آنچه پیش روی دارید مقالی است که در تبیین خصال و مزایای زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ محمدتقی فلسفی توسط یار دیرین او زندهیاد آیتالله ابوالقاسم خزعلی قلمی گشته است. نویسنده با اتکا به خاطرات و مراودات خویش با مرحوم فلسفی، نکاتی را خاطرنشان میسازد که از منظر برخی یادنامهنگاران آن بزرگ پنهان مانده است.
آیتالله ابوالقاسم خزعلی
بسم الله الرحمن الرحیم. لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم
فلسفی، ای زبان صعصعهات در کام، ای یکهتاز میدان سخن بیهمتا و بیهمگام.
خدای متعال را سپاس و پیامبر گرامی اسلام و خاندان پاکش را درود و آخرین آنان عدل منتظر را سلام و دشمنان بدسگالش را نفرین و نفرتِ امروز و فردا و فرداهای دیگر تا روز قیامت.
اما بعد گروهی بر این باورند که در هر قرن خداوند منّان مردی را برانگیزد که مذهب را احیا کند و از آن غبارزدایی نماید. در آغاز سده پانزدهم هجری قمری، خود شاهد بودیم که خورشید فروزنده این قرن نه از مشرق که از مغرب دمید. او امام بزرگوار بود که از پاریس آمد و آنچه که به وهم من و شما نمیآمد، آن شد. اتکال به خدا و اعتماد به نفس را، جلوهای جدید دیدیم و عزت و عظمت ازدسترفته را در آغوش کشیدیم؛ و لله العزه و لرسوله و للمومنین. این پدیده بزرگ و این تجدید حیات مذهب را مقدماتی مناسب و اسبابی بایسته و درخور بود؛ اذا اراد الله شیئا هیا اسبابه. خدای سبحان مقدمات این تجدید حیات را از حدود شصت سال پیش مهیا ساخت. قرآن این کتاب الهی این سند بزرگ مورد اتفاق همه فرق اسلامی را ابوالفضائلی چون علامه طباطبائی به تفسیر نشست و طریقهای نو در تبیین کلام نور ارائه نمود. آن بزرگ تفسیر قرآن به قرآن را عرضه کرد. شبهات اهل عصر را در معارف به بیانی روشن و مستدل زائل کرد و آوردههای قرآن را با توضیحی عالی، دلنشین ساخت. غربزدههای قرون اخیر از مفسرین را بر سر جای خویش نشانید و در یک جمله «المیزان» را میزان قرار داد و «و لا تخسروا المیزان» را تجدید عهد کرد.
عِدل قرآن، اهلالبیت را صاحبان بصیرت و همت اولی الایدی و الابصار، وجهه همت قرار دادند و اثبات مکانت رأس و رئیس آنان امیرالمومنین (علیهالسلام) را در پایگاه شکوهمندش غدیرخم و در مرکز اتمام نعمت و اکمال دین و رضای خدا به اسلام را امینیِ بزرگ و والا، مقصد و مقصود همت خود قرار داد و آن چنان زیبا و مستدل و با منطقی قوی این مجاهده را به اتمام رساند که قبل از عالمان شیعه، محققان اهل سنّت و آزادگان در فکر، بر آن تقریظهای عالی نگاشتند و به تمجید و ثنای وافر آن پرداختند و با بهت و اعجاب بدان نگریستند.
امیرالمومنین علیهالسلام را سخنانی است فروتر از کلام خالق و فراتر از کلام مخلوق؛ نهجالبلاغه را میگویم. خبیری بصیر، عالمی پر توان، صاحب پشتکاری نستوه، متتبعی در لغت، در ادب، در خبر، در سندِ خبر عهدهدار شد، محقق فرزانه، علامه حاج شیخ محمدتقی شوشتری (رضواناللهعلیه) این کار را به وجه احسن انجام داد.
