«شهید آیتالله شیخ فضلالله نوری و فراز و فرودهای مشروطیت ایران» در گفتوشنود با دکتر یعقوب توکلی
نحوه تعامل شهید آیتالله شیخ فضلالله نوری با مهمترین رویداد دوران خود، یعنی «مشروطیت»، بیش از قرنی است که کماکان در معرض نقض و ابرام قرار دارد و این شاهدی است بر این اندیشه که کردار نخبگان، در دایره زمان نمیگنجد و دامنه آن به ادوار بعدی تعمیم مییابد. در گفتوشنودی که پیش روی شماست، جناب دکتر یعقوب توکلی، تاریخپژوه معاصر، ابعاد این مقوله را بررسی کرده است.
□ در ابتدا بفرمایید شهید آیتالله حاج شیخ فضلالله نوری در مقام مرجعیت تهران، چه جایگاهی در سلسه مراتب علما داشت؟
بسم الله الرحمن الرحیم. شهید آیتالله حاج شیخ فضلالله نوری، جزء علمای طراز اول تهران بود. در سلسله مراتب روحانیت آن زمان مجتهدین طراز اول حوزه نجف را داشتیم که صاحب رساله و مقلدان فراوان بودند. در ذیل این گروه، مجتهدان طراز اول شهرستان را داشتیم که این مراجع هر کدام متناسب با وکالت و نمایندگیای که در اختیار داشتند، در اندازه خودشان در منطقه، دارای اعتبار بودند. مراجع گوناگون مستقر در شهرستانها، مروج اندیشههای مرجع تقلیدی بودند که نمایندگی آن مرجع را در اختیار داشتند. در اکثر موارد خود این فقها به دلیل اینکه خودشان فقاهت داشتند، مقلد نبودند. با وجود این، مراجع شهرستانی معبری برای رسیدن به مرجعیت تقلید، حلقه وصل و اطمینان مرجعیت در میان مردم بودند. شیخ فضلالله در نجف مشغول تحصیل بود و بعد به ایران بازگشت. یکی از نکات جالب توجه در کارنامه شیخ فضلالله این بود که شیخ یکی از بانیان تأسیس اولیه مدارس دخترانه در تهران بود؛ البته نه از نوع غربی و فرنگی.
□ منبع این مسئله کجاست؟ چون همانطور که گفتید کمتر درباره آن گفته شده است.
این واقعیتی است که مونیکا رینگر در کتاب «دین و گفتمان اصلاح فرهنگی در دوران قاجار» آن را مطرح میکند. این حقیقت تاریخی به توجه شیخ فضلالله و علما به مسئله آموزش دختران اشاره دارد. در واقع مراجع کسانی هستند که تأثیر فرهنگی عمیق در زندگی مردم داشتند. این در حالی است که در فضای ادبیات روشنفکری، شیخ فضلالله به عنوان نماد تحجر و احیاناَ سدی در برابر هرگونه تغییر معرفی میشد، اما خوشبختانه ما شاهد آن هستیم که ایشان در تهران به طور جدی با فعالیتهایی که علیه اسلام و فرهنگ اسلامی اتفاق میافتد مقابله میکند و قبل از مشروطه، امکانات و منابع برای تحصیل دختران را فراهم مینماید.
□ با این جایگاه، شیخ در مشروطیت چه نقشی داشت؟
در خصوص انقلاب مشروطه و تحولات آن یک واقعیت وجود دارد؛ شیخ فضلالله نسبت به بقیه شخصیتهای مذهبی و روحانیون در جریان انقلاب مشروطه، آگاهی و وقوف عمیقتری نسبت به جریانهای روشنفکری و فراماسونری دارد. این کاملاً منطقی است که ممکن است همزمان افراد زیادی یک لایه از جریان روشنفکری را نشناسند که غالباً ناشی از نگاه خوشبینانه به این جریان باشد، اما فرد دیگر به دلایلی خاص با آن لایه آشنا باشد؛ برای مثال آیتالله مطهری قبل از انقلاب اسلامی از کسانی است که زودتر از همه با پدیده مجاهدین خلق (منافقین) آشنا شدند؛ به همین خاطر احسان یارشاطر در کتاب «انقلاب مشروطه» میگوید: «تنها کسی که به باطن واقعی رهبران روشنفکری در جریان مشروطه نزدیک شده بود، شیخ فضلالله نوری بود»، همان گونه که استاد مطهری باطن واقعی جریان روشنفکری از جمله جریان فرقان، باستانگرایی در ایران، فمینیسم و جریان چپ را دید و نسبت به آن حساسیت به خرج داد.
