دوره پهلوی اول را با اقدامات این حکومت در جهت مدرنیزاسیون و تلاشهای بهعملآمده در راستای تغییرات اساسی در جامعه ایرانی میشناسند. عمده تلاشهای رضاشاه معطوف به ازهمگسیختنِ حلقههای پیوند روحانیت و سلطنت بود و در این راستا به ابزارهای مختلفی دلبسته بود که یکی از مهمترین آنها، تغییرات فرهنگی و بهطور ویژه تغییرات لباس و پوشاک بود. نوشتار حاضر تلاش دارد تا چرایی این علاقهمندی و نسبت ظواهر مدرنیته و اندیشه پشتوانه آن را با تأکید بر تغییرات در حوزه پوشاک بررسی کند.
آغاز تغییرات در حوزه پوشاک
اگرچه حکومت رضاشاه رسما ارزشهای القایی خود به جامعه را اعلام نکرده است اما سه ارزش سکولاریسم، ناسیونالیسم و اتاتیسم موردتوجه ویژه این حکومت بود. در راستای این ارزشها تغییرات در حوزه لباس و پوشاک مورد توجه دولت قرار گرفت. ابتدا کارمندان دولت موظف شدند که از کلاه پهلوی (لبهدار) و لباس متحدالشکل استفاده کنند. سپس در مدارس نیز محصلین، وادار شدند کلاه پهلوی بر سر بگذارند و انیفورم مخصوصی به رنگ خاکی که شامل یک نیمتنه و شلوار بود بپوشند. مردم از اینکه لباس آبا و اجدادشان را کنار بگذارند و لباس جدید بپوشند در نگرانی و هراس بودند.1
رضاشاه لباسهای سنتی و ایلاتی و همچنین کلاههایی مانند فینه را که در زمان قاجار معمول بود غیرقانونی اعلام کرد.2 در اواسط مرداد ۱۳۰۶، دولت ایران تصمیم گرفت کلاه پهلوی را که مشابه کلاه کپی فرانسه بود، بهعنوان کلاه رسمی مردان ایرانی باب کند. عرضه کردن کلاه پهلوی با اقدامات دیگر نظیر تصویب قانون نظاموظیفه و عرفی کردن دستگاه قضایی همراه بود که منجر به ناآرامی گسترده در کشور شده بود. مخالفت با کلاه پهلوی بیشتر بر روی لبه آن متمرکز بود که مانع تماس پیشانی با خاک هنگام سجده میشد، اما حکومت با ترکیبی از امتیاز و سرکوب، اوضاع را در کنترل خود قرار داد و پس از چند ماه آنقدر احساس امنیت کرد که بقیه پوشاک مردان را هم تغییر داد.3 این تغییرات در جامعهای صورت میگرفت که تا پیشازاین سر برهنگی نشانه جنون و بیتربیتی محسوب میشد و پوشش سر معرّف پیوندهای شغلی و سنتی بود و اکنون کلاه پهلوی نشانهای از اتحاد ملی تلقی میشد.4
ازاینرو رضاشاه پس از تحکیم قدرتش، در جهت تمایل خود برای به ارمغان آوردن پیشرفت برای ایران، برنامه فرهنگی مدرنیستهای غرب را به اجرا درآورد که اروپایی کردن لباس ایرانیان نیز جزئی از آن بود. بر همین اساس در آبانماه ۱۳۰۷ شعارهایی در روزنامهها با این مضمون که «کسانی که برای متحدالشکل شدن لباس تلاش نمیکنند نمیتوانند ادعای میهنپرستی کنند» انتشار یافت. طنز تاریخ در این بود که پهلوی اول میهنپرستی را در همشکل شدن لباسها، آن هم به شکل غربیاش میدانست. سرانجام در دی همان سال نخستین مقررات لباس پوشیدن به تصویب مجلس هفتم رسید و بهصورت قانون درآمد که بخشهایی از متن نهایی آن به شرح زیر بود:
ماده اول ـ کلیه اتباع ایران که برحسب مشاغل دولتی دارای لباس مخصوصی نیستند
در داخلِ مملکت مکلف هستند با لباس متحدالشکل ــ کلاه پهلوی و نیمتنه بافتهشده
در ایران ــ ملبس شوند.
