مبارزه مسلحانه یکی از شیوههایِ مبارزاتی رایج در انقلابهای قرن بیستم به شمار میرفت که بهعنوان راهحلِ پیروزی به رسمیت شناخته شده بود. در ایران نیز گروههایِ چپ مارکسیستی و نیز برخی از گروههای اسلامی در مقاطعی دست به سلاح برده بودند. ضرورت مبارزه مسلحانه، مشیِ غالب گروههای چپ بود، ولی گروههای اسلامی بهصورت محدود و نظاممند از سلاح استفاده میکردند. این نوشتار کوتاه با توجه به مشیِ مسلحانه میان گروههای اسلامی و چپ به تفاوت میان آنها و جایگاه فتاویِ علما در این میان میپردازد.
خرداد ۱۳۴۲؛ ضرورت مبارزات مسلحانه
نقطه حرکت جنبش مسلحانه را میتوان دو واقعه دانست: یکی ۲۸ مرداد 1332 و دیگری قیام 15 خرداد 13۴۲. بعد از کودتای مرداد 13۳۲، شاه با تمرکز قدرت به حاکم مطلق در ایران تبدیل شده بود. در سالهای دهه 1340 نیروها و احزاب سیاسی حال و روز خوبی نداشتند؛ جبهه ملی دیگر به خاموشی گراییده بود و نهضت روحانیون نیز پس از تبعید آیتالله خمینی وحدت خود را از دست داده بود و فعالیت سیاسی خاصی از آن مشاهده نمیشد. جنبش کمونیستی ایران هم حال و روزی بهتر از آنها نداشت. جنبش کمونیستیِ ایران در دهه 1340، بهغیر از حزب توده که چندین شاخه تقریبا غیرفعال در ایران داشت، عبارت بود از یک دسته سازمانهای مارکسیست ـ لنینیست در داخل و خارج از کشور، که بیش از آنکه سازمانهایی سیاسی باشند تبدیل به محافل روشنفکری شده بودند که نهایتا به ترجمه برخی آثار کلاسیک دست میزدند که آنهم دردی از جنبش اعتراضی ایران دوا نمیکرد و عدهای نیز که قصد انجام دادن کاری را داشتند، قبل از برقراری ارتباط با تودهها شکست خورده و مایه عبرت دیگران میشدند. تا پیش از به وجود آمدن جنبش مسلحانه، جریانهای سیاسی ایران در چنین وضعیتی قرار داشتند و مردم هم امیدی به این جریانهای سیاسی نداشتند.1 بعد از قیام ۱۵ خرداد محاکمه روحانیت و سران نهضت آزادی در دادگاههای نظامی تأثیرات جدی و گستردهای بر جامعه، بهویژه مبارزان ملی ــ مذهبی گذاشت؛ بهگونهای که بسیاری از مبارزان به این نتیجه رسیدند که با حاکمیت سر تا پا مسلح، خشن و بیرحم، دیگر نمیتوان از قانون سخن گفت و مبارزه مسالمتآمیز قانونی دیگر بیفایده است. در اواخر سال 1343 تقریبا همه گروههای مخالف رژیم با دیدگاههای مختلف، به نتیجهای واحد رسیدند و آن مبارزه قهرآمیز مسلحانه بود. در خارج از کشور، به دلیل باز بودن فضای سیاسی و دسترسی به امکانات فراوان، اندیشه مبارزه مسلحانه شاید زودتر از داخل ایران مدنظر قرار گرفت. در حقیقت این دو واقعه نشان داد که نمیتوان با طبقه حاکم به زبانی غیر از خشونت حرف زد، اما این اتفاق به موازی یکدیگر در دو تفکر رخ داد. مهمترین آن تفکر چپ به معنای مارکسیستیاش بود که نماد آن فدائیان خلق است. دیگری برخی از گروههای اسلامی بودند که اقدام مسلحانه را در مواقعی مؤثر میدانستند.2
