«درنگی در کارنامه تاریخپژوهی حجتالاسلام والمسلمین روحالله حسینیان» در گفتوشنود با حجتالاسلام والمسلمین حامد حسینیان
در گفتوشنودها با مرحوم حسینیان، هنگامی که سخن از مباحث فقهی، کلامی و تاریخی سخن به میان میآمد، مشاهده میشد که در این عرصهها نیز، مطالعات فراوانی داشته و حضور ذهن مناسبی دارند. ایشان به رغم این همه مسئولیت قضایی، امنیتی و سیاسی، چگونه میرسیدند که این مطالعات را انجام دهند؟
بسم الله الرحمن الرحیم. با تشکر از توجه شما، من خودم دروس حوزوی خوانده و دکترای فلسفه دین دارم، با این همه در بحثها، ایشان را دارای قدرت اجتهاد تاریخی بسیار بالایی میدیدم. واقعا مسائل را خیلی خوب موضوعشناسی میکردند و طبعا میتوانستند تحلیل کنند. هوش اجتهادیشان، خیلی بالا بود و به همین خاطر، با اینکه به دلیل مسئولیتها، مدتی از حوزه دور بودند، هوش اجتهادیشان کمک میکرد که در لحظه، بتوانند بسیاری از مقولات فقهی، تاریخی و کلامی را حل کنند. گاهی اوقات در مسائل پیچیده فقهی ــ که شاید استدلالش هم به سادگی گیر نمیآمد ــ ایشان چنان راحت حکم را بیان میکردند که ما با آسودگی خاطر، میپذیرفتیم که نتیجه غیر این نمیتواند باشد. در سالهایی که کمتر درگیر کارهای اداری و مجلس و هنوز معاون سازمان تبلیغات اسلامی بودند، کتاب «حریم عفاف» را با صبغه فقهی نوشته بودند که شامل بحثی درباره حجاب بود. علاوه بر این، کتاب «موسیقی در اسلامِ» خود را ــ که بحثی فقهی دراینباره بود ــ برای نقد و بررسی، به برخی علمای حوزه علمیه قم دادند که بسیار مورد تأیید آنان قرار گرفته و گفته بودند: ایشان در حد یک مجتهد مسلم، به بررسی این موضوع پرداختهاند!
این نگاه شخصی من است که اگر کسی در تربیت دینی، واقعا به قواعد و مناسک آن دل ببندد و راه را مطابق احکام شریعت پیش رفته باشد، ذوق، فهم و علمش، مطابق با معیارهای شریعت، رشد پیدا میکند. فکر میکنم که این اتفاق برای پدر افتاده بود که هم با شناختی که از فقه داشتند و هم با تسلطی که به زندگی اهلبیت(ع) داشتند، این قدرت فهم و استنباط، ملکه ایشان شده بود. میدانید که ایشان در سیرهنگاری اهلبیت(ع) هم، کار کرده بودند و کتاب «رهبری در تشیع»، «فاطمه(س)، فرشته زمینی» و «در مسلخ عشق» ــ که یک مقتلنگاری به زبان آسان و شیرین برای واقعه کربلا بود ــ را به رشته تحریر درآورده بودند. اینها کمک میکرد که ذوق فقهی، کلامی و تاریخیشان، همچنان باقی بماند. افزون بر اینها، در موضوعات تاریخ معاصر نیز، پژوهش جدی و تألیفاتی داشتند، از جمله اثر پنججلدی «انقلاب اسلامی: زمینهها، چرایی و چگونگی» را نوشتهاند که از آغاز انقلابهای شیعی...
آن که یک دوره تاریخ انقلاب اسلامی است...
