرحله بعد، در حوزه آگاهیهای سیاسی و اجتماعی در چه جایگاهی قرار دارد؟
لازم میدانم در پاسخ عرض کنم: اولا مرحوم شیخ فضلالله نوری از شاگردان مرحوم آیتالله میرزا حسن شیرازی (میرزایِِ بزرگ محرم تنباکو) و از فقها و مجتهدان مسلم عصر خود بهشمار میآمدند و صاحب تألیفات و آثار متعدد بودند. علاوه بر رسائل فقهیه، کتاب جالب و مختصر فارسیِ «تذکرهالغافل و ارشادالجاهل» ایشان، که مرحوم شیخ آن را یک سال قبل از شهادت خویش تألیف کردند و نشر دادند، مسائل بسیاری را روشن میکند و آشکار میسازد که سیاستبازان خارجی به کمک فرنگرفتههای ایرانی همچون تقیزاده در نظر داشتند «حاکمیت مشروطه منهای اسلام» را برپا کنند. مرحوم شیخ پیشبینیهایی در آن کتاب کرد که همگی بعدها تحقق یافت.
ثانیا آن بزرگوار به لحاظ اشراف فراگیر بر علوم متداول، در بسیاری از علومی که میتواند یاریگر فقیه برای استنباطی قابل اعتمادتر باشد، تبحر داشت. در قدرت بحث و استدلال بسیار چیرهدست بود و معمولا دیدگاههایش در محافل علمی، نقش «قول فصل» را داشت. شما اگر لوایح ایشان را مطالعه کنید، درخواهید یافت که به لحاظ استدلال و تنظیم مقدمات و نتایج بحث بسیار غنی است و اساسا در مجلس بحث علمی، کمتر پیش میآمد که از حاضران کسی در موضوع مورد بحث، بیش از او سخنی داشته باشد. مرحوم جدم، آقا شیخ محسن سلطان احمدی نوری، برای من نقل کردند که چندی پس از ورود مرحوم شیخ به تهران و مرجعیت عامه و خاصه یافتن ایشان، دایی و پدر همسر ایشان، محدث بزرگ آیتالله مرحوم حاج میرزا حسین نوری، به ایران آمدند و مرحوم شیخ نیز به احترام ورود ایشان، ضیافت نهاری ترتیب دادند که در آن مجلس حدود هزار نفر از علما و ادبا و اهل فضل و طلاب و محترمان شهر حضور داشتند. آن روز وقتی نهار آوردند همزمان آفتابه و لگن هم آوردند که حضار دست خود را بشویند و اولین آفتابه و لگن را احتراما برای مرحوم محدث نوری آوردند. ایشان اظهار کردند: من ابدا در این کار از علمای حاضر سبقت نمیگیرم؛ علما نیز اجماع کردند ما از شما سبقت نمیگیریم. مرحوم محدث گفتند: باید حق تقدم روشنی در این میان مطرح شود؛ حضار گفتند: این حق تقدم را شما تعیین کنید. مرحوم محدث اظهار نمودند: برای تمام انواع غذاهای موجود در این سفره مانند برنج، گوشت و مرکبات آن، مانند خورشت و آبگوشت، حدیثی بخوانید، هر کس توانست که احادیث بیشتری بیان کند حق تقدم با او خواهد بود. حضار خندهای کردند و گفتند: موضوع بسیار خوب و جالبی است. بعضی چند حدیث درباره آب، نمک، برنج، نان و گوشت نقل نمودند، اما نتوانستند ادامه دهند؛ تمامی نگاهها به خود مرحوم محدث و نیز مرحوم حاج شیخ فضلالله بازگشت. مرحوم شیخ که از حافظه ای بسیار قوی برخوردار بود شروع کرد و ظرف مدتی نسبتا طولانی، تعداد بسیار زیادی از روایات و اخبار مربوط به غذاهای موجود در سفره را بیان نمود، اما پیدا بود که میل دارد به احترام ابالزوجه و دایی خود، بقیه احادیث را ایشان بگویند تا در این ضیافت از ایشان تجلیل شود و دست ایشان ابتدا شسته شود؛ بنابراین، با خنده گفت: هل من ناصر ینصرنی؟! و پس از ایشان، مرحوم محدث نوری، که متخصص فن حدیث و صاحب موسوعه ارزشمند «مستدرک الوسایل» بود، باقی احادیث را بیان نمود، اما