«خاطرهها و نکتههایی در باب حیات تبلیغی و سیاسی آیتالله سیدمحمود طالقانی» در گفتوشنود با سیدمهدی طالقانی
یکی از فرازهای مهم زندگی مرحوم آیتالله طالقانی، گفتوگوی ایشان با سایر مذاهب و مکاتب فکری بود. این ویژگی، ریشه در چه نوع تربیتی داشت و آیا نیاکان ایشان هم، چنین عمل میکردند؟
بسم الله الرحمن الرحیم. بله، پدربزرگ من مرحوم آیتالله سیدابوالحسن طالقانی در دوره رضاخان، جلساتی را در تهران برگزار میکردند که میسیونرهای مذهبی از قبیل یهودیها، مسیحیها و دیگر مذاهب، به این جلسات میآمدند. حامی مالی و تدارکاتی این جلسات هم، مرحوم حاج عباسقلی بازرگان، پدر مرحوم مهندس بازرگان بودند. مبلغان ادیان و مذاهب دیگر، به آن جلسات میآمدند و با پدربزرگ من و سایر روحانیون حاضر مناظره میکردند. پدرم در آن زمان، جوان و ناظر این مباحث و مناظرهها بودند و از این طریق، با نقطه نظرات ادیان دیگر و مبلغان مذهبی آشنا شدند. به همین دلیل هم بعدها، جزوهای را با عنوان «مقدمهای بر انجیل برنابا» نوشتند.
آیتالله طالقانی در چه سالی، تحصیل دروس حوزوی را آغاز کردند و اساتید ایشان چه کسانی بودند؟
مرحوم پدر در سال 1301، به تهران آمدند و سپس به قم رفتند و تحصیل در علوم حوزوی را شروع کردند. اساتید ایشان، آیات: حاج شیخ عبدالکریم حائری، حاج سیدمحمدتقی خوانساری، حاج میرزا خلیل کمرهای و... بودند. ظاهرا پدر، مدتی هم در نجف تحصیل کردند که دراینباره اطلاع خاصی ندارم.
نهایتا از چه کسانی اجازه اجتهاد گرفتند؟
بر اساس مدارک موجود، ایشان اجازه اجتهاد را از مرحوم آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری گرفتند که بسیار در دادن اجازه اجتهاد، سختگیر بودند. همچنین از مرحوم آیتالله سیدابوالحسن اصفهانی نیز اجازه اجتهاد داشتند.
برخی در مجتهد بودن ایشان تشکیک میکنند. آیا اسناد و مدارکی دال بر اثبات اجتهاد ایشان، در اختیار شما هست؟
بله، چندین سند قابل ارائه در این زمینه وجود دارند. یکی سندی است که در سال 1329، در مدرسه سپهسالار برای ایشان به عنوان مدرس صادر شده و درجه تحصیلاتشان را اجتهاد نوشتهاند. سند دیگر به امضای سی تن از علمای تهران از قبیل شهید آیتالله مطهری، مرحوم آیتالله حاج آقا رضا زنجانی و آیتالله آقا رضی شیرازی است به تاریخ سال 1342، که پدر در زندان بودند. در عنوان این نامه آمده است: حضرت آیتالله سیدمحمود مجتهد طالقانی. در انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی نیز پدر نماینده اول مردم تهران شدند و در اعتبارنامه ایشان هم، میزان تحصیلاتشان اجتهاد قید شده است. از آنجا که طبق قانون، مجتهدین میتوانستند در مسائل جاری، نظر شخصی خود را اظهار کنند و کسی هم متعرض آنها نشود، لذا دادگاهها حق محاکمه ایشان را نداشتند که مثلا چرا فلان نظر را دادید؟ یادم هست موقعی که در سال 1342، قرار بود آقا را در پادگان عشرتآباد محاکمه کنند، سیدتقی عموی ما، آمده بود و در میان وسایل پدر میگشت که اجازه اجتهاد ایشان از مرحوم حائری و دیگران را پیدا کند. میگفت: این برگه در جریان دادگاه ایشان، بسیار مؤثر است و همان روز ایشان، برگه اجتهاد پدر را پیدا کرد و به دادگاه تحویل داد.
ایشان در چه مقطعی، از قم به تهران عزیمت کردند و چرا؟
ایشان احساس میکرد که با توجه به فضای غیر دینی جامعه و سیاستهای انحرافی رژیم پهلوی، باید جوانان را دریابند و بر اساس احساس مسئولیت و تعهدی که داشتند، از سال 1317 به تهران آمدند. نخستین اقدام ایشان در این جهت، سازماندهی کانون اسلام در فاصله سالهای 1320 و 1321 است. بنیانگذار اصلی این کانون، آقای مهیاری نامی بود که در سالهای بعد، به مسجد هدایت هم میآمد و در این اواخر، مدیر مدرسه ما هم بود. بعدها پدر، مرحوم مهندس بازرگان و مرحوم دکتر سحابی، در این کانون شروع به فعالیت کردند. این کانون مجلهای به نام «دانشآموز» را منتشر میکرد که در آن، مقالههای دینی نوشته میشدند و علاوه بر افرادی که نام بردم، آیتالله میرزا خلیل کمرهای هم در آن مقاله مینوشتند. فعالیت این کانون تا سال 1325 ادامه پیدا کرد و هنگامی که مسئولین نشریه به جای شعار «خدا، شاه، میهن» در مجله نوشتند: «خدا، قرآن، میهن»، حکومت کانون و نشریه را با هم تعطیل کرد! پس از آن انجمنها و کانونهای دیگری هم تشکیل شدند که ابتدا جنبه مذهبی داشتند، ولی کمکم رنگ و بوی سیاسی به خود گرفتند.
