«آیتالله العظمی سید ابوالقاسم خویی، شهید آیتالله سید محمدباقر صدر و حزب الدعوه الاسلامیه» در گفتوشنود با مهندس سیدموسی خویی
مهندس سید موسی خویی فرزند حجتالاسلام والمسلمین سیدجمالالدین خویی و نوه مرحوم آیتالله العظمی سیدابوالقاسم خویی است. او بهرغم این انتساب، با شهید آیتالله سیدمحمدباقر صدر و حزب الدعوه الاسلامیه ارتباطی نزدیک داشته و از معدود چهرههایی است که میتواند ارتباط این دو را تحلیل کند. گفتوشنودی که پیش روی دارید، با این رویکرد با ایشان انجام شده است. امید آنکه مقبول افتد.
□ برحسب اطلاعات و مسموعات جنابعالی، آشنایی شهید آیتالله سید محمدباقر صدر و مرحوم آیتالله العظمی سیدابوالقاسم خویی از چه زمانی آغاز شده است؟
بسم الله الرحمن الرحیم. مرحوم آل یاسین، که مربی و ولی شهید محمدباقر صدر و آقا سید اسماعیل بودند، قبل از فوت، این دو نوجوان را به مرحوم آقا (آیتالله العظمی سیدابوالقاسم خویی) میسپارند. منزل آقای صدر با منزل مرحوم آقا، فقط دو در فاصله داشت و همسایه بودند؛ لذا رابطه مرحوم آقا و آقای صدر هم رابطه پدر و فرزندی و هم رابطه استاد و شاگردی بود. آقای صدر نبوغ خاصی داشت و این موضوع از نظر مرحوم آقا بسیار ارزشمند بود. یادم هست که یک بار عکس آقای صدر را جلوی چشم مرحوم آقا گرفتم و ایشان فرمودند: «ببین! ماشاءالله چشمهایش از هوش برق میزنند!» من نامهای از مرحوم آقا صدر به مرحوم آقا دارم که ایشان در 25، 26 سالگی نوشته و مثل غزل است. ادبیات آقای صدر فوقالعاده بود. رابطه آنها از رابطه پدر و فرزندی خیلی بالاتر بود. در سال 1972 که مرحوم آقا برای معالجه به لندن رفتند، پیش از آن در بیمارستان بودند و مرحوم آقای صدر از صبح تا ظهر از خیمهای که جلوی بیمارستان بر پا شده بود، تکان نمیخوردند. قرار بود مرحوم آقا را عمل کنند که نشد و آقای صدر تا شب در بیمارستان ماندند. بعد از عمل، وقتی مرحوم آقا به هوش آمدند، من به ایشان عرض کردم: آقا! آقای صدر تمام مدت آنجا نشسته بودند تا شما را ببینند. آقا فرمودند: زود برو و ایشان را بیاور؛ لذا اولین کسی که پس از به هوش آمدن مرحوم آقا با ایشان ملاقات کرد، مرحوم آقای صدر بودند. هر دو گریه کردند. آقای صدر بسیار احساسی و رقیقالقلب بود. من هرگز چنین رابطهای را بین هیچ استاد و شاگردی ندیدم.
□ شما از اعضای حزب الدعوه و دوستان و مصاحبان شهید آیتالله صدر بودید. این در حالی بود که آیتالله خویی، دست کم راهبرد سیاسی حزبی ندشتند و درهرحال، فعالیتهای علمی خود را ترجیح میدادند. چه شد که در این شرایط بیت، شما سیاسی شدید و به حزبالدعوه رفتید؟
من چهارده سال بیشتر نداشتم که به حزبالدعوه رفتم، آن هم فقط به خاطر آقای صدر بود. قبل از آن هم موقعی که به دبیرستان علوی نجف میرفتم، با رژیم شاه درگیریهای سیاسی داشتم. ما به یک بیت منتسب بودیم و از سوی دیگر، کمونیستها بهشدت در عراق فعال بودند. بنابراین ما که ضد کمونیست بودیم، به خودی خود سیاسی حساب میشدیم. شاید یکی از دلایل تأثیر «حزبالدعوه» مبارزه با کمونیستها و ممانعت از رشد جریان ضد مذهب بود. در آن روزها چپیها خیلی فعال بودند و هر روز سنگرهای بیشتری را فتح میکردند و یک کسی باید جلوی آنها میایستاد. «حزبالدعوه» تقریباً کار خود را با روحانیان نخبه شروع کرد که ابتدا با مجله «الادوار» همکاری میکردند. بعد «جماعتالعلما» درست شد و حزبالدعوه هم شروع به فعالیت کرد.