بهرغم توانایی بسیار ایشان، حضار دریافتند که مرحوم حاج شیخ فضلالله در ضبط و حفظ حدیث نیز اعجوبهای است. به علت همین استحضار بر مطالب بود که پس از مدت اندکی که از ورود ایشان به تهران سپری گردید، در دارالخلافه در ردیف موجهترین علمای تهران قرار گرفت و مرجعیت عامه و تامهای پیدا نمود. مرحوم جدم نقل میکردند که احراز همین جایگاه موجب شد مرحوم شیخ مورد حقد و حسد عدهای قرار بگیرند که بعضی از آنها بعدها در صف مشروطهخواهان قرار گرفتند و با کوک کردن ساز مخالف، درصدد جبران گذشته برآمدند. اما درباره بینش و آگاهی سیاسی ایشان همین بس که او در میان تمام علما و عدالتخواهان، اولین کسی بود که با تیزبینی، جوهره غیردینی و سکولاریستیِ مشروطه وارداتی را شناخت و در برابر آن قد علم کرد. این نتییجهای بود که برخی دیگر از علما و شخصیتها ــ حتی آنها که در مقطعی رویاروی شیخ فضلالله قرار گرفتند ــ سالها بعد به آن رسیدند و با ناامیدی و سرخوردگی به انزوا کشیده شدند و حتی تعدادی از آنها نیز بهدست خود قَتَلِه [: قاتل] شیخ، کشته شدند.
□ پیشینه تلاشها و اقدامات سیاسی مرحوم شیخ به کدام مقطع زمانی باز میگردد؟
به طور مشخص و براساس اسناد موجود، ایشان در نهضت تحریم تنباکو برای نخستین مرتبه، حضور سیاسی پررنگ و تعیینکنندهای داشتند. مرحوم شیخ با دقت نظر خاص خود دریافته بود که این قرارداد منحوس در واگذاری امتیاز تنباکوی ایران به شرکتی انگلیسی، مفهومی فراتر از یک قرار اقتصادی دارد و زمینه را برای دخالتهای سیاسی دولت انگلیس در امور گوناگون ایران به بهانههای واهی فراهم میکند. ایشان به اتفاق علما در آغاز، مسئله را به ناصرالدینشاه منتقل کردند و از او لغو سریع این مصوبه را خواستند، اما شاه به دلیل رشوهای که به خاطر امضای این قرارداد دریافت کرده بود و بند و بستهای دیگر، نه میخواست و نه میتوانست اقدامی برای لغو آن انجام دهد. پس از این رویداد، مرحوم شیخ تلگرافهای بسیاری به نجف اشرف و بهویژه به محضر استاد خویش، مرحوم میرزای شیرازی(قده) مخابره نمود و با شرح حساسیت مسئله و علل و انگیزههای دخیل در آن، خواستار عکسالعمل شدید ایشان و تحریم استعمال تنباکو گردید. برحسب اسناد، بیش از 80 درصد از زمینهسازیها و انگیزه دادنها برای صدور این فتوای تاریخی به مرحوم حاج شیخ فضلالله مربوط است، چنانکه برخی از نامههای مرحوم میرزا و علمای دیگر نیز در این مسئله، فقط خطاب به ایشان است. در واقع همین مسئله بهوضوح نمایانگر نگرش آن شهید بزرگوار به مقوله استعمار و بهالتّبع آن استبداد داخلی است و زمینه بسیاری از شایعات را که مغرضان در سالهای بعد جعل کردند، از بین میبرد. از دیدگاه من باید ریشه شهادت مرحوم شیخ را در همین حضور فعال وی در نهضت تنباکو جست. در واقع استعمار انگلیس، پس از یک دهه، با نفوذ در نهضت مشروطه و انحراف مسیر آن و سپس حذف فیزیکی مرحوم شیخ از او انتقام گرفت. این مسئله را حتی برخی موثقان از جمله مرحوم جد من نقل کرده و گفتهاند: پس از پیروزی نهضت تنباکو در میان مردم نیز شایع شده بود که سفارت انگلیس درصدد انتقام از اوست؛ یعنی حس انتقامجویی آن سفارتخانه نسبت به مرحوم شیخ آنقدر واضح و مشخص بود که عامه مردم نیز به آن پی برده بودند.