□ بعضیها معتقدند که شیخ فضلالله به باطن جریان روشنفکری سکولار مشروطیت پی برده بود. ارزیابی شما دراینباره چیست؟
بله، این موضوع صحیحی است. این مسئله در مورد شیخ فضلالله نوری صادق است. ایشان از باطن جریان روشنفکری سکولار آگاه شده است، همچنان که شاید برای بسیاری این اتفاق بیفتد، مانند شهید مطهری که در دوره اخیر به این درک رسیده بود که این جریانها اساساً با اسلام در تضاد هستند و دشمنی دیرین با اسلام دارند. بنابراین جریان مشروطه برای مشروطهخواهان، محملی برای حذف و کنار گذاشتن اسلام است و شیخ فضلالله در برابر جریان روشنفکری ایستادگی کرد. شما اگر سیر فکری روشنفکران را قبل از شیخ فضلالله ببینید، متوجه خواهید شد گفتمان روشنفکران، گفتمان اسلامزدایانه است. بعد از شیخ فضلالله هم میبینید کاملاً گفتمان اسلامزدایانه در میان روشنفکران حاکم بوده است. زمانی که روشنفکران سکولار با طرح مشروطه به حاکمیت قوانین عرفی رسیدند و مدعی بودند که باید عرف را حاکم کنند و شرع را کنار بگذارند، شیخ فضلالله مسئله را بهخوبی درک کرده بود. واکنشهای او میزان حساسیت این مرد بزرگ را نشان میداد. شیخ چون تقابل روشنفکران سکولار را با شرع دیده بود، روی قانونی بودن شرع تأکید کرد. جدال شیخ با روشنفکران، بحث انتخاب عرف و شرع را در آن زمان جدی نمود. مجموعههایی که ماهیتاً شیخی یا بابیمذهب بودند مانند تقیزاده، هر چه زمان بگذرد فاصله آنان از دین بیشتر میشود و در این میان افرادی مانند پیرمخان ارمنی، به مراکز تصمیمگیری نزدیک میشوند و به تسهیل روند حاکم شدن قوانین عرف کمک میکنند.
بنابراین معتقدم آنچه در زندگی شیخ فضلالله به وقوع پیوسته است، متفاوت از تمام آن چیزی است که ممکن است در برخی قضاوتهای جزئی تاریخی نوشته شده باشد. متأسفانه تاریخ را روشنفکران یا طرفداران پهلوی نوشتند. تقریباَ نخستین کسی که قبل از انقلاب جرئت کرد از شیخ فضلالله دفاع کند، جلال آل احمد است؛ همچنین او تنها کسی است که آشکارا در نقد روشنفکران و بیان خیانت آنها کتاب نوشت. به این ترتیب مظلومیت شیخ فضلالله در تاریخنگاری قبل از انقلاب ادامه دارد. البته کمتر کسی جرئت میکرد از چنین شخصیتی که مورخان روشنفکر یا طرفدار پهلوی به عنوان مدافع استبداد ساختند، دفاع کند، اما نکته مهم اینجاست که باطن جریان مشروطهخواه و انجمنهای مخفی را شیخ به صورت دقیق میشناخت و میدانست که مسائلی که این افراد مطرح میکنند با هیچ کدام از مبانی شرع تطبیق ندارد. نکته جالب اینجاست که احسان یارشاطر در همان کتابش میگوید: «بزرگترین امتیازی که شیخ فضلالله از روشنفکران سکولار گرفت این بود که به روشنفکران قبولاند که مذهب رسمی ایران شیعه اثنی عشری باشد». این سخن به این معناست که این امتیاز را شیخ فضلالله نوری از روشنفکران سکولار گرفت، درحالیکه جریان روشنفکری به مذهب اثنی عشری اعتقادی نداشت و نمیخواست چنین امری را بپذیرد. در واقع ایستادگی شیخ فضلالله است که این مسئله را به نتیجه میرساند. معتقدم شیخ فضلالله روحیه ایستادگی برای شرع و اسلام را دارد و این ایستادگی با معرفت و شناخت دشمن نیز همراه است.