□ جایگاه شهید آیتالله صدر در حزبالدعوه چه بود و چرا کنارهگیری کرد؟
ایشان محور حزبالدعوه بودند. بزرگان دیگری هم بودند، اما فکر و قلم آقای صدر چیز دیگری بود. زمانی که اساسنامه حزبالدعوه نوشته شد، آقای صدر آن را برای مرحوم آقا بردند و ایشان هم از یکی دو مورد، از جمله شورای حزب ایراد گرفتند. تشکیلات حزبالدعوه به نوعی هیئتی بود. شنیدم که مرحوم آقای حکیم به ایشان پیام داده بود: ریاست یک حزب در شأن شما نیست و ایشان هم گفته بود: حالا که آیتالله حکیم از من خواستهاند من از حزب بیرون میروم، ولی دیگران به کار خود ادامه بدهند.
از سوی دیگر این احتمال را میدهم که آقای صدر به آینده خودشان نگاه میکردند و ریاست بر حزب را با مرجعیت موافق نمیدیدند. البته این را هم که مرحوم آقای حکیم پیام داده باشند محتمل میدانم. از این چیزها زیاد بود؛ یک وقتی مرحوم آقا تفسیری به نام «البیان» مینوشتند. آمدند و گفتند: مرجع نباید تفسیر بنویسد! از این حرفها خیلی میزدند. در هر حال آقای صدر در سال 1967 فتوایی صادر کردند با این مضمون که طلبه و حوزوی نباید عضو حزب باشد. ایشان تمام سعی خود را کردند که برچسب حزبالدعوه بودن را از روی خود بردارند؛ چون واقعا فضای عمومی حوزه برای چنین امری مساعد نبود.
□ رابطه شهید صدر و آیتالله حکیم چگونه بود؟
رابطهشان خیلی قوی بود و اصولاً یکی از دلایل مهم بیرون آمدن آقای صدر از حزبالدعوه، آقای حکیم بود. آقای صدر بسیار برای ایشان احترام قائل بود وحرف ایشان را میشنید.
□ چرا فرزندان مرحوم آیتالله حکیم از حزبالدعوه کنار کشیدند؟
برای فرزندان مرحوم آقای حکیم، مخصوصاً آقای آسید محمدباقر حکیم، گرایش به بیت و حوزه در درجه اول اهمیت بود. در فاصله سالهای 1960 تا 1962، حزبالدعوه تقریباً به صورت تمامعیار به بازوی تبلیغاتی و عملکردی بیت آقای حکیم تبدیل و اساساً حزبالدعوه «حکیمی» شده بود. بااینحال مرحوم آقای حکیم معتقد بودند که فضلا و مدرسان درجه اول حوزه بهتر است حزبی نباشند و افراد دیگر این کار را انجام دهند.
□ پس از خروج شهید آیتالله صدر از حزبالدعوه، این حزب چه وضعیتی پیدا کرد؟
در حزب انشعاب ایجاد شد و «خط نجف» و «خط بغداد» بهوجود آمدند! سرمداران خط نجف آقایان شیخ محمدمهدی شمسالدین و سید محمدحسین فضلالله و محور اصلیشان آشیخ عبدالهادی فضلی بود و در خط نجف هم آقای سیدمرتضی عسگری و ابو عصام و عدهای دیگر بودند. این وضعیت موقعی پیش آمد که من در سال اول دانشگاه بودم و جناح ما، یعنی جناح نجف، خیلی قوی شده بود و جلو میرفت.