مرحوم طالقانی در مبارزه علیه رژیم پهلوی، در زمره نخستینها هستند و پیش از بسیاری و در مواردی به تنهایی، مبارزه را آغاز کردند. از موارد مواجهه ایشان با رژیم پهلوی برایمان بگویید.
قدیمیترین خاطرهای که پدر، از مواجهه خود با رژیم پهلوی برایمان تعریف میکردند، این بود که در همان سالهای اولی که به تهران آمدند (سال 1317)، مأموری در گلوبندک تهران جلو میآید و میگوید: «آشیخ! جواز عمامهات کو؟» پدر میگویند: «اولا که من شیخ نیستم و سید هستم...» مأمور میگوید: «فرقی ندارد!» و پدر هم عصبانی میشوند و سیلی محکی به او میزنند!
اولین دستگیری ایشان در چه زمانی اتفاق افتاد و به چه دلیل بود؟
مدت زیادی از حضور ایشان در تهران نمیگذرد که روزی پدر، همراه با فرد دیگری، از چهارراه گلوبندک عبور میکردند که دیدند پاسبانی به زور، از سر زنی چادر کشید و آن زن شروع به داد و فریاد کرد: یک مسلمان پیدا نمیشود به داد من برسد؟ آقا جلو میآیند و به پاسبان اعتراض میکنند: با چه مجوزی مزاحم زن مردم میشوی؟ آن پاسبان هم میگوید: «اگر راست میگویی مجوز عمامه خودت کو؟» آقا هم به پاسبان کشیده میزنند و پس از آن، دستگیر میشوند و به زندان میافتند.
از آن زندان، چه چیزهایی برایتان نقل کردند؟
در آنجا، گروه 53 نفرِ حزب توده و مارکسیستها هم بودند و پدر با یک گروه مارکسیست بسیار منسجم و فعال، روبهرو میشوند! میگفتند: این بهترین فرصت برای من بود که مبانی مارکسیسم را از چهرههای شاخص این فکر بشنوم و با بحث و مناظره با آنها، خیلی چیزها دستم بیاید! از جمله بحثهای جالبی که همیشه با خنده از آن یاد میکردند، این بود که یکی از آنها میخواست مرا توجیه کند که همه چیز در طبیعت به شکل خود به خودی بهوجود آمده و خدایی که به آنها نظم و سازمان بدهد، وجود ندارد! من هم به او گفتم: ما دمپاییهایمان را به سمت بالا پرتاب میکنیم تا ببینیم چند بار به شکل تصادفی و همین طوری، کنار هم جفت میشوند! ایشان با این مثال، به آن فرد فهماندند که تصادف، نمیتواند منشأ نظم باشد!
فعالیتهای سیاسی ایشان، از چه زمانی و چگونه آغاز شد؟
ایشان با رفتن به زندانی که اشاره کردم، متوجه میشوند که چپیها به شکلی بسیار منسجم و حسابشده، دارند افکار خود را در جامعه و بهخصوص در بین جوانان ترویج میکنند. ایشان در زمان پدرشان، میسیونرهای مسیحی و رفتار پدر با آنها را دیده بودند و لذا میتوانستند با همه، رفتاری توأم با سعه صدر داشته باشند. پدر درباره مارکسیسم و ادیان و فرقههایی چون بهائیت، مطالعات خوبی داشتند و کاملا بر این مباحث مسلط بودند. در بحثها، بسیار خونسرد و منطقی برخورد میکردند و رفتارشان به قدری با آنها خوب بود که مخاطبان به خودی خود، جذب اخلاق ایشان میشدند. همیشه میگفتند: مخصوصا در بحث با جوانان که هنوز فطرت پاکی دارند، باید با خوشرویی و ادله منطقی برخورد کرد. به همین دلیل هم، اغلب کسانی که جذب منبر ایشان در مسجد هدایت میشدند، جوانان، مخصوصا قشر تحصیلکرده دانشگاهی بودند، درحالیکه همیشه پیرمردها در مساجد حاضر میشدند! ایشان بیشتر با جوانها و دانشجویان نشست و برخاست میکردند و میگفتند: گروههای چپ و فرقههای ضد دینی، بهشدت فعال هستند و اگر ما لحظهای غفلت کنیم، جوانان را به دام میاندازند و همه چیز از دست میرود! یکی از دلایل تشکیل کانون اسلام، انجمن اسلامی دانشجویان یا معلمان یا مهندسین و... هم، همین بود. جالب است که به قول مرحوم مهندس بازرگان، در جلسات این انجمنها، غیر از اقشار تحصیلکرده، فلان سرتیپ یا بازاری مؤمن و فلان صاحبمنصبی هم که کمی درد دین داشت، میآمد! هدف پدر و همفکرانشان این بود که مباحث قرآنی و معارف اسلامی را چنان پرجاذبه مطرح کنند که همه جور آدمی، جذب این جلسات شوند. در این جلسات، مباحث روز بر اساس آیات قرآن تفسیر میشدند و به همین دلیل، جوانان جذب این جلسات میشدند.
