«روایتهایی از سالیان حضور امام خمینی در شهر نجف» در گفتوشنود با حجتالاسلام والمسلمین سیدهادی موسوی
امام فرمود: در صورت لزوم، سوار کشتی میشوم و در دل اقیانوسها، مبارزه را دنبال خواهم کرد!
بازخوانی تاریخچه نهضت اسلامی و سلوک رهبر بزرگ آن، از ضرورتهای مطالعاتی امروز برای همگان، بهویژه نسل جوان بهشمار میرود. این امر هنگامی اهمیت مضاعف مییابد که تلاش دشمنان انقلاب برای تحریف پیشینه آن، مورد توجه قرار گیرد. در گفتوشنود پیآمده، بخشهایی از حاشیه و متن دوران حضور امام خمینی در نجف مورد روایت و تحلیل قرار گرفته است.
استحضار دارید که یکی از شیوههای مبارزه رژیم پهلوی با روحانیت، اعزام طلاب برای سربازی بود. از آن ایام خاطرهای دارید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. بله، رژیم پهلوی بسیاری از طلبهها را به پادگان فرستاد. مرا هم چند باری دستگیر کردند، ولی چون هنوز واجد شرایط سنی برای سربازی نبودم، آزادم کردند.
واکنش حوزه نسبت به این سربازگیری چه بود؟
یکی از راههایی که سران نهضت پیدا کردند، این بود که به همه ما گفتند: در خیابانها رفت و آمد کنیم و به محض اینکه یکی از طلبهها را دستگیر کردند، به کانون نهضت در مدرسه خان خبر بدهیم تا اقدامات لازم را انجام بدهند. روش کار ما این بود که وقتی کسی را دستگیر میکردند، با یک پتو و مقداری غذا به شهربانی میرفتیم و میگفتیم: آنها را برای فلان شخص آوردهایم و به این ترتیب ردیابی میکردیم! اگر بالاخره وسایل را تحویل میگرفتند، میفهمیدیم که فرد دستگیرشده در شهربانی است و اگر نمیگرفتند، معلوم میشد که او را به ساواک بردهاند! با اینکه آن روزها از تلفن و وسایل ارتباطی دیگر محروم بودیم، ولی به صورت حضوری و شفاهی، فورا اطلاعات را منتقل میکردیم، طوری که ساواک از دست ما عاجز شده بود! رژیم توانست معدودی از طلبهها را به سربازی ببرد، ولی از این ترفند نتیجه مهمی نگرفت. در همین موقع خبر آمد که حضرت امام خمینی را از ترکیه به عراق بردهاند و در نتیجه عدهای از طلبهها، تصمیم گرفتند به عراق بروند.
شما چه کردید؟
من آن موقع در درس کفایه آیتالله سلطانی شرکت میکردم. عدهای از دوستان را دستگیر کرده بودند و یکی از آنها در زیر شکنجه، اسم بعضی از مبارزین را برده بود و به همین دلیل بهشدت مراقب بودم که گرفتار ساواک نشوم. یک روز با آقای دعائی داشتیم از جلسه درس به سمت دارالشفاء میرفتیم که دو نفر جوان با لباس شخصی جلو آمدند و پرسیدند: «شما سیدمحمود دعائی را میشناسید؟» گفتیم: بله، از آن طرف رفتند! آقای دعائی فعالیت زیادی داشت و رابط ما با سران نهضت بود. ایشان مدتی مخفی زندگی کرد و بعد به نجف رفت. از آنجا که فضای نجف برای درس خواندن مناسبتر بود و نیز به قصد زیارت، من تصمیم گرفتم به عراق بروم، ولی بهشدت از نظر مالی در مضیقه بودم و هزینه سفر به عراق هم، حدود صد تومان میشد. نزد یکی از اساتیدم رفتم و موضوع را مطرح کردم. ایشان ابتدا مرا تشویق کرد که در قم بمانم، ولی وقتی اصرار مرا برای رفتن به نجف دید، پرسید که چه کاری از دستش برمیآید؟ گفتم: برای رفتن به عراق، به مقداری پول نیاز دارم. گفت: من که خودم پولی ندارم، ولی اجرت سه سال نماز و روزه استیجاری نزد من هست، اگر میتوانی این کار را انجام بدهی، پول را به تو بدهم! قبول کردم و با پرسوجو، فهمیدم که میتوانم از آبادان به صورت قاچاقی به عراق بروم. در آنجا مرحوم آیتالله قائمی برای رفتن طلبهها به عراق، خیلی به آنها کمک کرد. با کمک ایشان خود را به نجف رساندم و به مدرسه آیتالله بروجردی ــ که محل تجمع طلبههای قمی بود ــ رفتم.