زمانی که شیخ را به سمت چوبه دار بردند، نه مستأصل بود و نه دچار خوف شده بود. خیلی راحت پای چوبه دار میگوید: این عمامهای که امروز از سر من برداشتند، از سر شما هم خواهند برداشت. شواهد تاریخی نشان میدهد که بعد از پیشبینی شیخ فضل الله، این اتفاق افتاد و جریان سکولار بهشدت با اسلام و روحانیت جنگید و باطن خود را زمانی که به قدرت رسید، نشان داد؛ به این ترتیب پیشبینی شیخ فضلالله به واقعیت پیوست.
□ شما خط سیر اندیشه سیاسی فقه شیعه را بیان کردید؛ روشنفکران در این زمینه چه راهی در پیش گرفتند؟
خط فکری مشروطهخواهان عرفیخواه، با میرزا فتحعلی آخوندزاده شروع میشود و در رفتار ملکمخان، میرزا آقاخان کرمانی، تقیزاده و امثال اینها و انجمنهای مخفی تداوم پیدا میکند. این روشنفکران با سفارتخانه خارجی پیوند دارند و شعار صریح آخوندزاده این است که برای اینکه کشور رشد کند، باید اسلام را کنار گذاشت! ملکمخان معتقد است که باید برای ایجاد تحول با جریان مذهبی همراهی کنیم و برای اینکه آن جریان را درست درک کنیم، باید در دورههای مختلف برخی کانونها را درک کنیم. اینجاست که شیخ با خط روشنفکران روبهرو میشود و علیه آن اقدام میکند.
□ چرا در آن فضای پرآشوب، شیخ راهی غیر از علمای دیگر پیمود؟
اینکه چرا شیخ فضلالله نوری ندیدهها را دیده بود و دیگران نتوانستند ببینند، به این دلیل است که دیگران در معرض آن قرار نگرفتند. این پرسش را میتوان درباره استاد مطهری هم مطرح کرد که چرا ذهن مطهری متوجه شبهه است و علما و افراد دیگر متوجه شبهه نشدند؟ چون مطهری اسیر ملاحظه نشده است، اما برخی روحانیون دچار ملاحظه شدند. استاد مطهری در سال 1356 اعلام کرد: به خاطر نوشتن مقدمه چاپ ششم «علل گرایش به مادیگری» برخی مرا به مرگ تهدید کردند! چرا آقای مطهری استنکاف نکرد و حرفش را پس نگرفت؟ چون اعتقاد داشت اگر قرار است کشته شود، برای عقیدهاش کشته میشود. اما این اتفاق ممکن است برای دیگران نیفتد، چون ممکن است دیده باشند، اما از کنار آن عبور کنند. بنابراین مسئله شیخ فضلالله واقعیتی است که به او نزدیک شده و چون به این واقعیت نزدیک شد، آن را اعلام کرد. حتی کسانی که پیروان شیخ فضلالله هستند، مثلاً یکی از پیروان شیخ در تهران ملا محمد آملی است، در زنجان ملا قربانعلی زنجانی و در رشت ملا محمد خمامی، برخی از اینها تبعید یا ترور شدند. اعدام شیخ فضلالله فقط یکی از نمونههای سرکوبگری مشروطهخواهان بوده است. بنابراین بعد از آن میبینید ملا محمد آملی تبعید میشود، تمامی طرفداران شیخ فضلالله به نوعی سرکوب شدند، اما متأسفانه جریان مذهبی بهاشتباه، فقط شیخ فضلالله را مطرح کرده است و برخوردی که با دیگران شده و خشونتی که بعد از اعدام شیخ فضلالله حاکم گردیده، مطرح نشده یا از روی عمد فراموش شده؛ بهخصوص خشونتی که علیه روحانیت بعد از اعدام شیخ اتفاق افتاده است. در مواجهه روشنفکران با شیخ، بحث فقط بحث استبداد نیست. چرا (عبدالمجید میرزا عینالدوله) بعدها نخستوزیر مشروطهخواهان شده است؟! چرا روشنفکران مشروطهخواه محمدعلیشاه را با سالی صدهزار تومان آن زمان به روسیه فرستادند؟! اگر محمدعلیشاه با بیعقلی دوباره به ایران حمله نمیکرد، تا آخر عمر در رفاه و آسایش زندگی میکرد.
