«شهید آیتالله حاج شیخ مهدی شاهآبادی در قامت یک پدر» در گفتوشنود با زهرا شاهآبادی
به عنوان فرزند شهید شاهآبادی، چه ویژگیهایی را در ایشان برجستهتر میدیدید؟ اگر در قالب خاطرات بیان بفرمایید، بیشتر قابل استفاده خواهد بود.
بسمالله الرحمن الرحیم. ویژگیهای برجسته شخصیتی پدرم متعدد و فراوان بودند، اما خصلتی که در ایشان برای من از همه جالبتر بود، خلوص نیت ایشان بود و نیز خلاقیتشان. ترکیب این دو ویژگی بسیار مؤثر و دلنشین بود. در زمان جشن عبادت من، برای تبلیغ به یک روستا رفته بودیم. آن روزها جشن عبادت رسم نبود و افرادی که با این مفهوم آشنایی داشتند، زیاد نبودند. به همین دلیل کاری که پدرم در روز تکلیف برای من انجام دادند، صرفا حاصل خلاقیت خود ایشان بود و دست کم من سابقهای از جشن تکلیف در ذهن نداشتم. ایشان یک چادر نماز زیبا و نو به من دادند و گفتند: «امروز تو تکلیف شدهای و زندگیات فرق کرده است؛ بیا با هم وضو بگیریم و برای خواندن نماز به مسجد برویم». من هرگز آن لحظه زیبا و شیرین را از یاد نمیبرم. در بین راه هم گفتند: جانمازت را در صف اول پهن کنم و نگران چیزی نباشم؛ چون میدانستند که خانمهای مسن ابدا خوششان نمیآمد که دخترهای کوچک در صف اول نماز جماعت بایستند و معتقد بودند این کار، نماز آنها را باطل میکند! تنها کاری که بزرگترها با بچهها میکردند، این بود که به آنها میگفتند شلوغ نکنند و احترام مسجد را حفظ کنند تا بزرگترها حواسشان پرت نشود و بتوانند نماز بخوانند! به همین دلیل صف اول که هیچ، در هیچ صفی از نماز راهشان نمیدادند! پدرم از این وضعیت خیلی رنج میبردند. اذان را که دادند، پدرم رفتند پشت بلندگو و اعلام کردند: «امروز دختر من تکلیف شده، بنابراین میتواند مثل شما در صف جماعت بایستد و نمازش درست است». بعد رو کردند به همسن و سالهای من و گفتند: «شما هم از فردا وضو بگیرید و در صف جماعت بایستید و نماز بخوانید». آن روز گویی فقط جشن عبادت من نبود، بلکه جشن عبادت همه دخترهای روستا بود. از روز بعد، شوق و ذوق بچهها، بزرگترها را هم به ادای نماز جماعت راغبتر کرده و جمعیت مسجد زیادتر شده بود. بچهها احکام وضو و نماز را از من میپرسیدند و من احساس میکردم معلم شدهام! حتی بزرگترها هم سؤال میکردند و نماز جماعت در آن مسجد شکل باشکوهتر و جدیتری به خود گرفت. این یک نمونه تشخیص شکل و پیدا کردن راهحل خلاقانه توسط پدرم بود و به این شکل به زیباترین و سادهترین شیوه، احکام را بیان کردند و بر حضور دختران در جوامع مذهبی مهر تأیید و دیگران را نیز بیآنکه مقاومتی نشان بدهند، وادار به تمکین کردند.
با توجه به اهمیتی که شهید شاهآبادی به دختران و زنان میدادند، دراینباره چگونه رفتار میکردند؟
پدرم فوقالعاده به تربیت علمی، اخلاقی و دینی زنان و دختران اهمیت میدادند و در این زمینه تلاشهای جدی میکردند. قبل از انقلاب در مسجدشان و همینطور در خانه برای خانمها، کلاسهای معارف دینی تشکیل میدادند. مخصوصا روی قشر دانشجو که به نظر ایشان قشر تأثیرگذاری بود، زیاد سرمایهگذاری میکردند. چه بسیار از بستگان و اقوام و نیز افراد دیگری که در پرتو راهنماییها و دلسوزیهای ایشان، راه صحیح را پیدا کردند. علاقه پدر به تربیت دینی خانمها سبب گردید که پس از انقلاب، خانه شخصی خود را تبدیل به حوزه علمیه خواهران کنند. ایشان معتقد بودند با تربیت صحیح زنان، جامعه متحول میشود.
