«حاشیه و متن رویداد شهادت آیتالله سیدمصطفی خمینی» در گفتوشنود با حجتالاسلام والمسلمین سیدرضا برقعی مدرس
□ بهعنوان سوال آغازین، لطفا بفرمایید که کدامیک از ویژگیهای شخصیتی شهید آیتالله سیدمصطفی خمینی در ذهن شما برجسته است؟
بسم الله الرحمن الرحیم. به نظرم دراین باره باید گفت که مرحوم آقای حاجآقا مصطفی(رضوانالله تعالی علیه) خیلی خوشمشرب بود و به قول امروزیها، روابط عمومی قویای داشت. ابعاد عرفانی و علمی شخصیت آن بزرگوار، چیزی نبود که چندان معلوم باشد و جز خواص کسی چیزی در این زمینه نمیدانست، چون حاجآقا مصطفی در هیچ زمینهای تظاهر و ادعایی نداشت، اما اخلاق و روابط اجتماعی را نمیشود پنهان کرد و حاجآقا مصطفی انصافاً از نظر حسن اخلاق و برخوردهای اجتماعی و مردمداری، درجه یک بود.
□ تعریف میکنند ایشان در سنین کودکی و نوجوانی، خیلی شلوغ و به قول امروزیها پرجنب وجوش بوده است...
همینطور است. مادر بزرگوارشان میگفتند: یک روز عاشورا از دور دیدم کسی رفته و روی گلدستههای حرم حضرت معصومه(س) نشسته است و دارد از آن بالا مراسم را تماشا میکند! فهمیدم کار کسی غیر از مصطفی نمیتواند باشد. خودش هم میگفت: از بس شلوغ بودم، گاهی پدرم مرا میزد! همیشه در شنا، جزو درجه یکهای قم بود. بعدها هم که با هم به کوفه میرفتیم، در شط کوفه شنا میکرد و در این زمینه بسیار مهارت داشت. درنهایت طلبه بسیار باسواد، باهوش و فاضلی بود و حتی میشود گفت نابغه بود.
□ با چه کسانی بیشتر دوست بود؟
حاجآقا مصطفی خوشاخلاق و شوخ و با همه دوست بود، اما با بعضیها مثل: آقای حاج آقا باقر مهدوی کنی، آشیخ محمد رضایی، آقای خلخالی و چند نفر دیگر، همدوره بود و با هم خیلی رفیق بودند و اوقات فراغتشان را با هم میگذراندند.
□ شروع مبارزات سیاسی ایشان از چه زمانی بود و به چه شکل ادامه پیدا کرد؟
در سالهای 1341 و 1342 که امام نهضت خود را آشکار کردند، حاجآقا مصطفی در کنار ایشان بود و در مواردی که ضرورتی نداشت، امام شخصاً مداخله کنند، ایشان وارد میدان میشد و با درایت و دقت امور را به سرانجام میرساند.
□ جنابعالی خود، از چه دورهای با ایشان محشور شدید؟
حضورم در کنار ایشان، بیشتر از سالهای تبعید به بعد بود و در طی مراودههای زیادی که با هم داشتیم، به دیدگاههای سیاسی و اجتماعی وی بیشتر پی بردم. حاجآقا مصطفی معتقد بود: انسان باید با گروهها، طیفها و افراد مختلف سر و کار داشته باشد تا بتواند در زمینههای مختلف رشد کند. معتقد بود ممکن است کسی همدرس خوبی باشد، ولی در مسائل سیاسی نتواند با انسان همراهی کند و یا ممکن است با کسی بشود سفر رفت یا تفریح کرد، اما او ضرورتاً همفکر سیاسی و یا همدرس و هممباحثه خوبی نیست و لذا همه چیز را نمیشود از همه کس توقع داشت. خودش هم واقعاً همینطور بود و در بین کسانی که با آنها ارتباط و حتی مراوده داشت، از تمام اقشار و طیفها میشد دید. هم آدم گوشهنشین و عارف در بین اطرافیانش وجود داشت، هم آدم پر سر و صدای سیاسی و شلوغ.
□ از عبادتها و زیارتهای خاص مرحوم حاجآقا مصطفی زیاد گفتهاند. شما شخصاً در جریان این مسائل بودید؟ خاطرهای دارید؟
حاجآقا مصطفی حتماً سالی چهار مرتبه و گاهی هم بیشتر، از نجف به کربلا میرفت و در روزهای خاصی مثل اربعین، عرفه، نیمه شعبان و نیمه رجب، تمام راه را پیاده طی میکرد. میگفت: تمام کربلا تربت امام حسین(ع) است و به اینجا که برسی زیارت محقق شده است، اما خودش ساعتهای طولانی در حرم مینشست و گاهی تا دو ساعت بعد از اذان مغرب که همه به خانههای خود میرفتند، در آنجا میماند و به عبادت و دعا مشغول میشد. بعضی از دوستان نقل میکردند که ایشان در مسجدالحرام از اواخر شب تا فجر، در برابر حجر اسماعیل مینشست و به کعبه نگاه و عبادت میکرد.