□ شما به بحث بازگشت عینالدوله اشاره کردید، اینکه مشروطیت مجددا استبداد را پذیرفت، اما مباحث علمی شیخ را نپذیرفت و او را اعدام کرد؛ اینها چه دلیلی داشت؟
سوال جدی اینجاست که اگر بحث مبارزه با استبداد بود، چرا عینالدوله را رها کردند و او را به تبریز فرستادند تا آن همه جنایت بیافریند؟ چرا مخبرالسلطنه هدایت بعد از آن همه کشتار در تبریز، نخستوزیر مشروطهخواهان شد؟ چرا همه مستبدان در کمال آرامش در پستهای حساس باقی ماندند و فقط شیخ فضلالله باید اعدام میشد؟ چون شیخ فضلالله باطن این افراد را دیده و اعدام، مجازات فهمیدن واقعی جریانی بود که درصدد حذف اسلام بود. اگر این جریان فرصت پیدا میکرد، کاملاً در پی اسلامزدایی بود. خود اعدام شیخ فضلالله به این مسئله کمک کرد که مشروطهخواهان نتوانند چنان که باید و شاید، آرزوهای خود را اجرا کنند. واقعیت این است که بعدها آرام آرام آنچه در نظر داشتند اجرا کردند و به صورت قانون درآوردند.
□ گروهی از نقش اسدالله خرقانی در موضعگیریهای علمای نجف در تأیید مشروطیت سخن میگویند. او کیست و چه خاستگاهی دارد؟
اگر خرقانی را به لحاظ تفکر تبارشناسی کنید، به سر حلقه ادبیات وهابیت در ایران میرسد. سمت دیگر خرقانی، یحیی دولتآبادی است. طبیعی است که جامعه آن روز، حساسیتهای اطلاعاتی ـ امنیتی امروز را ندارد. شما به آسانی هم چهرهها را نمیشناسید. از طرف دیگر در حوزه علمیه یک اصل جدی به نام «اصالتالصحه» جریان دارد، به این دلیل نباید توقع داشته باشیم دستگاه مرجعیت در آن زمانه، بحث امنیت را پیگیری کند. در گذشته، شما در دستگاه مرجعیت چنین پدیدهای را شاهد نبودید و این هوشمندی اطلاعاتی امروز نظام اسلامی که به خیلی از چیزها توجه دارد وجود نداشت. البته این هوشمندی امروزین، توقع را در حوزه بازشناسی شخصیتهای تاریخی بالا برده است که به نظر بنده منطقی نیست.
□ برخی روشنفکران شیخ را متهم میکنند از محمدعلیشاه پول دریافت کرده و در مواردی ایشان را به بیان خلاف واقع متهم میکنند! چنین اتهاماتی از چه روی به شیخ وارد شده است؟
شیخ فضلالله از ظهور جریانی خبر داد که به طور جدی درصدد حذف اسلام بودند. روشنفکران نمیتوانند بگویند ما با اسلام مواجهه نداشتیم، حتی پیشگامان روشنفکران زمانی که مشروطه سرکوب میشد، برخلاف ادعای افرادی مانند تقیزاده و دهخدا، زودتر از همه به سفارت انگلستان رفتند! کسانی که ادعا داشتند ما باید ایستادگی و مقاومت کنیم، زودتر از بقیه فرار کردند. چگونه رفتن روشنفکران به سفارت انگلیس و تحتالحمایه آن کشور شدن اصلاً بد نبوده است، اما وقتی شیخ که با مشروطهخواهان معارض با اسلام مواجهه داشت، زمانی که با پادشاه ایران هماهنگ شد، کار درستی نکرده است؟ البته این، همان پادشاهی است که بعد از مشروطه او را با کمال احترام به خارج از کشور فرستادند و پول و امکانات در اختیار او قرار دادند. به دوستان پادشاه، سلطنت و نخستوزیری و مقام دادند، اما شیخ فضلالله نوری را اعدام کردند! در مواجهه روشنفکران با شیخ فضلالله، همکاری با محمدعلیشاه و استبداد، عامل اعدام او نیست، بلکه واقعیت به درک او از مشروطهخواهان ضد اسلام مربوط میشود که منتهی به مجازات سخت او شد. اگر شیخ فضلالله این حقیقت وجودی را نمیفهمید و حتی از استبداد هم دفاع میکرد، مشروطهخواهان با او مشکلی نداشتند. مهمترین جرم شیخ فضلالله، فهم واقعیت بود. اگر او این واقعیت را نمیفهمید، مشکلی ایجاد نمیکرد.
