«آمد و رفت انگلیسی رضاخان در آیینه یک بازخوانی» در گفتوشنود با علیاکبر رنجبر کرمانی
ظاهرا حامیان قدیم و جدید رضاخان برآنند تا به هر نحو ممکن، منکر سرکار آوردن رضاخان توسط انگلیس بشوند. دراینباره چه ارزیابیای دارید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. باید بگویم که تلاش بیهودهای میکنند؛ چون در این مورد، اسناد و مدارک تاریخی به حد کافی وجود دارد. در کتاب «تاریخ بیستساله» حسین مکی و همینطور در کتاب «شهریور 1320» بنده، به شکلی تفصیلی در این مورد توضیح داده شده است. زمانی که روسها برای ارعاب رضاشاه و مردم شهرهای شمالی از جمله رشت و انزلی را بمباران کردند، هواپیماهای انگلیسی هم اعلامیههایی را بر فراز تهران پخش کردند که در آن اشاره کرده بودند: رضاشاه را خودمان آوردیم و خودمان هم میبریم! این اعلامیه موجود است.
علاوه بر اینها، رضاخان در یکی دو سال اول سلطنت، توانست با ریاکاری عدهای را فریب بدهد، اما بعد که همه متوجه شدند چه جانور نفرتانگیزی است، از او تنفر پیدا کردند. دوره رضاخانی، حقیقتا در تاریخ ایران، دورهای سیاه و مملو از اختناق و ظلم و وطنفروشی است. بعد هم که پسرش در نوکری در برابر بیگانگان سنگتمام گذاشت. کسانی که این حقایق مسلم تاریخی را انکار میکنند، یا مغرض هستند یا بیسواد و یا هر دو! رضاخان بیست سال، با ظلم و نفرت کامل مردم از او، حکومت کرد و در شهریور 1320 که داشت از ایران میرفت، مملکت دچار کمبود نان بود و این احتمال میرفت که کشور دچار قحطی شود که عملا هم شد. هم انگلیسیها و هم روسها میدانستند که او منفور مردم ایران است؛ آمریکاییها هم که هنوز جای پایشان را در ایران محکم نکرده بودند و تابع روس و انگلیس بودند.
واکنش رضاخان در برابر این تصمیم انگلستان، مبنی بر خلع وی از سلطنت چه بود؟
او میدانست کارش تمام است و به این در و آن در میزد که هر طور شده، جان و پولهایش را نجات بدهد! او حتی قصد داشت به سفارت انگلستان پناهنده شود! آن روزها رضاخان توسط پدر قوام ــ که به انگلیسیها نزدیک بود ــ تلاش زیادی کرد که بتواند حمایت انگلیسیها را مجددا به دست بیاورد، ولی آنها به این نتیجه رسیده بودند که نگهداشتن رضاشاه، اعتراضات و حتی شورش مردمی را به دنبال خواهد داشت و از همین رو اعتنایی به درخواستهای مکرر او نکردند! در این فاصله انگلیسیها، حتی برای بازگرداندن سلطنت قاجارها هم تلاش کردند و با فرزند محمدحسنمیرزای قاجار در لندن تماس گرفتند، اما او که از بچگی در انگلستان بزرگ شده بود، بلد نبود فارسی حرف بزند و وقتی نماینده سرویس اطلاعاتی انگلستان با او حرف زد، به کلی ناامید شد و فهمید که صلاحیت پادشاهی را ندارد! حمیدمیرزا در دوره انقلاب به ایران آمد و در یکی از شرکتهای نفتی کار میکرد. البته آن موقع زبان فارسی را یاد گرفته بود.
در زمانی که متفقین به ایران حمله کردند، از چه روی ارتش ایران مقاومت نکرد؟
ضرورتی نداشت که مقاومت کند! متفقین در آن مقطع کاملا در محاصره افتاده بودند و تنها پل پیروزی آنها ایران بود، ولی دولتمردان نالایق دوره رضاخان، عرضه نداشتند از این فرصت طلایی استفاده کنند. یک عده زیادی که بیسواد بودند. آنهایی هم که سواد داشتند، از فحش و لگد رضاخان میترسیدند! اینها ابدا متوجه نبودند که متفقین راه و چارهای جز اینکه به داخل ایران بیایند، ندارند. آنها در واقع بین مرگ و زندگی گیر کرده بودند و حتی میشد مابهازای فرصتی که ایران میتوانست در اختیارشان قرار بدهد، از آنها پول هم گرفت. گیریم که شرایط ایجاب میکرد که ارتش مقاومت کند، اصلا چنین روحیه و توانی نداشت! منتها نکته دردناک این است که ارتش، واکنش بسیار تحقیرآمیزی را از خود نشان داد و کار به جایی رسید که ژنرال ارتش، چادر سرش انداخت و فرار کرد! و واحدهای ارتش مشهد، از بندرعباس سردرآوردند و همگی از مقابل ارتش شوروی فرار کردند!
به حیاتی بودن موقعیت ایران برای متفقین اشاره کردید؛ در این مورد توضیح بیشتری دهید.
