«منش اجتماعی و سیاسی چهارمین شهید محراب در آیینه خاطرهها» در گفتوشنود با حجتالاسلام والمسلمین محمدتقی صالحی
جنابعالی از چه دورهای و چگونه با شهید آیتالله صدوقی آشنا شدید و چه ویژگیهایی را در ایشان برجسته دیدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. من افتخار شاگردی شهید بزرگوار آیتالله صدوقی (رضوانالله تعالی علیه) را داشتم و اولین نکتهای که در زندگی ایشان برایم بسیار جالب بود، سادهزیستی ایشان بود. ایشان زندگی ساده و طلبگی را بر هر چیزی ترجیح میدادند. خاطرم هست یک روز یک وسیله برقی آشپزخانه را خریدیم و خدمت ایشان بردیم. فرمودند: «من از این چیزها خوشم نمیآید، نمیخواهم خودم و خانوادهام اسیر یک مشت وسیله خانه بشویم، هر چه سادهتر، بهتر. زود ببرید این را به صاحبش پس بدهید». این در حالی بود که تمکن تهیه هر وسیلهای را هم داشتند، اما سادهزیستی را ترجیح میدادند.
از صلابت و مهابت آیتالله صدوقی فراوان گفتهاند. شما به عنوان مسئول دفترشان ــ که معمولا با ایشان معاشر بودهاید ــ دراینباره چه تحلیلی دارید؟
بله؛ آن بزرگوار حقیقا پرابهت بودند. واقعا افراد در حضور آیتالله صدوقی کمتر اظهار نظر میکردند، چه رسد به اینکه بخواهند نظرشان را به ایشان تحمیل کنند! همیشه نظرشان فوق نظرها بود. مخصوصا کسی جرئت نداشت که نظرات ضد اسلامی و انحرافی خود را در محضر ایشان بیان کند. اگر مسئولی کارش را درست انجام نمیداد، ایشان بهشدت با او برخورد میکردند و کسی هم جرئت نداشت روی حرف ایشان حرف بزند. عظمت روحی شهید صدوقی به گونهای بود که افراد در محضر ایشان بهشدت تحت تأثیر قرار میگرفتند. سر نفوذ و قدرت فوقالعاده ایشان در استان یزد و حتی بیرون از آن نیز همین بود.
یکی از دغدغههای مهم شهید آیتالله صدوقی، مسائل فرهنگی بود. ایشان بهشدت بر فعالیت کانونهای فرهنگی تأکید داشتند. علت این امر چه بود؟
شهید صدوقی در زمینه گسترش فرهنگ اسلامی تلاشهای فراوانی کردند که یک گوشه کوچک آن بازسازی و تأسیس مساجد و حوزههای علمیه است. از ایشان آثار فراوانی در یزد و شهرهای دیگر استان به جا مانده است؛ مخصوصا در رویکردهایشان در قبال جوانان، از راه منطق و اقناع وارد میشدند و این راه را موفقیتآمیز میدانستند.
قطعا مردم یزد و حتی برخی از مردم اقصی نقاط ایران، شکایات خود را نزد ایشان میآوردند. از نحوه رفتار ایشان با مردم بگویید.
شهید صدوقی معتقد بودند که در نظام جمهوری اسلامی، باید احکام اسلامی حاکم و امور بر اساس روحیه صداقت، تعاون و مودت مسلمانان اداره شود. ایشان بهشدت با زیر پا گذاشته شدن احکام اسلامی و نیز بوروکراسی اداری مخالف بودند و وقتی مردم میآمدند و مثلا از احکام صادره توسط دادگستری شکایت میکردند، بهشدت ناراحت میشدند و میفرمودند: چرا باید در یک کشور اسلامی، به مقررات اسلامی عمل نشود؟ چند بار هم قضات دادگستری را خواستند و به آنها فرمودند: «به خدا قسم اگر یک بار دیگر بشنوم که حکمی خلاف موازین اسلامی صادر شده است، به مردم خواهم گفت در دادگستری را تیغه کنند!». این تذکرها باعث میشد که قضات در کارشان، دقت بیشتری بکنند و دیگر احکام غیر اسلامی صادر نکنند. ایشان میفرمودند: «ما جوانهای عزیزی را در راه اسلام دادیم تا احکام اسلامی پیاده شوند، نه اینکه دلبخواه عمل کنیم! در هر جا که امکان پیاده کردن این احکام هست، باید این کار را بکنیم. در جاهایی هم که هنوز امکانش نیست، باید زمینه را فراهم کنیم». بههرحال در این موضوع، هیچ مسامحهای را نمیپذیرفتند.