بله؛ البته با نگاهی دقیقتر، در واقع یک دوره تاریخ سیاسی تشیع است. این کتاب پنججلدی، به چند مدل خلاصه و منتشر شده است. یک مدل تحت عنوان «درآمدی بر تاریخ انقلاب اسلامی» و کوتاهتر از آن برای دانشجویان، به نام «تاریخ سیاسی تشیع» خلاصه شده است. چند موضوع جداگانه هم از آن استخراج شده که در حد کتابهای مختصر نشر یافته است. مثل کتاب «تجربه مشروطیت»، «بازخوانی نهضت ملی»، «نقش فدائیان در تاریخ معاصر ایران»، «دکتر علی شریعتی» و... از این کتاب برگرفته شده است. ایشان کتابهای تاریخی دیگری هم داشتند. یک کتاب برای شهید حاج آقا مصطفی خمینی نوشته بودند تحت عنوان «ستاره صبح انقلاب». کتابی درباره مبانی اندیشه سیاسی امام خمینی و نیز کتابی در باب نظریه فتنه نوشته بودند. آخرین کاری که در دست پدر بود، یک دوره اسلامشناسی بود که با سبک جالبی که اخباری نباشد، آیات قرآن و روایات را در حجمی انبوه، با سیاق و ربطی دلنشین در کنار هم آورده بودند. هم آیات و روایات بود، و هم توضیح عقلی داشت و با نگارشی جالب و جذاب، در پنج جلد تدوین شد. چهار جلد آن چاپ شد و جلد آخر را هم در همین اواخر، برای ویرایش تحویل داده بودند. این مجلد هم، بحمدالله در روزهای قبل، به سرانجام رسید. یک تفسیر دو جلدی قرآن هم نوشتهاند که خصوصیات جالبی دارد. «تفسیر آفتاب»، یک تفسیر دو جلدی است که برای دانشجویان نوشته شده...
منتشر شده؟
بله؛ اما پدر مایل بودند که یک بار دیگر هم ویرایش شود که الحمدلله شد و به چاپ دوم هم رسید.
کدام ناشر آن را منتشر کرده؟
انتشارات علّییون که خصوصی است. «تفسیر آفتاب»، یک تفسیر روان و دانشجویی است و طی آن آیه به آیه، توضیحات مربوطه ارائه شده است. آیات قرآن گاهی، دسته دسته هستند. اینکه این آیات، به دسته قبلی یا بعدی چه ربطی دارند، خیلی وقتها، نیاز به یک تحقیق جدی و تفصیلی دارد. ایشان خیلی ساده و جذاب، ارتباط دستههای آیات یک سوره با یکدیگر را بیان و به شأن نزول آنها و نکات فقهی یا تاریخی موجود در آیات، اشاره کردهاند و تفسیری بسیار علمی و دلنشین را سامان دادهاند.
مرحوم حسینیان در دورهای طولانی، در مرکز اسناد انقلاب اسلامی، در راستای ثبت خاطرات رجال انقلاب و تاریخ معاصر تلاش کردند، اما متأسفانه ضبط خاطرات خودشان، ناتمام باقی ماند! نحوه ورود پدر به طلبگی و ایضا سیاست و مبارزه، در زمره سرفصلهای مهم زندگی آن مرحوم بهشمار میرود. ایشان از چه دورهای وارد این عرصه شدند و دوران مبارزات، چه اقداماتی را پیگیر بودند؟
پدر خیلی اهل تعریف از خودشان نبودند. این موارد را در خانه بازگو نمیکردند تا ما هم چندان از آن خبردار شویم! تا جایی که میدانم، بزرگواری به نام آیتالله ملکزاده، ایشان را با طلبگی آشنا کرد و در قم نیز، ایشان در مدرسه حقانی درس میخواندند. دأب شهید آیتالله قدوسی و شهید آیتالله بهشتی، این بود که طلاب را با بزرگان فکر و اندیشه دوران و همچنین مسائل سیاسی آشنا میکردند. از همان موقع در تکثیر و پخش اعلامیههای حضرت امام و سفرهای تبلیغی به شهرهای مختلف، بهخصوص به مناطق جنوبی کشور، از جمله سیستان و بلوچستان، شرکت داشتند و خودشان تعریف میکردند که به عنوان مبلّغ، به این مناطق میرفتم که گاهی وقتها موفقیتآمیز بود و گاهی هم، به دستگیریشان منجر میشد! مثلا در دوران طلبگی، دو سال به سیستان و بلوچستان رفته و در آنجا دستگیر، زندانی و حتی به اعدام هم محکوم شده بودند! منتهی با تلاش و پادرمیانی عالم مبارز و انقلابی شهر و فشار مردم، از اعدام جسته بودند!