ببینید، چیزی که برای متفقین اهمیت داشت، خاک ایران و همچنین راهآهن ایران بود؛ چون اگر نمیتوانستند به آنها دسترسی پیدا کنند، هیتلر پیروز میشد و آمریکا و شوروی و همه متفقین را میبلعید! در نتیجه مرگ و زندگی متفقین، به ایران بستگی داشت. به همین دلیل است که میگویم اگر دولتمردان ایران ذرهای هوش و لیاقت داشتند، میتوانستند از این موقعیت نهایت بهره را ببرند. مردم ایران از رضاشاه نفرت داشتند و انگلستان هم که متهم به بر سر کار آوردن رضاخان بود، دنبال بهانهای میگشت که او را حذف کند که بیش از این، خودش در مظان اتهام قرار نگیرد. انگلستان دلش به حال ملت ایران نسوخته بود که رضاخان را برداشت و برد، بلکه در واقع میخواست خودش بیشتر از این مفتضح نشود و در واقع دیگر نمیتوانست او را نگه دارد. حالا دیگر وجود رضاخان موجب اعتراض مردم و ناامنی میشد و انگلستان که بر اثر کودتای 1299 و آوردن رضاخان آبرویش رفته بود، حالا صلاح را در این میدید که با ملت ایران همدردی کند تا آنها در برابرش مقاومت نکنند. رضاخان به قدری منفور بود که مردم ترجیح میدادند انگلیسیها باشند، اما رضاخان برود!
اگر رضاخان براساس ادعاهای بیمنطق و بیپایه حضرات تا این حد محبوب بود، چرا مردم انگلستان را به او ترجیح میدادند؟ ارتش رضاخان هم که در حد ارتش حبشه ــ که سلاحشان تیر و کمان بود و تا مدتها در برابر ارتش قوی ایتالیا مقاومتی جانانه کرد ــ نتوانست مقاومت کند! این ارتش به قدری مفلوک بود که یکبار که در اطراف تهران مانور مسخرهای را برگزار کرد، چند سرباز از گرسنگی مردند! واقعیت این است که متفقین کاری با ملت ایران و حتی سرزمین ایران نداشتند و فقط میخواستند راهآهن را به دلایلی که برشمردم، در تصرف خود داشته باشند. ارتش ایران جز در مرز ایران و روسیه ــ که یک گروهبان و چند سرباز باغیرت مقاومت کردند و الان هم قبرشان به عنوان انسانهای شریف و وطنپرست در آنجا هست ــ مقاومتی نکرد.
نقش روسها در بردن رضاشاه چه بود؟ آنها دراینباره چه رویکردی داشتند؟
آنها ترجیح میدادند کلا بساط سلطنت را از ایران جمع کنند؛ به همین دلیل به ساعد مراغهای، سفیر ایران در مسکو، پیشنهاد داده بودند که رضاشاه را ببرند و او رئیسجمهور بشود! ساعد مراغهای سیاستمدار استخوانداری بود و با درایت و دوراندیشی، این پیشنهاد را قبول نکرد. انگلیسیها هم به محمدعلی فروغی چنین پیشنهادی کردند، ولی او گرفتار افکار اریستوکراتیک بود و اضمحلال سلطنت و ایجاد جمهوری را موجب هرج و مرج میدانست؛ به همین دلیل قبول نکرد و با اصرار او بود که انگلیسیها قبول کردند محمدرضا پهلوی را به جای پدرش بپذیرند.
زمینههای سلطنت محمدرضا پهلوی چگونه مهیا شد؟ نقش فروغی دراینباره چه بود؟
کسی که توانست انگلیسیها را برای جانشینی محمدرضا متقاعد کند، شخص محمدعلی فروغی بود. حسین فردوست در آن زمان ستوان و رابط محمدرضا پهلوی با نمایندگان سرویس اطلاعاتی انگلستان بود و شرح همه وقایع را در خاطراتش آورده است. فردوست میگوید: آلن ترات، نماینده سرویس اطلاعاتی انگلستان، از طریق او به محمدرضا پهلوی پیغام داد: «یک وقت تصور نکنی شاه شدهای و دیگر کار تمام است. پدرت را که یک دزد سرگردنه بود، ما روی کار آوردیم و خودمان هم بردیم؛ تو هم اگر بخواهی رویت را زیاد کنی، همین کار را هم با تو میکنیم!». پادشاه قدر قدرت و سایه خدای ایران، چنین موجود ذلیلی بود که دیدیم در سال 1357 با چه وضعیتی از ایران فرار کرد و در نقاط مختلف دنیا آواره شد! ارتش او هم که یکی از پنج ارتش بزرگ دنیا بود، در برابر قیام مردم مقاومتی نکرد و خیلی سریع به ملت پیوست.
و سخن آخر؟
جمعبندی من از دوران سلطنت پهلویها این است که درست است که ایران در دوره قاجار تن به امضای قراردادهای ننگآلودی داد، اما قاجارها در واقع وارث بدبختیهایی بودند که از قبل به آنها رسیده بود و نوکر بیگانگان نبودند، اما رضاشاه و فرزندش آشکارا دستنشانده بیگانگان بودند و اگر ظاهرا اقدامی را هم در جهت رفاه مردم و پیشرفت مملکت انجام میدادند، در واقع اقدامی برای برآوردن خواستههای بیگانگان بود، از جمله تأسیس راهآهن سراسری ایران توسط رضاخان که فایدهای برای مردم ایران نداشت و در واقع برای حمل و نقل سربازان و تسلیحات انگلیسی و روسی ساخته شد و یا تأسیس دانشگاه تهران که به خودی خود اقدام خوبی است، ولی اولا قبل از رضاشاه، ما در رشتههای مختلف علمی و پزشکی و سیاسی مدارس عالی داشتیم. گیریم که اسم دانشکده در دوره رضاخان ابداع شد، اما دانشگاه تهران در واقع محلی برای تجمیع این مدارس عالی بودند؛ لذا نسبت دادن برخی از پیشرفتها به رضاخان، مستند به حقایق تاریخی نیست و پهلویها نه تنها در مورد پیشرفت کشور کاری نکردند، بلکه با وابسته کردن ایران به بیگانگان، سالها پیشرفت کشور را به تعویق انداختند و مردم ایران ناچار شدند برای رهایی خود از یوغ بیگانگان، سرمایههای مادی و انسانی فراوانی را هزینه کنند.