حضرت امام را هم دیدید؟
اتفاقا هنوز ساعاتی از ورود من نگذشته بود که کسی، خبر آمدن حضرت امام خمینی به کاظمین را اعلام کرد. بعد از نماز مغرب و عشاءِ به امامت آیتالله حکیم در صحن، به مدرسه برگشتم و دیدم عدهای از طلاب در گوشهای جمع شدهاند و میگویند: آقای آشیخ نصرالله خلخالی از وکلای تامالاختیار آیتالله بروجردی و متولی حسینیهها و مدارس ایرانیها، با تلفن خبر داده که: در کاظمین منزلی را برای امام اجاره کرده که در کنار آن، مسافرخانهای هست و طلاب میتوانند به آنجا بیایند. من هم همراه عدهای که همان شب برای زیارت حضرت امام خمینی حرکت کردند، راه افتادم.
رژیم پهلوی برنامهریزی کرده بود که با تبعید حضرت امام خمینی به نجف، جایگاه علمی و مرجعیت ایشان تحت تأثیر مراجع بزرگ نجف قرار بگیرد که به نتیجه نرسید. از آثار وجودی حضرت امام در نجف، برای ما بگویید.
امام خمینی از همان لحظه ورود به نجف، ابعاد علمی و عبادی خود را نشان دادند. ایشان هر شب یک ساعت پس از نماز مغرب و عشاءِ، خیلی ساده و بدون ذرهای تشریفات، به زیارت حرم امیرالمومنین(ع) میرفتند. برنامههای امام به قدری دقیق بود که افراد بیت ایشان و دیگران، بر اساس این برنامهها، برنامهریزی میکردند. زیارت مرتب و منظم هر شب امام خمینی، به صورت یک سنّت درآمد. امام هر سال ده روز، برای زیارت مخصوص به کربلا میرفتند و در کربلا اقامت میکردند و هر شب به زیارت میرفتند.
یکی از مهمترین آثار وجودی امام خمینی در نجف، وارد کردن سیاست به حوزه علمیه نجف و ادامه مبارزات بود که با توجه به فضای غیرسیاسی حوزه نجف، کار بسیار دشواری به شمار میرفت. امام این کار را حدود یک سال پس از ورودشان شروع کردند و در این فاصله، به دنبال کسب ابزار و مقدمات علمی و اجتماعی و اخلاقی آن در نجف بودند.
واکنش رژیم پهلوی در قبال تلاشهای حضرت امام چه بود؟
ساواک با تمام قوا، مشغول مانعتراشی برای حضرت امام خمینی بود تا جلوی مبارزات ایشان را بگیرد، ولی امام با استفاده از هر فرصتی برای اعتراض به هر خلاف رژیم، به مبارزات مستمر خود ادامه میدادند. از جمله اعلام نظر درباره جنگ اعراب و اسرائیل، تاجگذاری شاه، زلزله طبس، جشنهای 2500ساله و... .
حضرت امام بحث ولایت فقیه را چگونه مطرح کردند؟
متن اصلی مباحث فقهی حضرت امام خمینی در نجف، مکاسب شیخ انصاری بود که به تناسب، بحث ولایت فقیه را ــ که موجب زنده شدن این اصل مهم در نظام تشیع بود ــ آغاز کردند. البته حوزه نجف در ابتدا با شک و تردید با این بحث برخورد کرد!