□ از ارتباط ایشان با مراجع و علمای نجف برایمان بگویید.
قبل از پاسخ به این سوال باید به نکتهای اشاره کنم. رژیم پهلوی در بیت تمام مراجع و علما، بلا استثنا فرد یا افراد نفوذی داشت. اینها با القای شبهات و شایعههایی، ذهن مراجع و اطرافیان آنها را در باره برخی از افراد و مسائل دچار شبهه میکردند. در چنین اوضاعی حاجآقا مصطفی با نهایت هوشمندی و درایت، طوری با افراد از طیفهای مختلف ارتباط برقرار میکرد که کسی جرئت نمیکرد کلمهای علیه امام حرف بزند!
□ آیا قبل از شهادت حاجآقا مصطفی نشانههایی دال بر سوء قصد به جان ایشان یا حضرت امام مشاهده شدند؟
یادم هست ایشان همراه آقای سیدمحمد بجنوردی و مرحوم سیدمحمدرضا اشکوری به سوریه و لبنان رفته بودند و در آنجا ناراحتی معده پیدا و خون قی میکنند!حاجآقا مصطفی احساس خطر میکند و بلافاصله به نجف برمیگردد و به پزشک مراجعه میکند.
مدتی بعد در ابتدای درس حضرت امام، سیم بلندگو و میکروفون آتش میگیرد و آن روز امام بدون بلندگو درس میدهند. در آن موقع حاجآقا مصطفی در جلسه درس نبود و وقتی برمیگردد، اوضاع را غیر عادی میبیند و متوجه میشود این قبیل اتفاقات نمیتواند تصادفی باشد. از ماهها قبل هم به حاجآقا مصطفی خبر داده بودند که رژیم پهلوی افرادی را برای ترور شما و امام به نجف فرستادهاند و باید بیشتر مراقبت کنید. آنها میخواهند این کار را به شکلی انجام دهند که مرگ عادی یا نهایتاً مشکوک جلوه کند و کسی نتواند تقصیر را به گردن رژیم ایران بیندازد، بلکه آن را به حکومت عراق نسبت بدهند تا رژیم ایران هم بتواند استفادههای سیاسی لازم را از قضیه بکند. حاجآقا مصطفی بعد از ماجرای آتش گرفتن میکروفون و بلندگو در درس امام، بهشدت نگران بود و یادم هست صورتش مثل گچ سفید شد. هم اخباری که از ایران میرسید و هم حادثهای که در لبنان برای خودش پیش آمده بود او را نگران کرد.
□ شما برای آخرین بار کی با ایشان ملاقات کردید؟
یکی دو شب بعد از این ماجرا، در مجلس ختم همسر آقای سیدجعفر مرعشی که در مسجد شیخ انصاری تشکیل شده بود و ایشان روی تواضعی که داشت در ورودی مسجد نشسته بود و بعد از اتمام مجلس هم به خانهاش رفت.
□ خبر درگذشت ایشان را چگونه شنیدید؟
ما چند روزی بود که صاحب فرزند شده بودیم و خداوند پسرم (علی) را به ما عطا کرده بود و مادر همسرم برای کمک، به خانه ما آمده بودند. صبح برای خرید شیر به مغازهای در نزدیکی منزل حاجآقا مصطفی رفتم که شیرفروش به من خبر داد: حاجآقا مصطفی را به بیمارستان بردهاند. سریع به خانه رفتم و به مادر خانمم گفتم راه بیفتند که با هم به منزل حاجآقا مصطفی برویم و ببینیم ماجرا از چه قرار است. رفتیم و ایشان وارد خانه شد و ماجرا را از خادمه پرسید. او هم گفت: حال حاجآقا مصطفی در نیمههای شب به هم میخورد، ولی کسی متوجه نمیشود. صبح که متوجه میشوند، دنبال آقای دعایی میفرستند. ایشان هم بعد از تلاشهای فراوانی که میکند تا پزشکی را بالای سر حاجآقا مصطفی بیاورد و یا آمبولانسی چیزی را خبر کند موفق نمیشود، سرانجام ایشان را با یک تاکسی به بیمارستان میبرد. من از منزل حاجآقا مصطفی مستقیم به بیت امام رفتم که ببینم آنها خبری دارند یا نه؟ رحل قرآن در مقابل امام باز بود و از ظاهر و چشمهایشان معلوم بود که گریه کردهاند و نگران هستند. همین که چشمشان به من افتاد، فرمودند: زود به بیمارستان بروید و از مصطفی برایم خبر بیاورید. احمد از صبح رفته و هنوز نیامده است.