نخستین پایگاه تبلیغی ایشان در شهر تهران کجا بود؟
ایشان ابتدا در مسجد ملک در نزدیکی میدان قزوین، کارشان را شروع کردند. علاوه بر آن بعضی از دوستانشان هم، ماهانه جلسات تفسیر قرآن را در منزل خود برگزار میکردند. پس از مسجد ملک، ایشان به مسجد دیگری رفتند و در سال 1327، مسجد هدایت را به پایگاه تبلیغ دینی خود و البته مبارزات علیه رژیم، تبدیل کردند.
در بین ویژگیهای پدرتان، کدام یک را از همه برجستهتر میبینید؟
این سؤال، بارها از من شده و من به تناسب شرایط و موقعیت اجتماعی و فرهنگی جامعه، به آن پاسخ دادهام. الان به شما میگویم: شجاعت و بیباکی! من غالبا در کنار ایشان بودم ــ البته مواقعی که در زندان نبودند، چون بخش زیادی از عمر ایشان در زندان گذشت ــ و میدیدم که از هیچ کسی جز خدا نمیترسند. برایتان خاطرهای بگویم. آن روزها، رسم بود که وقتی شخصیتی خارجی به ایران میآمد، خیابانها را میبستند و مردم را به زور، در دو طرف خیابان نگه میداشتند. اما ایشان اعتنایی به این مسائل نمیکردند و به اصطلاح قرق را میشکستند و میگفتند: «یک کسی میخواهد بیاید، شما چرا مردم را اسیر میکنید؟».
قضیه «آیتاللهِ کمونیست» چه بود که به ایشان میگفتند؟
در کمیته مشترک ضدخرابکاری، موقعی که ایشان را بازداشت میکردند مینوشتند: «آیتاللهِ کمونیست!» یکی دو بار هم در بازجویی پرسیده بودند که: شما چرا آیات را کمونیستی تفسیر میکنید؟ و ایشان گفته بودند: «ببخشید، ما در قرآن آیات شاهنشاهی نداریم!» بعضی از مخالفان ایشان هم میگفتند: «آیتاللهِ سرخ!». مشکلشان هم این بود که چرا ایشان در مواجهه با مارکسیستها، بحثِ منطقی میکند و مثلا توی گوششان نمیزند!
مرحوم طالقانی در زمینه مبارزه با صهیونیسم هم در زمره پیشگامان هستند. دراینباره چه خاطراتی دارید؟
همین طور است. همیشه میگفتند: «اسباب سرشکستگی است که رژیم شاه، با اسرائیل روابط حسنه دارد». ایشان بارها در انجمن اسلامی مهندسین و جاهای دیگر، طی سخنرانیهایی، خطر صهیونیسم را تذکر میدادند. این سخنرانیها بعدها در جزوهای به نام «جهاد و شهادت» منتشر شد. در سال 1348، ایشان پس از خواندن خطبه عید فطر، فطریه خود را به آوارههای فلسطینی اختصاص میدهند و دیگران نیز، به ایشان تأسی میکنند. در سال 1349 هم، باز این کار ادامه پیدا میکند و تلاش میشود که فطریههای گردآوریشده، از طریق سفارت مصر به دست مردم فلسطین برسد. اما در عید فطر سال 1350، مأمورین حتی اجازه ندادند ایشان از خانه بیرون برود! هنگامی که الجزایر به استقلال رسید، ایشان در مسجد هدایت جشن مفصلی گرفتند که نماینده الجزایر هم در آن شرکت کرد. در سال 1349 برای فوت عبدالناصر، مجلس ختمی در مسجد هدایت برگزار شد که یکی از موارد توبیخ پدر توسط برخی، همین بود! همچنین تنها روحانیای که در مجلس ختم مرحوم تختی شرکت کرد، ایشان بود. علاوه بر این زمانی که حواری بومدین، رئیسجمهور الجزایر، درگذشت، برای او در مسجد هدایت مجلس ختمی برگزار کردند. در آن دوره رفتارهایی از این قبیل، از سوی هیچ روحانیای صورت نمیگرفت و خاص خود ایشان بود. به همین دلیل هم رژیم روی شخص ایشان، مسجد هدایت و افرادی که به آنجا رفتوآمد داشتند، حساسیت ویژهای داشت و هرچند وقت یک بار، مسجد را به بهانهای میبست و ایشان را دستگیر میکرد، بهطوری که آقا همیشه یک ساک آماده برای رفتن به زندان داشتند و ما هم، به این وضعیت کاملا عادت کرده بودیم.