فعالیتهای مبارزاتی شما و دوستانتان در نجف چه بود؟
بیشتر فعالیتهای همه ما که در نجف بودیم، معطوف به انتشار پیامها و آثار حضرت امام خمینی بود که کار بسیار دشواری هم بود. اولین مورد، پیام امام برای حجاج بود که همراه با چهار سخنرانی درباره حکومت اسلامی چاپ و قرار شد همراه عدهای از دوستداران امام، آنها را در ایام حج در عربستان سعودی پخش کنیم. عربستان در مورد نشر هر گونه مطبوعهای، بسیار سختگیر بود و اگر کسی مطلبی بر خلاف سیاست آل سعود منتشر میکرد و دستگیر میشد، حکم آن اعدام بود! با توجه به خطراتی که در این راه وجود داشت، پنج نفر داوطلب شدیم تا این کار را انجام بدهیم و جزوهها را به عربستان ببریم و میان حجاج پخش کنیم. یکی از افراد گروه دستگیر شد. من هم دوبار در منا دستگیر شدم، اما توانستم با تغییر قیافه از دستشان فرار کنم! ما ابتدا اعلامیهها و جزوهها به روحانیون کاروانها ــ که از قبل میشناختیم ــ میدادیم. با کسانی هم که آنها را نمیشناختیم، حرف میزدیم و سعی میکردیم آنها را توجیه کنیم و اگر قانع میشدند، تعدادی اعلامیه و جزوه را به آنها میدادیم که میان حجاج تقسیم کنند. بعضیها را هم هنگام استراحت حجاج به داخل چادرها میانداختیم و سریع صحنه را ترک میکردیم! در این میان آقای محتشمی و همسرش، سخت تحت فشار قرار گرفتند و آقای ناصری هم دستگیر و زندانی شد.
جزوات و اعلامیهها را چگونه به ایران میرساندید؟
بعضیها را همراه با مقداری سوغاتی، در چمدانهای زوار جاسازی میکردیم. من اعلامیهها را طوری در لایههای چمدان جاسازی میکردم که چمدان طبیعی و عادی جلوه میکرد و در صورت بازرسی، کسی نمیتوانست آنها را پیدا کند! به طرف هم، طوری که واسطه متوجه نشود، میفهماندیم که اعلامیهها کجا هستند. چند بار هم خود من، به صورت قاچاق به ایران برگشتم و با خودم کتاب «تحریرالوسیله» امام را آوردم. من چون چهره شناختهشدهای نبودم، راحت میتوانستم به کشورهای دیگر بروم. البته رفتن به بیروت از همه جا آسانتر بود؛ چون نه دولت لبنان و نه سازمان امنیت ایران، در آنجا نمیتوانست مشکل زیادی ایجاد کند. من حدود پنج سال به بهانه تبلیغ، به بحرین رفتوآمد میکردم، اما در واقع اعلامیه و کتاب با خودم میبردم و بین شیعیان تقسیم میکردم! گاهی هم برای تبلیغ به کویت میرفتم. گاهی از طرف ساواک به حکومتهای حوزه خلیج فارس فشار میآوردند که جلسات سخنرانی ما را تعطیل کنند.
به خاطره جالبی از آن دوره اشاره کنید.
یک بار در فرودگاه بحرین چند جلد کتاب «موضع امام در برابر صهیونیسم» همراهم بود که عمدا آنها را روی لباسهایم گذاشته بودم تا متوجه نوارهای امام ــ که همراهم بود ــ نشوند. کتابها توجه مأمور را جلب کرد و آنها را به مقامات مافوق خود نشان داد. ظاهرا آنها هم خوششان آمد و دیگر مانعی برای من ایجاد نکردند، بلکه خیلی هم کمکم کردند! مسلمانان عموما از جنایات اسرائیل خبر داشتند و این نوع رفتارها، روحیه ضد اسرائیلی مسلمانان را نشان میداد.