ماده سوم ـ متخلفین از این قانون درصورتیکه شهرنشین باشند به جزای نقدی از یک
تا پنج تومان و یا حبس از یک تا هفت و درصورتیکه شهرنشین نباشند به حبس از یک
تا هفت روز به حکم محکمه خواهند گردید.5
در نتیجه این قانون، تمام مردان ایرانی، بهاستثنای روحانیونی که نام آنها در دفاتر حکومتی ثبت شده بود باید از کتوشلوارهای غربی و کلاه پهلوی استفاده میکردند و همچنین مردان به تراشیدن ریش ترغیب شدند و در صورت پافشاری بر نگهداشتن سبیل، باید آنها را برخلاف سبیلهای ناصرالدینشاه یا لوتیها اصلاح میکردند.6 پس از تصویب این قانون و ابلاغ آن، مأموران دولتی بهخصوص مأموران شهربانیها در تمام کشور، بر فشار خود بر مردم افزودند؛ بهطوریکه برخی از مردم جرئت نمیکردند بر سر کسبوکار خود حاضر شوند. رضاشاه معتقد بود که ایرانیها باید خود را با خارجیها یکسان بدانند، در پیشرفت و ترقی تشویق و تأیید شوند؛ همچنین باید ایرانیها بدانند که میان آنها و خارجیها تفاوتی از لحاظ روح و جسم و استعداد جز همین کلاه در میان نیست و باید این تفاوت را بردارند و تلاش کنند تا خود را به آنها برسانند.7
تقلید در مسیرِ صورتگرایی
فرایند تغییرات در حوزه پوشاک نشان میدهد که رضاشاه به تقلید میاندیشید تا تأمل در باطن مدرنیته؛ چرا که پس از سفر او به ترکیه و تحت تأثیر مشاهدات در آنکارا، تغییر لباس و کشف حجاب در سال 1314 اجباری شد.8 این حوادث در خردادماه 1314 رخ میداد. شاه از ترکیه به دولتِ خود تلگراف کرد که رعیتها برای آنکه در آفتاب تند کار میکنند کلاه تماملبه (شاپو) بر سر بگذارند و بدیهی است که این مقدمهای بود که کلاه لبهدار پهلوی که با کراهت بر سر مردم گذارده شده به کلاه تمام لبه مبدل گردد. البته شاه بیش از آنکه دغدغه مردم خود را داشته باشد، دغدغه اقتباس از غرب داشت. در بازگشت رضاشاه به ایران این کار جاری شد و خواهوناخواه همه کلاه تماملبه به سر گرفتند تا مگر عوض شدنِ کلاه رفتهرفته سرها و دماغها و اندیشهها را عوض نماید.
با این حال تغییر دادن عمامهها و کلاههای بیلبه به کلاه پهلوی مخصوصا در ولایات و بهخصوص در شهرهایی که بیشتر مذهبی هستند مانند مشهد و قم بسیار مشکل بود، اما با قوه نظامی این کار جاری شد. تبدیل کلاه پهلوی به کلاه تماملبه، یعنی کلاه فرنگیان، به گفته ایرانیان اگر در تهران تا حدودی قابل اجرا بود در ولایت مخصوصا در ولایتهای مذهبی آسان نبود. به این دلیل در مشهد برای کلاهفرنگی به سر نگرفتن ایستادگی شد و کار به تحصن در صحن و حرم کشید. مردم با نظامیان و نظمیه طرف شدند و بالاخره کار به زدوخورد و کشته شدن در مسیر مقاومت رسید.9
نگاه خطی به مدرنیزاسیون
برای روشن شدن بیشتر هدف تغییرات در حوزه پوشاک در دوره پهلوی اول باید به یادداشتها و نوشتههای دکتر علیاکبر سیاسی، که مدتها وزیر معارف و رئیس دانشگاه تهران در آن دوره بود و در حیات فرهنگی ایران نقش مهمی ایفا کرد، اشاره داشت.
سیاسی پایاننامه خود را در سال ۱۳۱۰ با عنوان درباره «ایران و غرب» به دانشگاه پاریس ارائه کرد؛ پایاننامهای که پیوند بین ملتسازی و مقررات لباس پوشیدن را جمعبندی میکرد. او فصلی تحت عنوان «رهاسازی و یکپارچهسازی احساسات ملی» را با سرزنش روحانیت آغاز میکند
سیاسی پایاننامه خود را در سال ۱۳۱۰ با عنوان درباره «ایران و غرب» به دانشگاه پاریس ارائه کرد؛ پایاننامهای که پیوند بین ملتسازی و مقررات لباس پوشیدن را جمعبندی میکرد. او فصلی تحت عنوان «رهاسازی و یکپارچهسازی احساسات ملی» را با سرزنش روحانیت آغاز میکند. سیاسی میدانست از عناصر سنتی مقاومت روحانیون هستند. علیاکبر سیاسی در این فصل مینویسد: عواملی چون «نگرشهای ارتجاعی» روحانیت، علت کاهش نفوذ معنوی آنها در جامعه ایران بود، آمیختگی احساسات ملی و مذهبی که ماندگاری ایران را بهعنوان یک ملت تضمین کرده بود، با الغای خلافت عثمانی در ۱۹۲۴ و تضعیف احساسات مذهبی در ایران، دیگر منسوخ شده بود و ملیگرایی باید مورد تشویق و حمایت قرار میگرفت. به عقیده وی اقداماتی مانند متمرکزسازی نظامی کشور و یکسانسازی لباس لازم بود که از طرف رضاشاه صورت گرفت. در مورد یکسانسازی لباس و پیوند آن با ملیگرایی باور داشت ایرانیها که چیزی نزدیک به ده، دوازده میلیون هستند بهرغم اینکه از یک نژاد و چند استثنا از یک زبان و مذهب هستند به تشکیل گروههایی خو گرفتهاند که فاصلههای زیاد و وضع بد جادهها آنها را از هم جدا کرده و باعث ناهمگونی آنها شده است. هر یک از آنها شعائر، آدابورسوم و لباس خود را دارند. لرها، کردها، ترکمنها، بلوچها و... لباس پوشیدنشان آنقدر مختلف و متنوع است که برایشان سخت است که یکدیگر را متعلق به یک کشور بدانند.