□ این قدرت و گسترش توان حزب، حساسیت نهادهای امنیتی عراق را برنمیانگیخت؟
چرا، ما دیدیم که اگر قدرت بیشتری بگیریم و حیطه فعالیت ما گستردهتر شود، بعثیها و نهادهای امنیتی و کمونیستها ما را آرام نخواهند گذاشت. من نزد آقای صدر رفتم و به ایشان گفتم: جریان حزبالدعوه جناح نجف دارد به شکلی درمیآید که در درازمدت اسباب دردسر خواهد شد و باید فکر کرد! ایشان گفتند: من پیگیری میکنم. ایشان حدود یک ماه با بزرگان حزبالدعوه جلسه گذاشتند و بحث کردند و پس از یک ماه، به من پیغام دادند که بروم و ایشان را ببینم. به منزلشان رفتم و ایشان گفتند: یک مجلس رهبری مشترک درست میکنند و... اسامی افراد را نام بردند.
منظورم از بیان این خاطره آن است که درست است آقای صدر از حزبالدعوه بیرون آمدند، اما همه هوش و حواسشان آنجا بود و به قول خودشان همه آرزوهایشان را روی حزبالدعوه متمرکز کرده بودند و سخت نگران فعالیتها و جهتگیریهای آن بودند. در سال 1961 هر کسی در حزبالدعوه ادعا میکرد که رئیس است!
□ با روی کار آمدن بعثیها، شرایط برای حزبالدعوه دشوار شد. از آن دوره برایمان بگویید.
بعثیها در سال 1963 سرکار آمدند و دوران سختی برای حزبالدعوه شروع شد. مخالفان از هر سو به آقای صدر حمله میکردند. عدهای از آقایان روحانی که از همان ابتدا با آقای صدر خوب نبودند، در این آزارها نقش اصلی را داشتند. بیشتر آزار و اذیتها از سوی آنها بود.
□ از این بحث بگذریم. نظر مرحوم آیتالله العظمی خویی درباره مرجعیت شهید آیتالله صدر چه بود؟
من ترجیح میدهم در پاسخ به سوال شما، چند مقدمه را بیان کنم. خود مرحوم آقا دغدغهای جز اسلام و آینده آن نداشتند. ایشان همواره بر جهانشمول شدن اسلام تأکید داشتند. در سفر لندن، یک بار دیدیم که در مسجد سنیها نماز جماعت برقرار است. رفتیم و نماز خواندیم. بعد که آمدیم و به مرحوم آقا گفتیم که چنین کاری کردهایم، ایشان بسیار خوششان آمد و تعریف کردند. یک بار از ایشان پرسیدم: «نظر شما درباره لعن بر خلفا چیست؟» فرمودند: «اگر بین مسلمانان تفرقه ایجاد کند، جایز نیست. البته اگر بخواهم تشخیص بدهیم که آیا آنها مستحق خلافت بودهاند یا خیر، این بحث دیگری است!» متاسفانه اطرافیان مرحوم آقا کمتر این گونه میاندیشیدند. این هم از ویژگیهای فرهنگ بیتی است. فقط مرحوم آقای صدر با ایشان همفکر و همرأی بود. مرحوم آقای صدر معتقد بودند که همه چیز را باید در قالب تشکلِ بیت ببینیم؛ یعنی اگر کاری برای بیت و برای خود آقای خویی خوب بود، قابل قبول است و اگر نبود، مقبول نیست. بروندادِ این طرح هم، در آن دوره، بیشتر به نحوه نگاه و رفتار مرحوم ابوی (حجت الاسلام والمسلمین سیدجمالالدین خویی) برمیگشت. آقای صدر و مرحوم ابوی، مسائل را در این چهارچوب میدیدند. آقازادههای آقای حکیم هم همین رویکرد را داشتند. در بیت ما، سایر آقازادههای مرحوم آقا هم این طور بودند.
در کنار همه اینها، جو امنیتی نجف بود که واقعاً کا را برای همه مشکل میکرد. مخصوصاً بعد از سال 1342، حسابی گرفتار بودیم. یک بار اخوی ما آقا مصطفی روی عکس شاه خط کشید؛ برای همین، آمدند او را بردند! خود من صبحها در مدرسه سر صف حرف میزدم، میآمدند و مرا میگرفتند و میبردند. مدارس ایرانی در نجف، پایگاه اطلاعات و ساواک شده بود و هر روز گرفتاری داشتیم. یک جریان سنتی هم بود که اصلاً کاری به این جور نگرانیها و چشمانداز جامعه و این حرفها نداشت. پدر عیال بنده و برادرانش، یعنی آقازادههای آیتالله العظمی سید عبدالهادی شیرازی در این طیف بودند و اصلاً کاری به این نداشتند که در دنیا چه میگذرد! بعثیها داشتند به هر شکل ممکن اساس دیانت و اعتقادات مردم را تهدید میکردند و ما هر چه داد میزدیم: اینها دارند همه چیز را نابود میکنند، همتی و حرکتی کنید، ابداً اعتنایی به این امور نداشتند!