□ اگر ممکن است درباره شکل و کیفیت نفوذ سفارت انگلیس در نهضت مشروطیت و جهتدهی آن به نفع سیاستهای استعماری انگلستان توضیح بیشتری بفرمایید.
باید به این نکته اشاره کنم که در واقع انگیزه قیام به دلیل سابقه طولانی استبداد شاه، از چند دهه قبل از وقوع مشروطیت ایجاد شده بود و در میان عامه مردم وجود داشت. مظالم و تعدیات ناصرالدینشاه چون شاهان قبل، از حد و مرز گذشته بود و حتی شاه و عمال او به جان، مال و ناموس مردم نیز تجاوز میکردند. آنها بازرگانان و متدینان را به نیت اخاذی بیشتر به فلک میبستند و زندانی میکردند. این اقدامات موجب شد علما در حرمها تحصن کنند و شعار «عدالت»خواهی و تأسیس عدالتخانه بر سر زبانها افتد. در چنین شرایطی، فرنگرفتهها از حکومت مشروطه در انگلیس سخن بهمیان آوردند و اظهار کردند: در آنجا قدرت مطلقه شاهان را پس از جنگ و نزاعهای فراوان محدود و مشروط کردند؛ خوب است در ایران نیز چنین کنید. در مقطع وقوع این نهضت، سفارت انگلستان به طور طبیعی باید یکی از دو گزینه را انتخاب میکرد: یا با تأسیس عدالتخانه همراه شاه به حاشیه قدرت سیاسی رانده شود یا اینکه با دقت و زیرکی، با نفوذ در این جنبش، نقش استعماری خود را به شکل دیگری ادامه دهد.
سفارت انگلیس در راستای این نفوذ به طور مشخص از دو راه بهره برد: نخست به خدمت گرفتن مستقیم و غیرمستقیم تحصیلکردگان فرنگ و بهویژه از انگلستانبرگشتهها که به طور طبیعی علاقهمند به برقراری مشروطه با شیوه و مارک غربی آن بودند؛ دیگری ژست مردمگرایی و مشروطهخواهی سفارتخانه و ایفای نقش دایه مهربانتر از مادر برای مردم و برگزاری اطعام چهل تا پنجاههزار نفری در محل آن سفارت (عکس صف طویل دیگهای پلو در سفارت انگلیس برای اطعام مشروطهخواهان در تاریخهای مشروطیت و از جمله در «تاریخ پیدایش مشروطیت ایران» میتوانید ملاحظه نمایید). این گونه کارها برای در اختیار گرفتن افکار عمومی انجام میشد!
