«قیام رئیسعلی دلواری و حضور انگلیسیها در بوشهر» در گفت و شنود با دکتر سید مجید تفرشی
بوشهر منطقهای است که در دوره قاجار از تحرکات انگلستان در آن بسیار شنیدهایم. قیامهای مردمی این منطقه واکنشی نسبت به این تحرکات است. یکی از این قیامها را رئیسعلی دلواری رهبری میکرد. اینکه چرا بوشهر برای انگلستان حائز اهمیت بود و علل قیامهای مردمی نظیر قیام تنگستانیها چه بود و چرا انگلستان به تشکیل پلیس جنوب دست زد موضوعی است که دکتر سید مجید تفرشی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، در گفتوگوی زیر آنها را بررسی کرده است.
اگر موافق باشید گفتوگو را با تحولات مربوط به جنگ جهانی اول آغاز کنیم. کوتاه زمانی بعد از آغاز جنگ جهانی اول، دولت ایران رسما اعلام بیطرفی کرد، اما این بیطرفی بهسرعت توسط قدرتهای بیگانه نادیده گرفته شد. چرا قدرتهای خارجی بیطرفی ایران را به رسمیت نشناختند؟
ببینید در آن سالها، در آغاز جنگ جهانی اول یک سری اتفاقاتی در داخل و در منطقه پیرامونی ایران رخ داد که موجب شد بیطرفی ایران چندان جدی گرفته نشود: اولا در داخل کشور نیروهایی بودند که از آلمانها و عثمانیها حمایت میکردند که البته آنها دست بالا را نداشتند؛ همچنین طرفداران روسیه تزاری بودند که در آن موقع آخرین سالهای حیات خودش را سپری میکرد، اما بیشتر از همه طرفداران بریتانیا بودند که در ایران فعالیت داشتند. دولت ایران طبیعتا به فاصله کوتاهی بعد از آغاز جنگ جهانی اول با درایت اعلام بیطرفی کرد اما مسئله این بود که کشور ایران فینفسه از نظر ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک این موقعیت را نداشت که مورد تهدید بریتانیا قرار نگیرد؛ چرا که بریتانیاییها بهشدت نیازمند ایران بودند. نکته دوم اینکه ایران از نظر منطقهای از نظر تدارکات و ترابری و از نظر راهبردی محل گذر مناطق مختلف بود. به این ترتیب چندین ویژگی باعث میشد که ایران به نوعی نادیده گرفته نشود و بیطرفی کشور از طرف قدرتهایی مانند انگلستان مورد تحمل واقع نشود. یکی از موضوعات مهم، مسئله خود ایران بود؛ اهمیت داخلی و منطقهای ایران و بعد از آن اهمیت ایران برای منطقه هند و نایبالسلطنه هند که از آن به عنوان نگین جواهرات بریتانیا نام برده میشد و در گام بعد موضوع کشف نفت در ایران را هم باید به این فهرست اضافه کرد. در آستانه جنگ جهانی اول دولت بریتانیا جهاز دریایی خودش را با درخواست وزیر دریاداری وقت، وینستون چرچیل جوان، از ذغال سنگ به نفت تبدیل کرد و همین امر اهمیت نفت ایران را دوچندان میکند؛ تا جایی که دولت بریتانیا ایران را تنها منبع نفت در دسترس خودش میبیند و با این شرایط امکان رعایت بیطرفی ایران از طرف انگلیس به صفر میرسد. این نکته را هم لحاظ کنید که بزرگترین پالایشگاه جهان در آن زمان در آبادان قرار داشت و به این ترتیب ایران عملا به نوعی به کشور نیمهمستعمره بریتانیا تبدیل شده بود.