با گروه روحانیون خارج از کشور هم، به همکاری پرداختید؟
بله؛ ما هیچ وقت با گذرنامه رسمی تردد نمیکردیم. در سال 1355 شهید محمد منتظری در جمع روحانیون مبارز مقیم خارج از کشور، تشکیلات نهضت روحانیون خارج از کشور را پیشنهاد کرد. او میگفت: «ما تا کی باید وابسته به گروههای سیاسی دیگر باشیم، در حالی که رهبر نهضت از حوزه علمیه است، اما هیچ تشکل و انسجامی نداریم». واقعیت هم همین بود که اعلامیهها و پیامها را ما بودیم که به افراد میرساندیم و دیگران در اروپا یا در رادیو بغداد منتشر میکردند.
از روزهای هجرت حضرت امام خمینی از عراق چه خاطرهای دارید؟
بعد از امضای قرارداد 1975 الجزایر بین ایران و عراق، فشارها به حضرت امام بیشتر شد و حکومت بعث، رسما فقط دو راه پیش روی امام خمینی قرار داد: یکی اینکه فعالیتهای سیاسی را کنار بگذارند که در این صورت، مشکلی برای ایشان پیش نخواهد آمد و دیگر اینکه در صورت ادامه فعالیت، عراق را ترک کنند. امام بلافاصله کارت اقامت و گذرنامه خود را تحویل دادند و فرمودند: من میروم! حدود پانزده روز، امام در خانهشان در حصر بودند و امکان تماس با ایشان وجود نداشت. بالاخره در شب پانزدهم، بعثیها اعلام کردند که خروجی ایشان آماده است. همان شب حدود ده نفر از همراهان و دوستداران امام، به دعوت مرحوم حاج سیداحمد آقا، در منزل ایشان جمع شدیم. امام پس از تقدیر و تشکر از سختیهایی که در دوران اقامت در عراق متحمل شده بودیم، فرمودند که فردا صبح از عراق خارج میشوند و کسی هم نباید از این موضوع باخبر شود! به هرحال فردا صبح، نماز را در حرم با امام خمینی خواندیم. ما ایشان را تا مرز کویت همراهی کردیم، اما دولت کویت از پذیرش ایشان سر باز زد و امام به ناچار به بغداد برگشتند. حکومت بعث بار دیگر پیشنهاد خود را مطرح کرد که اگر امام دست از فعالیت سیاسی بردارند، در هر جا که بخواهند اقامت کنند، امکانات لازم را فراهم خواهد کرد. اما امام در پاسخ فرمودند: اگر همه کشورهای دنیا هم به روی من در ببندند، سوار کشتی میشوم و در دل اقیانوسها، مبارزه را دنبال خواهم کرد! بعد هم که امام خمینی با هواپیما عازم پاریس شدند؛ چون فرانسه نیاز به ویزا نداشت و فقط خروجی میخواست که دولت عراق داده بود.
پس از هجرت حضرت امام خمینی، فضای شهر و حوزه نجف چگونه بود؟
حزب بعث رعب و وحشت عجیبی را ایجاد کرده بود و علما و طلاب نمیدانستند چه باید بکنند. چند روز بعد، صدام حسین اعلام کرد: چون رابطه ایران و عراق به حالت عادی برگشته، دیگر حکومت عراق نمیتواند به مخالفین رژیم ایران امکان فعالیت بدهد و سید خمینی هم به همین دلیل عراق را ترک کرده است! بعد هم تهدید کرد: با هر تحرکی در حوزه بهشدت مخالفت خواهد کرد و دیگر اجازه نخواهد داد که در نجف خمینی دیگری بهوجود بیاید. با این حرفهای صدام، ترس و وحشت عجیبی در حوزه نجف حکمفرما شد. امام خمینی به ما سفارش کردند: مراقب باشیم و حرکتی نکنیم که بهانه به دست رژیم عراق بدهیم، که ما هم به مقتضای فرمایش ایشان عمل میکردیم.