باید تاکید کنم که اساسا طرح واژه «حکومت مشروطه»، که ریشه در تحولات سیاسی تاریخ انگلیس داشت و دقیقا ترجمه عبارت «Constitutional Government»، نام سیستم حکومت انگلستان، و فاقد پیشینه بومی بود، از عوامل انحراف نهضت عدالتخانه بهشمار میآید. سیستم حکومتی انگلیس فقط در صورتی به درد مسلمانان میخورد که آن را با نظام اسلام منطبق سازند که در این صورت مشروطه مشروعه میشد. آنچه مردم ایران در آن مقطع طالب آن بودند «عدالتخانه» بود. آنان خواهان تاسیس نهادی بودند که در آن، عدهای از عاقلان و موجهان قوم به تنظیم و تصویب یک سلسله قوانین برای دفع مظالم و قدرت سلطنت و احقاق حقوق عامه مردم دست زنند و تأمین عدالت و امنیت نمایند.
در آغاز آن نهضت، سطح آشنایی مردم با مفهوم «مشروطه» بهقدری پایین بود که برخی تصور میکردند مشروطه نام آن غذایی است که هر روز در سفارت انگلیس طبخ و توزیع میشود! لذا نقل میکنند که فردی از عوام در ایام حاتمبخشی سفارت انگلیس گفته بود: من مدت زیادی صف مقابل سفارت ایستادم، اما یک لقمه مشروطه به من ندادند! این ناآگاهی عمومی نسبت به ماهیت این پدیده جدیدالطرح از یکسو و تلاش اغواگرانه و انحرافی سفارت انگلیس از سوی دیگر و نیز آمادگی و استعداد جامعه برای رهایی از مظالم شاه در مجموع سبب شد استعمار انگلیس بتواند با انحراف «نهضت عدالتخانه»، عملا نوعی حکومت غربی منهای ملاحظات اسلامی در دیگهای سفارت برای مردم بپزد!
□ موضع شیخ شهید در برابر این موجسواری سفارت انگلیس و همپیمانان استراتژیک آن در میان روشنفکران چه بود؟
مرحوم حاج شیخ فضلالله در آغاز بدین تصور که دست استبداد شاه کوتاه میشود و شمشیر او در غلاف میرود، موافق مشروطه بود و در نهضت عدالتخانه حضور مییافت، اما بهتدریج وقتی ملاحظه کرد قلمبهدستان فرهنگرفته و دیگر بازیخوردهها به انبیا و مظاهر اسلام و امثال آن اهانت و حاکمیت منهای دین عنوان میشود، بیدرنگ از چنین مشروطهای کنار کشید و اعلام نمود باید مشروطه در لوای شرع و نظام شریعت باشد و این معنی را به همه علما و مردم طی لوایح و بیانیههای گوناگون اعلام مینمود.
شیخ تا آخرین دم حیات هرگز از اندیشه مهار قدرت سلطنت و دفع مظالم استبداد فاصله نگرفت، اما جان کلام وی این بود که این محدودیت لزوما باید برخاسته از آموزههای مکتب اسلام باشد. او اعتقاد داشت که استعمار شور و هیجان عمومی مردم برای برقراری عدالتخانه را به نفع خود ربوده و مصادره کرده است. ایشان با مشاهده زمینهسازی سفارت انگلیس بارها به اطرافیان و ملازمان خود گفته بود: چگونه است که هیچ عاقلی در این مملکت از خودش نمیپرسد چه شده که سفارت انگلیس سنگ برقراری حکومت عدل را برای ما به سینه میزند؟! در زمان تحصن در زاویه حضرت عبدالعظیم نیز تمامی اعتراض ایشان به این بود که الان کسانی میداندار سیاست و اداره کشور شدهاند که با اسلام عداوت دارند و به دولتهای خارجی بهویژه انگلیس وابسته هستند. سالها بعد که تا حدی اسناد و تلگرافها و راپرتهای سفارت انگلیس انتشار یافت، برای عموم مردم روشن شد که صحنهگردانی این معرکه به دست کدام مرکز بوده است.