چرا انگلیسیها در جنوب ایران در اولین هدف بوشهر را برای حمله انتخاب کردند؟ بوشهر برای انگلستان چه اهمیتی داشت؟ آیا انتخاب بوشهر جنبه اقتصادی داشت یا نظامی یا ترکیبی از هر دو؟
اگر شما به اسناد بریتانیایی توجه کنید، چه اسنادی که در آرشیو ملی بریتانیا هست و چه اسنادی که در کتابخانه ملی بریتانیا هست تحت عنوان اسناد نایبالسلطنه هند، میبینید که منطقه بوشهر از دیرباز، یعنی حتی قبل از مناسبات ویژه ایران و بریتانیا، یعنی از قرن هیجدهم اهمیت ویژهای داشته هم از نظر ارتباط با دولت مرکزی و هم از جهت اهمیت تجاری و هم از جهت اهمیت سیاسی که باعث میشد همه قدرتهای خارجی قدیم از پرتغالیها و اسپانیاییها گرفته تا بعد انگلیسیها و روسها و آلمانها در آنجا نمایندگی داشته باشند و به نوعی قطب تجاری ایران تلقی میشد. بوشهر تقریبا یکی از کانونهای فرهنگی سیاسی در ایران هم بوده و به همین جهت مبارزه با استعمار و مبارزه با تجاوز خارجی در بوشهر خیلی نمایانتر و عریانتر و قویتر بود و طبیعتا اگر بوشهر از دست انگلیسیها خارج میشد، لطمات و صدمات زیادی برای سیاست تجاوزخواهانه بریتانیا در ایران ایجاد میکرد. با این توضیح بوشهر با توجه به نیروی مقاومتی که در آن وجود داشت، عملا جزء اولین اهداف بریتانیا واقع میشود و تا آنجا پیش میرود که در سالهای پایانی تقریبا مسئله بوشهر به موضوع کانونی خلیج فارس تبدیل و در نهایت به تأسیس پلیس جنوب منجر میشود.
از جنبش مقاومت در بوشهر گفتید. مقاومت مردمی در این شهر و شهرهای اطراف مانند دلوار با رهبری رئیسعلی بعد از حمله انگلیسیها به بوشهر شکل میگیرد و ما شاهد شکلگیری قیامی مردمی با اهداف ضداستعماری در بوشهر هستیم. ریشههای قوی استعمارستیزی در بین مردم ایران چقدر در شکلگیری این قیام مردمی علیه انگلیسیها نقش داشت؟
مسئله مبارزه با استعمار در بوشهر در خلیج فارس البته به رئیسعلی منحصر نیست. رئیسعلی دلواری در واقع نماد حرکتهای مختلفی است که در آنجا وجود داشت. ما در بوشهر شاهد هستیم که روحانیون، دانشآموزان، جوانان، کشاورزان و رعایا همه در این قیام شرکت دارند، افراد زیادی بودند مثل خالو حسین دشتی و دیگران که قیامهای دیگری داشتند و چندین بار به مراکز بریتانیاییها حمله کردند و چندین مزدور آنها را هم کشتند. علت اینکه رئیسعلی شهرت پیدا میکند و امروز از او به عنوان نماد استعمارستیزی یاد میکنند اولا این است که رئیسعلی از بین تودههای مردم بود. اینگونه نبود که از خانواده هزار فامیل یا به تعبیری از طبقات بالا باشد. او شخصی بود که مورد علاقه توده مردم بود که در جامعهشناسی انگلیسی به آن طبقات فرودست میگوییم و خیلی در میان توده مردم محبوبیت داشت. رئیسعلی در عمل توانست به عنوان یک رهبری سیاسی و با درایت و مقاوم که جلوی همه تهدیدات و تطمیعات بریتانیا ایستاده عملا خودش را در میان دوستان و دشمنانش تثبیت کند و همه او را به عنوان رهبر اصلی نهضت مردم جنوب به رسمیت بشناسند و رهبری او را علیه انگلیسیها قبول کنند.
رئیسعلی دلواری مردی بود که در انقلاب مشروطه هم در میان حامیان مشروطهخواهان قرار داشت. آیا نگاه مشروطهخواهی و عدالتخواهی او در قیام او علیه انگلیسیها تأثیرگذار بود؟
رئیسعلی در قیام مشروطه یکی از نیروهای تأثیرگذار محلی بود، ولی آنجا حالت ملی پیدا نمیکند. نگاه رئیسعلی در عین حال که آدمی تحصیلکرده هم نبود، برخاسته از آرمانهای مشروطیت بود. بخشی از آرمانهای جنبش مشروطه آزادی و پارلمانتاریسم هست و بخشی از آن هم استقلال و آزادی از بیگانه. این بخش از اهداف مشروطه را که توجه کنیم حرکت تنگستانیها و حرکتی که رئیسعلی رهبری میکند و مورد حمایت علمای منطقه هم قرار میگیرد دقیقا در راستای آرمانهای جنبش مشروطه و خواستههای اصیل مشروطیت است نه خواستههای انحرافی. جزء خواستههای اصلی مشروطیت استقلالطلبی و استعمارگریزی و رهایی ایران از سلطه بیگانگان بود که به نظر من قیام تنگستان هم ادامه راه منطقی اهداف اصیل و نه انحرافی انقلاب مشروطه هست.