دادگاه اعضای دستگیرشده مجاهدین خلق (بهمن 1350). در تصویر ردیف جلو، ناصر صادق و علی میهندوست دیده میشوند
حزب توده در قبال حادثه ۱۵ خرداد بارها موضع خود را تغییر داد. این سردرگمی در میان عناصر جبهه ملی نیز مشاهده میشد. سیاست جبهه ملی در برابر اصلاحات شاه درنهایت به شعار «اصلاحات آری ـ دیکتاتوری نه» ختم شد و در محکوم کردن یا نکردن سرکوب قیام ۱۵ خرداد، اعضای آن در زندان دچار اختلاف نظر شدیدی شدند که شکافی پرنشدنی در صفوف رهبری آن بهوجود آورد. در چنین فضای سیاسی ـ اجتماعی بود که نطفههای مشی مسلحانه در میان نیروهای سیاسی ایران شکل گرفت. ضرورت مبارزه مسلحانه بهعنوان تنها راه مبارزه علیه دیکتاتوری محمدرضا پهلوی در چنین اوضاع سیاسی ـ اجتماعی بهوجود آمد. به قول جزنی «هنگامیکه این سه شرط حداقل، یعنی نارضایتی مردم، دیکتاتوری خفقانانگیز شاه و پیشاهنگ مبارزهجو در یکجا جمع شدند، دیگر جز زمان لازم برای رسیدن به شکل ممکن و مؤثر این مبارزه که میتوانست حاصل تجربه پراتیک (عملی) این نیروها باشد، چیزی برای آغاز مبارزه مسلحانه کم نبود».3
بهطور خلاصه زمینهها و علل رشد گرایشهای مسلحانه چریکی و آنچه ضرورت انجام آن از سوی گروههای چپ احساس میشد را میتوان در موارد زیر خلاصه نمود: نخست از سر گرفته شدن دیکتاتوری نظامی که با کودتای 28 مرداد استقرار یافته و با سرکوبیهای سالهای 1341 و 1342 شدت تازهای یافته بود. دوم شکست فعالیتهای جبهه ملی دوم و از بین رفتن امکانات قانونی و سرخوردگی از فعالیتهای علنی و عمومی؛ سوم، شکست فعالیتهای مخفی از سال 1335 به بعد که بیاثر بودن فعالیتهای سیاسی گروهی را ثابت میکرد؛ چهارم، انعکاس پیروزیهای انقلاب الجزایر و تأیید مشی قهرآمیز و نتایج انقلاب کوبا در زمینه مسائل مشی حزب طبقه کارگر و تاکتیکهای مبارزه مسلحانه، انعکاس نبرد ویتنام و جنبشهای انقلابی افریقا (مثل کنگو) که به تشدید تمایلات مسلحانه منجر شد و درنهایت انعکاس تقابل ایدئولوژیک چین و شوروی بهصورت عاملی در تأکید بیشتر بر ضرورت گذار قهرآمیز و جنبشهای رهاییبخش ضد امپریالیستی.4 اما ضرورت این مبارزه مسلحانه در نزد گروههای مختلف متفاوت بود. در حالی که گروههای چپ بهصورت آشتیناپذیر بر مشی مسلحانه صرفنظر از تأیید علما اصرار میورزیدند، گروههای اسلامی بهسوی تألیف قلوب توده مردم و استفاده از روشهای مسالمتآمیز متمایل شدند.