آثار اهل بیت را فقیهی فرزانه و پاکنهاد، با آمیختن کتاب به سنّت و سرلوحه قرار دادن آیات در بررسی روایات، حفظ نمود و «جامع احادیث شیعه» را عرضه کرد. راویان حدیث را طبقهبندی کرد و اثری چشمگیر به جامعه اسلامی ارزانی داشت و فرآورده کتاب و سنّت، یعنی فقه را طرحی جدید افکند. فقه قدیم شیخ طوسی را با فقه جدید پیوند زد، حوزه را با فقه قدیم و با فقه اهل سنّت آشنا ساخت و از آنها منهجی برای فهم روایاتمان ارائه کرد. حضرت آیتالله العظمی بروجردی با این چند عمل، خدمتی شایان به عالم شیعه بل به عالم اسلام نمود. تا آنکه خورشید انقلاب بر دمید و ابرمرد تاریخ بنیانگذار جمهوری اسلامی، براندازنده رژیم 2500 ساله ستمشاهی، شخصیت استثنایی جهان معاصر، آیتالله العظمی امام خمینی ظهور کرد که نامش روح الهی در مردم دمید و شیعه را با این مجاهده به همه جهان معرفی کرد. و خود نیز یکی از استوانههای علمی اسلام از هر جهت بود. شوری برانگیخت و ملتی را به راه انداخت و «کنتم خیر امه اخرجت للناس» را در اذهان زنده کرد. از سیزدهساله فهمیدهاش تا سرداران و ناموران حاضر در جبههاش چون: بابایی و چمران و صیاد تا بزرگ تربیتیافتگان مکتبش چون: مطهری و بهشتی و قدوسی تا قلههای رفیع علمی چون: حاج شیخ مجتبی قزوینی و میرزا جواد تهرانی و... بهپا خاستند که این در تمام قرون سابقه نداشته و گمان این است که مقدمهای است برای ظهور آن موفور السرور (روحی فداه).
در این میان یک هوشمند فرزانه، یک زبان فصیح و بلیغ، یک مرد دردآشنا، یک آگاه به زمان و لوابس آن، یک نترسِ شجاع، یک مخاطبشناس نافذ و مؤثر، یک پایبند به دین و متعهد، یک مقید به اوامر فقیه، یک ملتزم به حدود دین، یک متکی به خدای متعال، یک علاقهمند به اهلبیت(ع)، یک سوز و گدازدار بر سلسلهجنبان انقلابیون، یعنی حضرت ابی عبدالله الحسین (علیهالسلام)، لازم بود و خدای رئوف و مهربان این همه را در فردی جمع کرد. «فلسفی»اش نام نهادند. قرنها باید بگذرد تا کودکی از حسن طبع، عالمی کامل شود یا واعظی شیرین سخن گردد. او بازوی قوی مراجع بود. زبان گویای اسلام بود. رهگشای جوانان در فضای مهآلود شبهات بود. آیتالله العظمی بروجردی به او فرموده بودند: «تو حجتالاسلامی، چه شده است که میبینم مجتهدان از تو تمجید میکنند. توده مردم ثناخوان تواند و همه از منبر تو خشنودند». امام به او فرمود: تو زبان گویای اسلامی. رهبر معظم انقلاب خطیب یگانهاش خواند و در حق او باید گفت: ای زبان صعصعهات در کام و شمشیر مالکاشترت در نیام، ای یکهتاز میدان سخن بیهمتا و بیهمگام. خطبا از صعصعه خطابه آموختند. عبدالملک صعصعه را اخطبالخطباء خواند. کاش میبودند و میدیدند که این فرزانه خطیب، خطبای پیشین را فراموشاند و خطبای بعد، همگان تحتالشعاع و رهرو اویند.
برای انقلاب و مقدمات آن، خدای منّان چنین بزرگی را ذخیره کرد که در نفوذ طلایهداران استعمار، یعنی بهائیت، آیتاللهالعظمی بروجردی را به کار آمد و مطالب ایشان را در منبر ماه رمضان چنان رساند که پشت همه را لرزاند و شاهِ مهر استعمار را خشمناک کرد! در زنده کردن شعار آتشپرستی، از جانب آیتالله العظمی بروجردی پیغام به شاه برد و با بیانی زیبا قانعش کرد و او را سرجایش نشاند. در دوران نهضت در 2 فروردین 1342، رژیم طاغوت فاجعه ننگینی در فیضیه آفرید. در 3 خرداد همان سال، در شب عاشورا در مسجد آذربایجانیهای تهران محاکمه بینظیری انجام داد که تاریخی شد. در بازگشت امام از پاریس در منبر زیبایی، نشان داد که این نوکران استعمار، کارهای مهم مطبوعاتی را به افرادی سپرده بودند که رضای به معنی رضایت را از رضای اسمی تشخیص نمیدادند که خنده حضار سراسر مجلس را به تسخیر خود درآورد!