با توجه به حساسیت و دقت زیاد شهید شاهآبادی روی تربیت زنان و دختران، شما چگونه توانستید قبل از انقلاب در مدارس آن دوره ادامه تحصیل بدهید؟
ما در قم زندگی میکردیم و وقتی دوره ابتدایی را تمام کردم، چون در قم دبیرستان مناسبی برای ادامه تحصیل وجود نداشت، اگر میخواستم ادامه تحصیل بدهم، باید به تهران میآمدم. موقعیت کاری پدرم و تدریس در حوزه علمیه قم، مانع از این میشد که خانواده بتواند به تهران بیاید. اکثر علمای قم در مورد تحصیل دخترهایشان دچار همین مشکل بودند و لذا از ادامه تحصیل دخترهایشان در دبیرستان جلوگیری میکردند. قبول این مسئله برای پدرم هم دشوار بود؛ به همین دلیل نهایتا تصمیم گرفتند خانواده را به تهران منتقل کنند و نام مرا در مدرسه رفاه بنویسند. ایشان خودشان مدتی در قم ماندند و به کارهایشان سر و سامان دادند و سپس به تهران آمدند. بعضی از خانوادههایی که از ادامه تحصیل دخترهایشان جلوگیری کرده بودند، با راهنمایی دلسوزانه پدرم و به تأسی از ایشان به تهران آمدند تا دخترهایشان بتوانند در محیط مناسبی ادامه تحصیل بدهند.
شهید شاهآبادی مدتی در بانه تبعید بودند. آیا در آن دوره شما هم با ایشان بودید؟
بله؛ وسط سال تحصیلی بود که برای اولینبار برای دیدار پدرم به بانه رفتیم. همه پس از مدتی برگشتند، ولی من پیش ایشان ماندم و گفتم که آخر سال به صورت متفرقه امتحان میدهم! در مدتی که با ایشان زندگی کردم، از رفتار محبتآمیز و آموزنده ایشان نکات زیادی را آموختم، مخصوصا استفاده صحیح از وقت، بزرگترین درسی بود که از دوران اقامت در بانه یاد گرفتم. پدرم در بانه با اهل تسنن ارتباطات گسترده و تأثیرگذاری را براساس وحدت و همدلی شیعه و سنی برقرار کرده بودند. همچنین با مبارزین و انقلابیون ارتباط داشتند و به دلایل امنیتی، اغلب ملاقاتهایشان در نیمههای شب صورت میگرفت. امکانات ما در تبعید، خیلی کم و محدود بودند. کل خانه ما دو تا اتاق بود که فقط یکی را میتوانستیم گرم کنیم و همان جا هم محل رفتوآمد و پذیرایی از میهمانها بود. اتاق دوم بسیار سرد بود و ما به آن میگفتیم یخچال! و میشد راحت میوه و غذا را در آن گذاشت و به عنوان یخچال از آن اتاق استفاده کرد! پدرم با یک جعبه میوه و یک لامپ کمنور و یک پتو، برای من کرسی درست کرده بودند که وقتی میهمان داشتند و من مجبور بودم در یخچال بمانم، خودم را با آن کرسی گرم نگه دارم. در آن فاصله هم برایم برنامه مطالعاتی تنظیم کرده بودند که حوصلهام سر نرود و وقتم تلف نشود. گاهی هم به من سر میزدند که به خاطر تنهایی و سرما، کسل و آزرده نشوم. گاهی هم با هم ورزش میکردیم که در واقع زنگ تفریح ما بود. ایشان دروس عربی، فارسی و انگلیسی را برایم تدریس میکردند و بعد که من مطالعه میکردم، تکتک درسها را از من میپرسیدند. خلاصه اینکه پدر در لحظه پدر، معلم، همشاگردی و رفیق بودند. هرچند من در آنجا مانده بودم که پدرم تنها نباشند، ولی حتی آشپزی و خانهداری را هم ایشان به من یاد دادند و به جای اینکه من پدرداری کنم، ایشان بچهداری کردند! تنها بودن با پدر در آن فضای کوچک تبعیدگاه، پدر را بیشتر به من شناساند و خلوت شبهای معنوی و حالات عرفانی ایشان را بیش از پیش دیدم. از آن دوران با همه سختیهایش، خاطره خوش آشنایی با مفاهیم دعا، شیرینی مناجات و حتی درک درست از عبادت و نماز را با خود دارم.
در مورد ازدواج شما چه نکاتی برایشان مهم بود؟
ایشان همواره بر سادهزیستی تأکید میکردند و میگفتند: ابزار و وسایل باید در خدمت انسان باشند، نه انسان در خدمت آنها! وسایل را نفی نمیکردند، اما از خرید وسایل تشریفاتی و اضافی پرهیز میکردند و میگفتند: خودتان را گرفتار نکنید! روی درک همسر تأکید زیادی داشتند. میگفتند: «به هم محبت و درباره هم گذشت کنید تا درک مشترک پیدا شود، به همه چیز زیبا نگاه کنید تا زندگیتان زیبا شود». پدر هرگز به دنبال مادیات و شهرت نبودند و میگفتند: «شوق و تلاش برای درک نعمات خداوند بسیار مهمتر از جمع کردن مال دنیاست. برای پیشرفت تلاش کنید، اما نگذارید این تلاش، شما را از آنچه دارید غافل کند». خودشان هم واقعا همینطور بودند. از نعمتهایی که در دست داشتند، نهایت استفاده را میکردند و لذت میبردند و غم از دست دادن چیزی را نمیخوردند...
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.