□ سوالی که در اینجا مطرح میشود این است که اگر واقعا سیر وقایع نهضت مشروطه این گونه آشکارا به ورطه انحراف سوق داده میشد، چگونه «سیدین» در تهران آن را متوجه نشدند یا نسبت به آن بیتفاوت بودند؟
قبل از پاسخ به سوال شما باید به این نکته مهم اشاره کنم که اگر امروز ما درباره وجود لایههای انحرافی در نهضت مشروطه سخن میگوییم، پس از گذشت سالها و روشن شدن بخش زیادی از ابعاد و جوانب مسئله و نیز افشای ماهیت عوامل و جریانهای دخیل در آن طی سالهای پس از این واقعه، چنین قضاوتی میکنیم، اما مردمی که در آن مقطع زمانی بهسر میبرند در کانون یک سلسله وقایع و رویدادهای سیاسی قرار گرفته بودند که با ماهیت آن آشنایی چندانی نداشتند و هویت جریانهای پیچیده آن زمان برایشان چندان مشخص نبود؛ بنابراین، درست نیست که بگوییم چگونه برخی عوامل دستاندرکار و نیز مردم، همچون امروز ِما، وجود جریانهای انحرافی را درک نکردند. اما درباره مطلبی که مطرح کردید باید گفت که درست نیست بگوییم آنها به طور مطلق نگرانیهای مرحوم شیخ را بیمورد میدانستد، زیرا قرائتی در دست است که نشان میدهد آنها نیز در مواردی با شیخ توافق نظر داشتند؛ البته هیچ یک تیزبینی سیاسی او را نداشتند. نکته مهم دیگر دراینباره این است که آنان از اینکه مواضعشان به مواضع شیخ نزدیک شود ابا داشتند؛ زیرا شیخ در آن مقطع، آماج حملههای تبلیغی مشروطهخواهان غیرمتدین قرار گرفته بود و آنها هم از این بیم داشتند که اگر به شکل مرحوم شیخ بخواهند در برابر برخی از انحرافها بایستند، به وضعیت او دچار شوند. به عبارت دیگر آنها نیز فهمیده بودند که صحنهگردانان واقعی مشروطیت، امثال تقیزادهها هستند و رهبری و احترام آنها در آن واقعه، صوری و تشریفاتی است. البته گذشت زمان نشان داد که اتخاذ همین مشی محافظهکارانه نیز در مجموع، کمکی به آنان نکرد؛ زیرا در پایان کار، آنها هم به دست مشروطهخواهان سکولار کشته یا منزوی شدند؛ البته در همنوا نشدن با شیخ، برخی علل و عوامل نفسانی نیز دخیل بود که این مسئله اگرچه به لحاظ مصالحی گفتنی نیست، اما فهمیدنی هست!
□ با توجه به قرابت فامیلی، لطفا درباره شخصیت و احوال شیخ مهدی (فرزند مشروطهخواه شیخ) و عوامل دخیل در شکلگیری شخصیت وی توضیحاتی بفرمایید.
میرزا مهدی مقداری از دروس حوزوی را خوانده و معمم بود، اما ازآنرو که معمولا آقازادهها چندان جدیتی برای تحصیل و دستیابی به درجههای بالای حوزوی ندارند، بهره چندانی از علوم اسلامی نداشت. علاوه بر این، از بدو جوانی، بیشتر با روشنفکران و تحصیلکردگان فرنگ حشر و نشر داشت و این به طور طبیعی موجب شده بود از نظر فکری به آنان گرایش پیدا کند و در مقطع مواجهه مرحوم شیخ با مشروطهخواهان، تحت تأثیر تبلیغات و سمپاشیهای دوستان و معاشران خود، علیه پدر موضع گیرد.