□ آیا میتوان گفت انقلاب اسلامی تداوم نگاه شیخ فضلالله است و مدلسازی حکومت اسلامی را شیخ آغاز کرده است؟
برای فهم سیر گفتمان روحانیت، باید آن مقطع تاریخی را که روحانیت با خطر ظهور رضاخان و استبداد رضاخانی مواجه بود درست فهمید. جدیترین مشروطهخواهان برای حفظ حداقلی که در مشروطه بهدست آوردند تلاش کردند؛ از جمله سید حسن مدرس که برای حفظ احمدشاه قاجار تلاش میکند تا رضاخان به حاکمیت نرسد و استبداد جدید و خشنتری شکل نگیرد؛ چون مشروطهخواهانی مانند تقیزاده نتوانستند در کشور غلبه کامل پیدا کنند. آنها با وجود اینکه دو دوره در مجلس اکثریت را بهدست آوردند، نتوانستند ایدههای خود را اجرا کنند، به این ترتیب به سمت ایده تغییر سلطنت و دیکتاتوری مصلح رفتند و بحث ورود پادشاه قدرتمند و احیای ایران باستان را مطرح کردند. این خط فکری را سرجان ملکم، سفیر سابق انگلیس در ایران، آغاز کرده بود و امثال تقیزاده به دنبال آن رفتند. به این دلیل بحث ایدئولوژی بازگشت به ایران باستان و پیوند با غرب را مطرح کردند تا ایران را سر تا پا غربی کنند. در این زمان شاهدیم که آیتالله مدرس در برابر چنین وضعیتی ایستادگی میکند و قصد دارد همین مشروطه حداقلی را حفظ کند، اما مشروطهخواهان از خواست جمهوری رضاخانی عبور کردند و به سلطنت رضاخانی رسیدند! بنابراین در این دوره، شاهد ادبیات اعتراض روحانیان هستیم که به نوعی ظهور اعتراض و ایستادگی در برابر رضاخان است و چنین جنبش اعتراضی و تعارضی، منتهی به مقابلهای خونین میشود. به این ترتیب مدرسی که قصد داشت مشروطه را حفظ کند، در برابر استبداد رضاخانی میایستد و در نهایت تبعید و کشته میشود و بعد از سرکوب مدرس، چپها نیز سرکوب شدند؛ چپهایی که فکر میکردند ظهور رضاخان در تداوم مسیر پیشرفت جامعه ایرانی است. سال 1306ش حزب کمونیست در کنفرانس خود در ارومیه اعلام کرد: کلاه بزرگی بر سرمان رفت؛ فکر میکردیم رضاخان مظهر آمال و آرزوهای ملت ایران است، بعد فهمیدیم که عامل بسط سلطه امپریالیسم است!
بنابراین در این دوره شاهد ظهور ادبیات تعارض و تخاصم توسط روحانیت در برابر حاکمیت رضاخان هستیم. به این ترتیب بر اثر این وقایع تاریخی، شاهد شکلگیری ذهنیت تغییر حاکمیت توسط روحانیت هستیم. بعد از تغییر ذهنیت روحانیت برای تغییر حاکمیت، این پرسش بهوجود میآید که این ذهنیت چگونه رشد میکند و بعد اجرا میشود. تغییر حاکمیت از طریق انتقال مرجعیت به ایران شکل میگیرد. کسانی که مرحوم آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی را متقاعد کردند که از نجف به قم بیاید، بهشدت سیاسی بودند. متوجه هم بودند که دارند چه کاری را انجام میدهند. معتقد بودند در جنبش مشروطه، به دلیل اینکه مرجعیت در ایران نبوده است، کلاه بر سرمان رفته است و آنانی که سازوکار مرجعیت را در قم تشکیل دادند، کاملاً حواسشان جمع بود که چه کاری انجام میدهند. خود آیتالله حائری یزدی، موسس حوزه علمیه قم، متوجه این نکته بود. درختی که در قم کاشته بود، باید با صبر رشد کند و اجازه ندهد توفان آن را ببرد تا این درخت تنومند شود. بنابراین قبل از شهریور 1320، امام در کتابش بحث ولایت فقیه را مطرح کرد. این بحث ولایت فقیه، تداوم