به عقیده علیاکبر سیاسی لباس ملی به آنها کمک خواهد کرد که احساس کنند به یک واحد ملی پهناور و نه یک عشیره خاص، تعلق دارند. همچنین این ویژگی مشترک به دلیل ظاهری و قابلرؤیت بودنش، برای گروههای گوناگون ایرانیان نظیر ترکها، کردها، بلوچها و...، که عادت داشتند به همدیگر به چشم رقیب و دشمن بنگرند، همدلی را به ارمغان میآورد و باعث میشود که یکدیگر را رقیب هم فرض نکنند. این ساده انگارهترین نگاه به اقوام ایرانی بود. به عقیده وی اگر اقلیتهای مذهبی در کشور به احساس ناامنی در روابط خود با یکدیگر و هممیهنان مسلمان خویش خو گرفته بودند، این تا حدی به ویژگیهای مشهود لباسهایشان برمیگشت. علیاکبر سیاسی معتقد بود که تقلید از ظاهر اروپاییان حتما به پذیرش عقاید اروپاییها نیز کمک خواهد کرد و ایرانیها با رها کردن قبای بلند، عبا و همه آنچه مأمن سنتگرایی باشد، حتما تسلیم پیشروی تمدن غربی خواهند شد و خود را بدون شرم و اجبار به دست آن خواهند سپرد؛10 اتفاقی که البته در طول تجدد آمرانه پهلوی نهایتا با شکست مواجه شد.
با توجه به آنچه گفته شد، هدف اساسی و مهم قانون لباس متحدالشکل تقویت و جایگزین کردن اتحاد ملی بهجای احساسات محلی بود. همچنین در دوره پهلوی اول، لباس متحدالشکل از مظاهر غربی اقتباس شده بود و بهعنوان یکی از مظاهر تمدن جدید تلقی میشد. دولتمردانِ پهلوی بر این عقیده بودند که این اقدامات جامعه ایران را از سنتها و آداب پوشـش و نوع پوشش محلی به میزان قابل توجهی دور میکند. حاصل این دوری نیز پذیرش تدریجی عقاید و افکار همراستا با مدرنیزاسیون مدنظر دولت خواهد بود.
فشرده سخن
هرجومرج پیشا پهلوی و ضرورت ایران برای مدرنیزاسیون رضاشاه را جسورتر کرد تا مدرنیزاسیون موردنظر خود را با القای ارزشهایی چون سکولاریسم، ناسیونالیسم و اتاتیسم پیگیری کند. عمده فعالیت دولتمردان پهلوی پیرامون ایجاد تغییرات ظاهری درون جامعه نشان میدهد که آنان به روندی تکخطی از مدرنیزاسیون باور داشتند؛ روندی که از صورتگرایی آغاز میشد و در نهایت به پذیرش عقاید و باورها در راستای سه ارزش ذکرشده در جامعه منتهی میشد؛ روندی که گذر زمان بیاثر و پوچ بودنش را نشان داد.
کلاه لبهدار پهلوی به کلاه تماملبه (شاپو) مبدل گردید تا مگر عوض شدنِ کلاه رفتهرفته سرها و دماغها و اندیشهها را عوض نماید
شماره آرشیو: 1-536-258م
پی نوشت:
1. سید حسامالدین شریعت پناهی، اروپاییها و لباس ایرانیان، تهران، نشر قومس، 1372، ص 265.
2. یرواند آبراهامیان، تاریخ ایران مدرن، ترجمه محمدابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی، چ پنجم، 1389، ص 151.
3. تورج اتابکی، تجدد آمرانه: جامعه و دولت در عصر رضاشاه، ترجمه مهدی حقیقتخواه، تهران، ققنوس، 1385، ص 195.
4. یرواند آبراهامیان، همان، ص 151.
5. تورج اتابکی، همان، صص 196-197.
6. یرواند آبراهامیان، همان، صص 151-157.
7. سید حسامالدین شریعت پناهی، همان، ص 269.
8. محمدرضا خلیلیخو، توسعه و نوسازی ایران در دوره رضاشاه. تهران، مرکز انتشارات جهاد دانشگاهی، 1373، ص 172.
9. یحیی دولتآبادی، حیات یحیی، ج 4، تهران، انتشارات فردوسی، چ چهارم، 1362، ص 431.
10. تورج اتابکی، همان، صص 205-208.