قیام مردم بوشهر در برابر انگلیسیها در نهایت شکست خورد؛ به همین دلیل برخی مدعی هستند که این قیام تأثیری بر تحولات سیاسی جنوب ایران در جنگ جهانی اول نداشته است. تحلیل شما دراینباره چیست؟ آیا قیام رئیسعلی و آزادیخواهان جنوب کماثر بوده است؟
بدون شک قیام تنگستان و حرکت رئیسعلی تأثیرگذار بوده است؛ دلیل اصلی آن هم این است که تا پایان جنگ جهانی اول، بوشهر دائما مورد حمله انگلیسیها قرار میگیرد. بعد از شهادت رئیسعلی، به تبعیت از حرکت او مقاومتهای دیگری هم در آن منطقه شکل گرفت؛ تا جایی که دولت بریتانیا مجبور میشود پلیس جنوب یا تفنگچیان جنوب ایران را تأسیس کند؛ یعنی انگلستان به دلیل مقاومتهای گسترده مجبور میشود مستقیما به صورت خصوصی ارتش خودش را در جنوب ایران تأسیس کند. اگر حرکت رئیسعلی تأثیرگذار نبود، انگلیسیها نگرانیای از بوشهر نمیداشتند و دوباره بوشهر را اشغال نمیکردند و ارتش خصوصی خودشان را تحت عنوان پلیس جنوب تأسیس نمیکردند؛ بنابراین ادامه نیاز بریتانیاییها و ادامه سلطهگری آنها نشان میدهد که قیام بوشهر و راه رئیسعلی خاموش نشده است.
در منابع بسیاری به حضور یک جاسوس آلمانی به نام ویلهلم واسموس هم در کنار رئیسعلی و در نبرد با انگلیسیها اشاره شده است. برخی معتقدند واسموس با اینکه جاسوس بود، تحت تأثیر قیام رئیسعلی قرار گرفت. ارزیابی شما از نقش واسموس و عملکردش در بوشهر و همراهی او با قیام مردمی علیه انگلیسیها چیست؟
ببینید شخصیت ویلهلم واسموس را باید در چهارچوب آن سیاست گریز بسیاری از اندیشمندان یا سیاستمداران ایرانی از دوگانه روسیه و انگلیس نگاه کرد. بههرحال این نگرش در ایران وجود داشت که اگر ما میخواهیم از شر روسیه تزاری و امپراتوری بریتانیا رها بشویم، باید به یک نیروی سومی متوسل بشویم و در رقابت با آنها از این نیروی سوم کمک بگیریم. خوب این نگاه خریدار داشت و در جنگ جهانی اول هم خیلی از آزادیخواهان ایرانی ناگزیر، خواسته یا ناخواسته به حمایت از آلمان یا عثمانی روی میآورند که در جنگ دوم هم طبیعتا به نوعی این اتفاق تکرار میشود. در آن جریان تحلیل خیلیها این است که سیاستهای آلمان و حضورش در خلیج فارس با منافع و اهداف آزادیخواهان ایرانی گره خورده بود. طبیعتا کسی که میتواند این سازماندهی را انجام بدهد و تهییج و انگیزش را در منطقه ایجاد کند کسی است مثل واسموس. همانطور که میدانید، واسموس در کنسولگری محلی آلمان در خلیج فارس در بوشهر فعالیت میکرد و بعد به عنوان یک عنصر ضد انگلیسی در منطقه وارد معرکه شد و فعالیتهای ضدانگلیسی را در منطقه تحریک کرد. یک نگاه از یک منظر این است که واسموس صرفا منافع آلمان را پیش میبرده و اگر ضد انگلیس بوده یا ضد اشغال ایران به خاطر منافع کشورش بوده که این دیدگاه کاملا درست است، ولی واقعیت دیگری هم هست. واسموس وعدههایی به مردم محل داده بود و در واقع امکاناتی از آنها گرفته بود و قولهایی به اینها داد که بعد از شکست انگلیسیها کارهایی برایشان انجام دهد که به خاطر شکست آلمان در جنگ عملا نمیتواند به وعدههای خودش عمل کند و به نوعی خودش را وامدار مردم میدانست. مردم بهخصوص بعد از جنگ و شکست آلمان یک نگاه بدی به او پیدا میکنند. از این جهت واسموس ضمن اینکه بعد از جنگ مسئولیتی از طرف دولت خودش ندارد به ایران سفر و سعی میکند به نوعی دوباره رابطه خوبی را با مردم برقرار کند. او در نهایت نام نیکی از خودش در جنوب ایران باقی میگذارد و همانطور که میدانید، علیرغم فرا و ورای مسئولیت جاسوسی دیپلماتیک خودش در منطقه خلیج فارس و بوشهر، به نوعی یک همبستگی و دلبستگی با مردم پیدا میکند که بیشتر از وظیفه شغلی خودش است؛ بنابراین از یک طرف میشود گفت که واسموس جاسوسی میکرده و شغلش جاسوسی و تهییج و انگیزش و هیجان علیه نیروهای بریتانیایی بوده، ولی از یک طرف هم بهشخصه ایراندوست میشود و از طرف دیگر یک ارتباطی با کل منطقه ایران و بهخصوص با بوشهر پیدا میکند که این را دیگر نمیشود در تعریف کلی و قالب جاسوسی و مأموریت سازمانی تعریف کرد. او یک دلبستگی عاطفی با ایران پیدا میکند و حتی به ایران برمیگردد و سعی میکند در ایران بماند که البته ناکام میماند.