در کار تبلیغ و منبر طرحی نو درافکند. از آیات و روایات استفاده میکرد و مسائل مورد ابتلای روز را با سبکی تحلیلی و مستدل عرضه مینمود. منابر را از خرافات و نیز از روایات ضعیف و موهومات پیراست. حرکات دست و سر و چشم را با موضوعات متناسب مینمود و حرکت نابجا نداشت.
پدران و مادران را تربیت کودک آموخت. مسائل جوانان را مطرح کرد. معاد را با استدلال روشن در اذهان تمکین داد. اخلاق را با روانشناسی توأم نمود و چون عسل بخورد مردم داد. سخنوران را آیین سخن و سخنوری آموخت. مسیرش یاری دین، رشد مردم و تبعیت از فقهای عالیمقام بود. او را مبدأیی بود و مختمی دریغم آمد که بگذرم و یادی از مبدأ و مختم او نکنم. مبدأ این همه فضائل، مادر فرزانه و دلدادهاش به ابیعبدالله الحسین (علیهالسلام) بود که به همسر بزرگوار خود اصرار کرد: من مایلم فرزندم به خدمت امام حسین درآید و قبول شد و درآمد. مختم آخرین روز جمعه شعبان نزدیک ظهر بود که بعد از ذکری از امام حسین و در دامان فرزندی از فرزندان امام حسین به لقای پروردگار شتافت؛ ختامه مسک و حشره الله مع لحسین و اصحابه.
دوست دارم در این مقاله کوتاه بعضی از خصایص این بزرگمرد را بازگو کنم. یکی انصاف این مرد است. در گفتار و در کتب خویش، گاهی از اشخاصی مطلبی را نقل میکند که با او فاصله سنی و فضلی دارند. او میتوانست آن را از کتب آنان و بدون نام ایشان بیاورد. ولی حقگزاری ایجاب میکرد که اسم آنان و کتابهایشان را ببرد؛ یعنی این بزرگ زحمت کشیده و مطالب را به آسانی به ما رساند. چرا حقشناسی نکنم؟ فضیلتشناس بود. گاه در خیابان به کسی میرسید که در او فضلی سراغ داشت. به راننده میگفت: سرعت را کم کن، کم میکرد تا اظهار ملاطفتی به او بنماید! در خانه که به دیدارش میرفتند، در عین ناتوانی و کهولت سن، دستور میداد زیر بغل او را بگیرند تا به احترام برخیزد و همچنین هنگام رفتن تا دم در مشایعت کند! مسلط بر اعصاب بود. در هر مجلسی که بود و هر که از بزرگان میآمدند و میرفتند، هیچگاه رعب حضور آنان در مجلس او را نگرفت و در سخن و سلاست کلامش خلل وارد نکرد.
آشنایی نویسنده این مقاله با این گوهر گرانبها، در حدود 44 سال پیش بود. روزی در خارج از شهر مشهد و بسیار خسته و خوابآلود بودم. گفتند: آقای فلسفی در مسجد گوهرشاد منبر میروند. با آن حال آمدم و تا پایان مجلس سر پا ایستادم و به آن بیان بسیار شیرین مجذوب گشتم؛ بهخصوص که او دو شعر زیبا را با لحنی مؤثر و نافذ خواند که خستگی را زدود. بعدها با او از نزدیک آشنا شدم و رفتوآمد برقرار شد. در یکی از شهرستانها منبر میرفتند. بنا بود بنده پیش از ایشان منبر بروم. بر منبر رفتم و گفتم:
من آن ستاره صبحم که از طریق ادب همیشه در جلو آفتاب نیایم
ملاقاتهای دیگری نیز بود که آخرین آنها روزی پس از عروج ملکوتی وی اتفاق افتاد. آن روز که خسته و کوفته به خانه آمده بودم، گفتند: آقا را امشب در منزل خود غسل میدهند! با تمام خستگی رفتم و منتظر تمام شدن غسل شدم. غسل که تمام شد، جلو رفتم و یک بوسه بر پیشانیاش ــ که مظهر عبودیت و در خدمت خالق بودن بود ــ زدم و یک بوسه بر لبهایی که مظهر افشای حقایق و خدمت به خلایق بودند.
و سلام علیه یوم ولد و یوم یموت و یوم یبعث حیا. دریغ نه تنها از خاندان و نه از دوستان و نه از آشنایان و نه از همه اینها و ملت حقشناس بلکه از عالمی بر رحیل چنین فرزانه عالمی؛ لاجرم در مرگ مردان بزرگ باید گفت: باید ای دریغا عالمی!