برای او این توهم پیش آمده بود که به لحاظ فکری و سیاسی، فردی مستقل است و حال آنکه صلاحیت علمی و سیاسی این استقلال را نداشت. مرحوم جدم آقا شیخ محسن نقل میکردند که در ایام تحصن مرحوم شیخ و یارانش در زاویه حضرت عبدالعظیم، بهرغم اینکه تمامی ما در تدارک رساندن وسایل و ملزومات به متحصنان و در عین حال بسیار نگران و مضطرب بودیم، شیخ مهدی کاملا بیتفاوت بود و با جمعی از مخالفان پدرش حشر و نشر داشت! این رفتارهای نابخردانه موجب دلگیری شدید برخی از مریدان مرحوم شیخ شد. پس از عملکرد زشت وی در ماجرای مصلوب شدن پدر، برخی از مریدان مرحوم شیخ که تعدادی از آنها از نزدیکان وی و حتی یکی از آنان مرحوم علی محمدخان سالار مجلل، برادر همسر او بود، تصمیم به انتقام از وی گرفتند. به یاد دارم در نوزدهسالگی که در فصل تابستان مسافرتی به بلده نور داشتم، مرحوم سالار مجلل با فرزندانشان در آنجا بودند و ماجرای ترور میرزا مهدی را برای من نقل کردند. ایشان گفتند که من به اتفاق دو نفر از دیگر ارادتمندان به شیخ، در پشت درختانِِ اطرافِ منزلی که شیخ مهدی در آن سکونت میکرد، کمین کردیم و هنگامی که وی از منزل خارج شد، هر یک از ما یک تیر به سوی وی شلیک کردیم و این گونه بود که وی کشته شد. ما هم دستگیر شدیم، اما چون هیچ یک از ما بهصراحت اعتراف نکردیم و قاتل نیز مشخص نبود، پس از دو سه سال حبس و برگشت افکار جامعه به نفع مرحوم شیخ، آزاد شدیم.
□ جنابعالی به دلیل داشتن چنین دیدگاهی نسبت به مرحوم شیخ، قطعا تاکنون مناظرههای فراوانی با مخالفان فکری ایشان داشتهاید. در صورت امکان به بخشی از خاطرات خود دراینباره اشاره کنید.
درست است؛ بنده همواره سعی کردهام در مسیر زدودن غبار شایعه و تحریف از دامان این شخصیت بزرگ ساکت نباشیم. بهرغم اینکه قبل از انقلاب مباحثی با برخی افراد درباره این موضوع داشتم، حجم آن پس از پیروزی انقلاب اسلامی بسیار بیشتر شده است.
پس از پیروزی انقلاب و تاکید رهبر انقلاب اسلامی و نیز عامه مردم ما بر استقرار نظام مبتنی بر اسلام در جامعه، مخالفان حکومت اسلامی بار دیگر همان مباحث دوران مشروطه را مطرح کردند و ازهمینرو به طور طبیعی عقبه فکری و تاریخی اندیشه حکومت اسلامی، از جمله شخصیت و اندیشههای مرحوم حاج شیخ فضلالله نیز هدف تعرض این گروه قرار گرفت. به یاد دارم که در همان سالهای آغازین انقلاب، در محفلی حاضر بودم. در آن جلسه نخست یکی از حاضران شروع کرد به سخن گفتن و با حمله به مرحوم شیخ و تکرار ادعای بیاساس حمایت وی از استبداد، از این مسئله که یکی از بزرگراههای شهر تهران به نام آن مرحوم نامیده شده است اظهار تأسف کرد! من احساس کردم که باید به اینها پاسخ داد و مصلحت نیست که پس از اظهار این سخنان سکوت کنم. اعلام کردم که لازم میشمرم مطالبی را به عرض حضار برسانم... و پشت بلندگو قرار گرفتم و خطاب به آنها گفتم: آنچه من در این فرصت میگویم نه به خاطر دفاع از فردی است که با من هملباس یا همشهری بوده، بلکه سخن من فقط و فقط برای روشن شدن یک واقعیت تاریخی و جلوگیری از تحریف است. در این جلسه، با بیان دلایلی اثبات کردم که این اتهام از جمله غلطترین اغلاط و واژگونهگوییهای تاریخی و سیاسی است. نوار این جلسه هماکنون نزد من موجود است.