نظریه چهرههایی چون ملا احمد نراقی است که تغییر حاکمیت را مطرح میکردند. هر چه زمان میگذرد، این رگه تداوم پیدا میکند که به نوعی رگه قدرت نیز هست. بحث جنبش فدائیان اسلام و ملی شدن صنعت نفت به صورتی، مسئله تغییر حاکمیت را در ذهن روحانیان نشان میدهد. این نکتهای که بیان کردید: شیخ فضلالله با طرح مشروطه مشروعه موجب تداوم انقلاب است، من معتقدم آنچه طی دوره صد ساله اتفاق افتاد، مجموعه تجربیاتی است که امام به تجمیع کرده بود، بنابراین مواظب بود که این اشتباهات تکرار نشود. با این تصور، روشنفکران وارد جریان انقلاب شدند، ولی امام اجازه نداد آنان در انقلاب سهیم شوند،که بعدها بتوانند روی موج انقلاب سواری بگیرند. بنابراین مسیر انقلاب اسلامی از تداوم ملی شدن صنعت نفت نمیگذرد. امام معتقد است نهضت 15 خرداد به جریانات مذهبی ارتباط دارد و هیچ ربطی به جریان ملیگراها ندارد. قیام اسلامی با 15 خرداد 1342 شروع شد و اجازه نداد که جریانهای سیاسی غیر اسلامی حاکمیت را در دست گیرند. بنابراین وقتی شما متون آمریکاییها را میخوانید، وزارتخارجهایها و سازمان سیا کاملاً به دنبال اجرای تجربه مشروطیت در ایران هستند. آنها میخواستند موجسواری بر جریان قدرت انقلاب را همانند مشروطه تکرار کنند، ولی امام متوجه بودند که نگذارند روشنفکران بر جریان انقلاب سوار شوند و موجسواری کنند، با وجود اینکه ایشان با روشنفکران همکاری میکردند. واقعیت مسئله این است که گفتمان روحانیت و جریان اسلامگرا در دوره دویست، سیصد ساله اخیر، تغییر پیدا کرد و از فرآیند مشارکت در حاکمیت، به تعارض و تلاش برای تحت الزام درآوردن حاکمیت رسید و بعد به مرحله ایستادگی و تخاصم رسید و در نهایت به تلاش برای تغییر حاکمیت تبدیل شد.
□ بعضی منابع تاریخی معتقدند امثال تقیزاده گفتند: ما در جریان مشروطه دچار افراط شدیم! شما دراینباره چه ارزیابیای دارید؟
سیاستمداران معمولا چنین ادعاهایی زیاد دارند؛ گروهی از محققان تاریخ شفاهی آمریکا به ایران آمدند و گفتند: رابرت مک نامارا، وزیر جنگ آمریکا در جریان جنگ ویتنام، از جنایاتش در این کشور توبه کرده است! این آقایان بعد از ارتکاب جنایات، به فکر نوشتن تاریخ میافتند. آنها اواخر عمر در گوشه خانه خود قصد دارند ارتکاب به جنایت را از تاریخ زندگی خود پاک کنند. آنها مدعی میشوند ما توبه کردهایم! اما کسی نیست که به آنها بگوید: شما زدید چشم ملت را کور کردید، وقتی چشم کسی را کور کردید، با توبه کردن و ببخشید، آیا چشم او دوباره بینا خواهد شد؟ عالمی را بیگناه کشتید و جمع زیادی از علما مانند آیتالله بهبهانی را ترور کردید؟ چه کسی این جنایت را مرتکب شد؟ همین دوستان تقیزاده، این بزرگواران را ترور کردند. آیا با توبه تقیزاده، این عالمان زنده شدند؟ آیا افرادی مانند عبدالحسین زرینکوب با نوشتن کتاب «دو قرن سکوت» و آن ادبیاتی که علیه اسلام تولید کرد، بعداً با نوشتن کتاب «بامداد اسلام» توبه کرده است؟ شما با تغییر فضا، چیزی نوشتید تا بگویند این فرد برگشته است. برخی از توبهها فریب است، توبه نیست! توبه زرینکوب و تقیزاده، فریب تاریخی است. باید انسان سادهلوح باشد که چنین فریبهای جدی تاریخی را باور کند.