جنگ جهانی اول با تمام تلخیهایش برای جهان و بهخصوص مردم ایران بالاخره به پایان رسید، اما بدون تردید حضور نیروهای بیگانه بهخصوص نیروهای انگلیسی در ایران پیامدهایی به همراه داشت. حضور انگلیسیها در ایران در دوره جنگ جهانی اول چه تبعاتی برای کشور به همراه داشت؟
ببینید بعد از پایان یافتن جنگ جهانی اول، ما شاهد چند حادثه هستیم: اولا در سال 1916 یعنی در میانه جنگ، قراردادی به نام قرارداد سایکس ـ پیکو منعقد میشود بین دو تا افسر ارشد بریتانیایی و فرانسوی: سایکس و پیکو که این دو نقشه خاورمیانه جدید را میکشند. یک سال بعد در 1917 یک حادثه بزرگ جهانی رخ میدهد و آن انقلاب روسیه است و در واقع معادلات منطقهای و جهانی با پیروزی بلشویکها و رهبری ولادیمیر لنین تغییر پیدا میکند که در ایران هم مستقیم تأثیرگذار است. انقلاب روسیه هم در مناسبات ایران و بریتانیا تأثیر میگذارد و هم بر مناسبات ایران و شوروی جدید. در 1918 که جنگ جهانی اول تمام میشود، دولت بریتانیا ضمن اینکه پیروز جنگ است دچار یک معضل بزرگ است؛ معضل بزرگی که پیروز هست، ولی بهشدت ضعیف شده از جهت مالی و بهاصطلاح تحت فشار واقع شده است. ظاهرا پیروز هست، ولی در عمل مشکلات زیادی دارد؛ به همین دلیل برای حفظ نفوذ خودش و حفظ سیاست کنترلی که در ایران داشت سیاست جدیدی را اتخاذ میکند که ایران را تحت کنترل خودش از نظر راهبردی قرار بدهد و آن عقد قراردادی است با ایران به نام قرارداد 1919 که این روزها در صدمین سال آن قرار داریم. قرارداد 1919 که کار آن و ادعای آن این است که ما میخواهیم در ارتش، نیروی نظامی و اداری ایران تحول ایجاد کنیم، در کوتاهمدت برای کنترل ارتش و بخش اداری، نظامی و مالی ایران هزینههای هنگفتی که به بریتانیا تحمیل کرد فشار سنگین مالی بر بریتانیا وارد میکرد و در کوتاهمدت ممکن است خیلیها بگویند به نفع ایران بود، ولی در درازمدت بر اساس سیاست استراتژیک بریتانیا راهکاری بود برای تضمین کنترل و سلطه لندن بر ایران. بریتانیا در واقع میخواست ضمن اینکه جلوی نفوذ شوروی و کمونیسم به ایران را بگیرد، کنترل خود را در خلیج فارس و در ایران و در مناطق پیرامونی در یک سیاست راهبردی برای چند دهه بعد تضمین کند و ادامه دهد؛ بنابراین قرارداد 1919 اقدامی بود پیشدستانه برای حفظ و کنترل ایران. وقتی که قرارداد 1919 شکست میخورد فاز مسئله کنترل ایران تغییر میکند و عملا با کودتای 1299 و ظهور پدیدهای به نام سیدضیاءالدین و رضاخان میرپنج و سردار سپه بعدی وارد فاز و جریان جدیدی میشود. به این ترتیب بعد از پایان جنگ جهانی اول، سیاست راهبردی انگلیس برای کنترل ایران تغییر می کند.