□ برخی مدعی شدهاند که پدر شما، مخصوصاً در این اواخر با شهید صدر میانه خوبی نداشتند. این مدعا را چگونه ارزیابی میکنید؟
مرحوم ابوی خیلی هم آقای صدر را دوست داشتند و کتابهای ایشان را جزء افتخارات شیعه میدانستند. اتفاقاً رابطه آنها خیلی هم مثبت بود، اما بعد از فوت آقای حکیم، عدهای به آقای صدر فشار آوردند که شما بیایید خودتان را مطرح کنید. یکی از کسانی که در این زمینه خیلی فعال بود، آقای سید موسی صدر بود که قبلاً در لبنان همه را به تقلید از آقای خویی دعوت میکردند. از طرف دیگر، بیت آقای حکیم سعی میکرد با موضوع مرجعیت به شکل وراثتی برخورد کند. یادم هست که یکی از آقازادههای مرحوم آقای حکیم در مسجد هندی میرفت بالای منبر و میگفت: «آسید یوسف! ما با تو بیعت میکنیم که مرجعیت از خاندان حکیم بیرون نرود!»، ولی خود آسید یوسف، خیلی اهل این جور کارها نبود و خلاصه این شعار نگرفت.
در هر حال در برابر انتقال مرجعیت به مرحوم آقا مقاومتهایی صورت گرفتند که امری طبیعی هم هست و معمولاً در حوزهها چنین حرکاتی دیده میشود. مرحوم ابوی تا زمانی که این گونه مسائل مطرح نشدند، دلخوری و مخالفتی نداشت، ولی وقتی موضوع مرجعیت آقای صدر مطرح شد، قدری نگران و دلخور شد. من خودم با آقای صدر، درباره ارتباط نزدیک ایشان به بیت آقای حکیم، خیلی بحث میکردم و میگفتم: این کار، یکپارچه شدن حزبالدعوه را از بین میبرد و همه را گرفتار میکند! من حتی در حزبالدعوه یک گزارش هشت صفحهای نوشتم و به آقای صدر هم گفتم: دیدگاه فرهنگی یک مرجع را افرادی که در حاشیه او هستند درست میکند و کافی است در بیت مرجعی، چند نفر افراطی وجود داشته باشند تا برای بیت حاشیه درست کنند.
□ ولی سرانجام آیتالله صدر همه را به تقلید از آیتالله خویی ارجاع داد، هر چند که پس از چندی مرجعیت خود ایشان هم مطرح شد. اینطور نیست؟
بله، من یک روز به خانه ایشان رفتم و گفتم: موقعیت آیتالله خویی دارد برجستهتر میشود و وقتی این طور بشود، فرصتطلبها و منفعتطلبها زیاد خواهند شد!... من در بیت آیتالله خویی بودم، اما به آیتالله صدر هم علاقه داشتم. همه هم این موضوع را میدانستند. آقای صدر گفت: هر کسی که به بیت آقای خویی نرود، از نظر من خلاف کرده است! در آن هفت، هشت ماهی که کاملاً معلوم بود موقعیت و جایگاه مرحوم آقا دارد ارتقا پیدا میکند، من هم به حزبالدعوه، هم به آقای صدر فشار آوردم که رابطه بهتری با بیت آقای خویی برقرار کنند، ولی عملا این اتفاق نیفتاد. دلیلش هم قدری، ملاحظه دیدگاههای اطرافیان وحواشی حزب و بیت ِ ایشان بود. در هر حال یک سری از اطرافیان و حاشیه خیلی تعیینکننده هستند. حاشیهها گاهی میتوانند مفید باشند و گاهی مضر. حاشیه همیشه هم بد نیست. بعضی از حاشیهها به دردبخور هستند.
□ با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.