سریع خودم را به بیمارستان رساندم. چهار پنج نفری، از جمله آقای رضوانی آنجا بودند که گفتند: آقای دعایی دارد به کارها رسیدگی میکند. ایشان همین که چشمش به من افتاد، زد زیر گریه و مرا به اتاقی برد که جنازه را در آنجا گذاشته بودند تا پس از طی تشریفات قانونی به خانواده تحویل بدهند.
□ شما جنازه را دیدید؟
بله، پیشانی حاجآقا مصطفی کبود و لبهایش سیاه شده بودند!
□ چگونه خبر فوت حاجآقا مصطفی را به حضرت امام دادید؟
به بیت امام برگشتم و دیدم احمد آقا و چند نفر دیگر در بیرونی هستند و نمیدانند چه کسی باید این خبر را به امام بدهد! قرار شد مرحوم آیتالله خوئی این کار را بکند، ولی ایشان گفت: من در عمرم یک بار خبر مرگ کسی را داده و از آن پس با خود عهد کردهام که دیگر هرگز این کار را نکنم! قرار شد یکییکی به اتاق برویم و زمینه را برای دادن خبر مرگ آقا مصطفی آماده کنیم. همین که حاج احمد آقا وارد اتاق شد، امام فرمودند: «پس چرا معطلید؟ چرا نمیگویید چه خبر شده است تا تکلیفم را بدانم!» با این حرف حاج احمد آقا زد زیر گریه و امام موضوع را فهمیدند و فرمودند، «لا حول و لا قوه الا بالله. امید داشتم مصطفی به درد اسلام بخورد».
□ در آن شرایط نشانهای از دخالت رژیم شاه در این مسئله ندیدید؟
چرا. سرهنگ اشرفی ــ که از مأمورین امنیتی ایران بود ــ بالاسر جنازه حاجآقا مصطفی آمد. موقعی هم که به بیمارستان رفتم، یک ماشین شورلت را با نمره سیاسی در صد متری بیمارستان دیدم که به محض شنیدن صدای گریه همراهان حاجآقا مصطفی و اطمینان از فوت ایشان، دور زد و از آنجا دور شد. اشرفی در مراسم تشییع و خاکسپاری حاجآقا مصطفی هم حضور داشت. به هر حال کلیت ماجرا مشکوک بود و کبودی و لکههای روی بدن حاجآقا مصطفی هم امری عادی نبود. عوامل سفارت چگونه در ساعت 7 صبح از ماجرا باخبر شده بودند و در تمام مراسم حضور فعال و مستمر داشتند؟ احتمال دخالت سازمان امنیت ایران در قضیه بسیار زیاد بود.
□ از مراسم تشییع و خاکسپاری حاجآقا مصطفی برایمان بگویید.
حضرت امام عدهای را مأمور این کار کردند. آقای دعایی و چند نفر دیگر جنازه را تحویل گرفتند و برای غسل به غسالخانه و سپس کربلا بردند. آقای دعایی با مراکز دولتی عراق مراوده داشت و از پس اینجور کارها برمیآمد. لذا من نزد امام ماندم و ایشان و چند تن از دوستان برای انجام تغسیل و تکفین و طواف دادن جنازه دور حرم اباعبدالله(ع) رفتند و سپس جنازه را به نجف برگرداندند. آنها شب به نزدیکی نجف رسیدند و شب جنازه را در مسجدی بین کوفه و نجف گذاشتند. در طول شب هم دو نفر قاری قرآن در کنار جنازه به تلاوت قرآن پرداختند. در آن دوره اجازه دفن جنازه در حرم مطهر امیرالمؤمنین(ع) را نمیدادند و دوستان در تلاش بودند بتوانند اجازه بگیرند. این اجازه را هم فقط شخص رئیسجمهور باید میداد. در حرم بقعهای بود که علامه حلّی و مرحوم سیدنصرالله بنیصدر در آن دفن شده بودند. به هر حال با تلاش دوستان اجازه گرفته شد و جنازه را در این بقعه دفن کردند. نماز میت را هم آیتالله خوئی اقامه کردند. از مراجع اول غیر از آقای خوئی کسی نیامد، اما در سطوح پایینتر تقریباً همه فضلا و علما آمدند و تشییع جنازه باشکوهی بود. مراسم ختم هم بسیار باشکوه برگزار شد.
□ با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.