انقلاب اسلامی که به پیروزی رسید، ایشان به درس و بحث و کارهای طلبگیشان برگشتند. اندکی بعد، شهید قدوسی تشخیص دادهاند که برخی از طلاب مدرسه حقانی باید بروند و گوشههایی از کار قضا را به عهده بگیرند و لذا ایشان از قم به تهران آمده و وارد کارهای قضایی و اجرایی شدند. کارنامه ایشان از آن به بعد نیز، تقریبا مشخص است و چندان نیاز به بسط ندارد.
از حالات ایشان در واپسین روزهای حیات بگویید. گویا دراینباره، خاطرات در خور ذکر و ثبتی دارید.
در آخرین روزهای حیات ایشان، اتفاقات جالبی افتاد که بهرغم شرایط روحی دشواری که بیماری پدر برای ما ایجاد کرده بود، نشان از عاقبتبهخیری ایشان داشت. ایشان در بیمارستان بیهوش بودند و حتی متوجه زمان و مکان هم نمیشدند! حتی گاهی اوقات، ما را به سختی میشناختند و نمیدانستند چه کسی میآید و چه کسی میرود، ولی روز دوم محرم، به محض اینکه به هوش آمدند، روضه حضرت علیاکبر(ع) را خواندند! پرستار هم در اتاق بود. میدانید که پیشتر از آن، خودشان منبر میرفتند، ولی روضهخوانی نمیکردند و یا خیلی مختصر روضهخوانی میکردند، ولی در آن روز، به پرستار گفته بودند: شما بمانید، میخواهم برایتان روضه بخوانم و روضه خوانده و درباره اهلبیت(ع) صحبت کرده بودند. از مادرم سؤال کرده بودند: چرا اینطوری شدهام و هوای کربلا به دلم افتاده است؟ مادرم گفته بودند: امروز دوم محرم و مصادف با ورود کاروان امام حسین(ع) به کربلا است! سعی کرده بودند پدر را متوجه کنند که ما وارد ماه محرم شدهایم. ایشان حتی چشمهایشان را هم نمیتوانستند باز کنند و صداها را هم به سختی تشخیص میدادند، اما ناگهان روضهخوان شده بودند! در روز آخر در آی.سییو، پیاپی ذکر و استغفار بر زبانشان جاری بود. جزئیات نماز به سختی یادشان میآمد و مادرم کمکشان میکردند، اما ناخودآگاه اذان را به درستی میدادند و شهادتین را تا لحظه آخر گفتند و ذکر استغفار را هم کامل بیان میکردند.
بعد از رحلتشان، آقای حیدری آمدند و خشتی را آوردند و گفتند: «این خشتِ گنبد حرم امیرالمؤمنین(ع) است که در جریان بازسازی آستان مقدسه آوردهایم. این را در قبر، زیر صورت ایشان بگذارید». تربت امام حسین(ع) و آب سرداب حضرت اباالفضل(ع) و پرچم گنبد آن بزرگوار را یکی دیگر از دوستان آوردند. ابتدا قرار بود پدر را در امامزاده صالح(ع) دفن کنیم، ولی دیدیم جایش مناسب نیست. بحمدالله دفن ایشان در حرم حضرت عبدالعظیم(ع)، در فاصله نزدیکی به مرقد ایشان میسر شد. همه اینها برای ما، اسباب تسلی و آرامش شد که ایشان پاداش مجاهدتهایی را که سالها برای رضای خدا انجام داده بودند گرفتند. والحمدلله رب العالمین.