□ گویا شما با «سیدحسن تقیزاده» هم درباره عملکرد و معتقدات شیخ مناظره کردهاید. لطفا ماجرای این گفتوگو را برای خوانندگان ما توضیح دهید.
در سالهای پایانی دهه 1330، بنده در دانشکده معقول و منقول (الهیات کنونی)، در مقطع دکترا تحصیل میکردم. البته ما چندان تقیّدی به حضور در کلاسهای آن دانشکده نداشتیم؛ زیرا به لحاظ علمی از آن کلاسها چندان استفاده نمیکردیم و ترجیح میدادیم بیشتر وقت خود را صرف تحقیقات و مطالعات حوزوی کنیم. در آن روزگار، آقای تقیزاده در دانشکده «گاهشماری» تدریس میکرد و بسیار پیر و فرتوت هم شده بود؛ البته او مایل بود با وجهه تقیزاده روشنفکر و بانی تجدد در دوران مشروطه، در دانشکده حضور داشته باشد، اما نگاه عموم دانشجویان به وی به لحاظ سوابق سیاه و دفاعناشدنیاش، بسیار منفی و نامطلوب بود. یکی از روزها که بنده در کلاس او حضور داشتم، در ضمن بحث نقل قولی را به ابوریحان بیرونی نسبت داد که کذب بود. من به وی اشکال گرفتم و گفتم که به هیچ وجه ابوریجان چنین دیدگاهی را بیان نکرده است. او که خودش را خلع سلاح میدید، پذیرفت. در یکی دو مورد دیگر هم در پاسخ به اشکالات بنده نتوانست مقاومت کند. پس از گذشت چند مورد وقتی مشاهده کرد که ادامه این روند وجهه او را تنزل میدهد، تصمیم گرفت در برابر اشکالات ما مقاومت نشان دهد. در یکی از موارد که بین ما بحثی درگرفت، او بدون اینکه از نسبت فامیلی بنده با شیخ مطلع باشد و تنها به لحاظ اشتراک شهرت ما، در میان بحث گفت: خدا بیامرزد شیخ فضلالله نوری را، او هم مثل شما خیلی لجوج بود!! وقتی این سخن را بیان کرد، تازه بحثی که ما مدتها مترصد بودیم با وی انجام دهیم آغاز شد. در پاسخ ایشان گفتم: تا ما لجاجت را چه بدانیم! اگر اصرار بر حق و انعطاف نداشتن در برابر عوامل بازدارنده از آن، مصداق لجاجت باشد، زهی سعادت برای کسی که از افتخار لجوج بودن برخوردار است! او گفت اگر لجاجت در برابر مظاهر پیشرفت و ترقی باشد چه؟ عقبماندگی کشور شما به دلیل بیتوجهی به فرهنگ و الگوی رفتاری غرب است و... . در جواب ایشان گفتم: اگر مظاهر پیشرفت و ترقی را در نفی استبداد و محدودیت قدرت و آزادیهای مشروع بدانیم، قطعا لجاجت در برابر آن مذموم است، اما اگر مظهر پیشرفت را در جا انداختن الگوهای سخیف رفتاری غربیان و پشت پا زدن به مبانی ارزشی و دینی خود بدانیم، مانند کاری که شما در برداشتن عمامه خود کردید، برنتافتن آن قطعا از نشانههای عقل و حکمت است... .
تقیزاده به علت اینکه در سنین پیری از انسجام فکری چندانی برخوردار نبود و نیز به دلیل پراکندهگوییهایی که در مقام بحث داشت، دید نزدیک است به کلی آبرویش در برابر شاگردان برود؛ ازهمینرو با حالت قهر کلاس را ترک کرد.