منافقین تقریبا در تمام شهرهای ایران توانستند فعالیتهای گستردهای را آغاز کنند. چه شد که در یزد، بهاصطلاح کارشان نگرفت؟
هوشمندی و شناخت عمیق شهید آیتالله صدوقی، راه را بر آنها بست. در روزهای اول پیروزی انقلاب، کمیته انقلاب اسلامی یزد زیر نظر ایشان تشکیل شد. منافقین هم ریختند و تالار شهر را گرفتند! من و بسیاری از دوستان تصور میکردیم که اینها یک سازمان انقلابی و اسلامی هستند و حقشان است که برای خودشان دفتر داشته باشند و فعالیت کنند، اما شهید صدوقی از همان ابتدا مخالفت کردند و هر چه ما اصرار کردیم بگذارید چند روزی فعالیت کنند، فرمودند: «حتی یک ساعت هم اجازه نمیدهم! ما دو جور اسلام نداریم؛ اگر قصد اینها خدمت به انقلاب و اسلام است، بروند و همان جائی خدمت کنند که فرزندان ما خدمت میکنند. ما فقط یک اسلام و یک رهبر داریم. بنابراین اگر قصد خدمت دارند، دفتر و دستک جدا لازم نیست». یادم هست که حتی مرحوم آیتالله طالقانی هم از تهران تماس گرفتند و گفتند: اینها مورد تأیید من نیستند. به این ترتیب منافقین بعد از چند روز، ناچار شدند یزد را ترک کنند. شاید از همان دوره هم بود که کینه ایشان را به دل گرفتند.
از رویداد شهادت ایشان چه خاطرهای دارید؟ در آن روز چه گذشت؟
چند وقتی بود که حال ایشان چندان خوب نبود و خانوادهشان میگفتند که شبها اکثرا بیدار هستند! بیماری قند ایشان هم شدید شده بود و ضعف و ناراحتی عجیبی پیدا کرده بودند. انصافا با آن همه زحمت و رنجی که در راه استقرار حکومت اسلامی تحمل کردند، شهادت حق ایشان بود. شهید صدوقی از اینکه به روحانیت هتک حرمت بشود، بسیار زجر میکشیدند. ایشان در پی مطرح شدن مسائلی در این باره و در نگاه کلیتر خلاف احکام اسلامی، با ناراحتی گفته بودند: در روز جمعه آینده، همه مسائل و قضایا را برای مردم خواهم گفت! بعد هم آهی کشیدند که هنوز خاطرهاش از ذهنم نمیرود! به نظر من ایشان خودشان از شهادتشان خبر داشتند. برادران پاسدار میگفتند: ایشان همیشه بعد از نماز عصر تعقیبات و تسبیحات میخواندند، ولی آن روز، بلافاصله بعد از نماز بلند شدند و سریع از محراب بیرون آمدند. معلوم بود که مشتاق لقاء الله بودند.
من قبلا دراینباره، خوابی هم دیده بودم. خاطرم هست بعد از جریان کودتایی که پیش آمد، من در آن رابطه، اعلامیهای نوشتم که خدمتشان ببرم تا امضا کنند. بعد پیش خودم فکر کردم که: آیا این کار صحیح است؟ شب خواب دیدم که کسی به من گفت: پایین اعلامیه بنویس قنبر و امضا کن! بیدار شدم و احساس کردم که آن بزرگوار مثل حضرت علی(ع) در محراب به شهادت خواهند رسید و من هم مثل قنبر انشاءالله که افتخار نوکری آن شهید بزرگوار را داشته باشم.