□ همانگونه که استحضار دارید، در سالهای اخیر حملههای تبلیغی فراوانی به شخصیت و آرای شیخ شهید شده است. عوامل و جریانهایی با در اختیار گرفتن برخی رسانهها و تریبونها، با مخاطب قرار دادن گروهی از جوانان کممطالعه، به دامن زدن به جریان تحریف تاریخی علیه آن بزرگوار دست زدهاند. از دیدگاه شما ریشه این اقدامات در چیست؟
ریشه حملههای تبلیغی چندساله اخیر به مرحوم شیخ را در طرح مجدد نفی حکومت دینی و نیز مقوله اسلام منهای روحانیت، و امثال آن باید جست؛ البته به این نکته نیز باید اعتراف کنم که قصور و تقصیر مسئولان ما در ارائه صحیح نظام، عدالت اجتماعی، امنیت و تأمین رفاه عمومی در پرتو انقلاب و جمهوری اسلامی بخشی از مردم را آزردهخاطر کرده است.
همه اینها از موجبات زنده شدن فکر اسلامی منهای روحانیت یا نفی حکومت دینی یا این ایده که مذهب باید از سیاست برکنار بماند و امثال این عناوین شده است، اما روی هم رفته، عقبه فکری و سیاسی بخشی از گروه معترض، همان روشنفکران لائیک صدر مشروطه هستند و از نظر هدف نیز که همانا از میان برداشتن قیود و محدودیتهای دینی از عرصه حکومت و اجتماع است، با آنان اشتراک دارند. این عده سودای خام انزوای اسلام و روحانیت و تعطیل منویات سیاسی دین را در سر میپرورانند؛ غافل از اینکه بافت جامعه ما بافت مذهبی است و اکثریت قاطع متعهد و معتقد به اسلام و مسلماناند. در چنین جامعهای محال است اسلام و شعائر اسلامی و نظام اسلامی را کنار زد. علاوه بر این، موج بازگشت به مذهب، با سرخوردگی از لامذهبی، لاقیدی، بیبندوباری، فساد و فحشای جهانی، امروز در دنیا در حال پیشرفتِ دم به دم است و اسلام هم به دلیل اینکه قابل فهمترین و مقبولترین مذهب است، از قدرتهای بیرقیب در عرصه مکتبهای بینالمللی و اندیشهها بهشمار میآید. من گاهی تعجب میکنم که اینها چگونه درصدد نفی بخشی از دین برآمدهاند و اظهار میکنند دین فقط درباره مبداء و معاد و اخلاق بحث و رهنمایی دارد و نه درباره سیاست و حکومت! درحالیکه قسمت عمده فقه اسلام به اداره جامعه مربوط است که بحث نظام سیاسی، حکومت، قوه مجریه و سیاست را مطرح میکند. سیاست در متن اسلام است. امام حسن ع مى فرماید: «ندبنا الله السیاسة الامه».
؛ یعنی خداوند ما را برای سیاست و اداره جامعه برگزیده است. لقب «امیرالمؤمنین» یعنی فرمانده و امیر بر مسلمانان که از سالهای آغازینِِ ظهور اسلام بهکار رفت، یک لقب سیاسی است و با لقبهایی چون زینالعابدین و سیدالساجدین و مانند آن تفاوت دارد یا برای نمونه در زیارت جامعه به ائمه اطهار خطاب میکنیم: و انتم ساسهالعباد؛ یعنی شما سیاستمداران و ادارهکنندگان جامعهاید؛ بنابراین نفی جنبه سیاسی اسلام، خیالی واهی است که البته عملا هم در مسیر تحقق این هدف تاکنون توفیقی بهدست نیاوردهاند و نخواهند آورد.
□ با تشکر مجدد از جنابعالی که در این گفتوگو شرکت کردید.
موفق باشید؛ درباره شما و همه امت اسلام دعای خیر دارم و توسعه چنین گفتوشنودهای سازنده را توصیه میکنم.