در اواخر سال 1343 تقریبا همه گروههای مخالف رژیم با دیدگاههای مختلف، به نتیجهای واحد رسیدند و آن مبارزه قهرآمیز مسلحانه بود. در خارج از کشور، به دلیل باز بودن فضای سیاسی و دسترسی به امکانات فراوان، اندیشه مبارزه مسلحانه شاید زودتر از داخل ایران مدنظر قرار گرفت. در حقیقت این دو واقعه نشان داد که نمیتوان با طبقه حاکم به زبانی غیر از خشونت حرف زد، اما این اتفاق به موازی یکدیگر در دو تفکر رخ داد
تفاوت در شیوههایِ مبارزاتی میان گروههایِ چپ و اسلامگرا
در نیمه دوم دهه 1340، مخالفت با حکومت و تشکیلات حکومتی شدت یافت که بخشی از آن ناشی از افزایش هیجان میان روشنفکران و بخشی دیگر ناشی از گسترش همزمان و جذابیت نگرش انقلابی در عرصه بینالمللی بود.5 در این دوران گروههای مختلفی نظیر حزب ملل اسلامی، سازمان مجاهدین خلق و جمعیت مؤتلفه اسلامی، بهعنوان سه سازمان مذهبی و متکی به روحانیت و نیروی مذهبی در دهه 1340، پس از سرکوب قیام 15 خرداد، تأسیس و سازماندهی شدند که گوشه چشمی به مشی مسلحانه داشتند. تقابلات سیاسی جریان اسلامی با حکومت از نیمه سال 1341 و بر سر تغییرات قانون انجمن ایالتی و ولایتی شدت گرفت و موضوع انقلاب سفید دامنه آن را وسعت بخشید.6 پس گرفتن لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی توسط دولت سبب آوازه امام خمینی شد. امام، به دنبال همهپرسی 6 بهمن، ضمن تماس با گروههای مختلف کوشیدند اتحادی را شکل دهند. به درخواست ایشان بقایای فدائیان اسلام که با مساجد بازار ارتباط داشتند، درهم ادغام شدند تا هیئتهای مؤتلفه اسلامی را شکل دهند. آنها آماده میشدند در خیزشهای پیش رو کارکرد اساسی داشته باشند.7 این گروه تصمیم گرفت از اقدامات مسلحانه در هنگامه مورد نیاز بهعنوان وسیلهای برای مقابله با رژیم بهره ببرد. اوج کار آن نیز اعدام انقلابی حسنعلی منصور بود.
از سوی دیگر، پروسه تشدید قدرت رهبری در سازمان مجاهدین خلق و پروسه اولویت سازمان بر ایدئولوژی از سال 13۵۰ و با ورود به فاز مسلحانه بسیار تشدید شد و بهقدری این کار شدت گرفت که میتوان گفت که بهطور کیفی روابط رهبری و اعضا را دگرگون کرد. فاز مسلحانه، آنهم بهصورت عملیات چریکی شهری منجر به ایزوله شدن کامل سازمان از جامعه شد؛ زیرا مسائل امنیتی در درجه اول اهمیت قرار گرفتند.8 اما علما و بهویژه امام خمینی با رد مبارزات مسلحانه جهتگیری تازهای به حرکت اسلامی دادند. ایشان با عدم تأیید حرکتهای مسلحانه گروههای چپگرا و برخی از کسانی که خود را چپ مسلمان میخوانند، خط بطلانی بر مشی مسلحانه در مبارزات انقلابی کشیدند. نقطه اوج این مسئله سال ۱۳۵۵ بود که بر اساس فتوای علمای بنام همچون آیتالله طالقانی، آیتالله منتظری و آیتالله مهدوی کنی هرگونه ارتباط با گروههای مارکسیستی حرام اعلام شد و از شهید خواندن کشتهشدگان آنها در مبارزات مسلحانه اجتناب گردید.9 از این مقطع تاریخی میان گروههای چپ که مشی مسلحانه را برگزیده بودند و گروههای اسلامگرا که حول شخصیت امام خمینی سازمان یافته بودند، مرز مشخصی ایجاد شد. اگرچه امام خمینی آنها را بهعنوان بخشی از جامعه در کنار سایر نیروهای مخالف نظام سیاسی پهلوی پذیرفته بودند اما با آشکار شدن رویه منافقانه آنها پس از انقلاب از صحنه سیاست در ایران حذف شدند.
فرجامِ سخن
در فاصله بین خرداد 1342 و انقلاب اسلامی 1357، همه سازمانها، گروهها و احزاب سیاسی، با ایدئولوژیها و جهانبینیهایی که داشتند، سعی داشتند که هم به خودشان و هم به دیگران بقبولانند که با آنچه ما آن را کانون جاذبه یا فرا ارزش آن پارادایم مینامیم، کاملا همخوانی دارد و میتوان اذعان کرد که در آن دوره، مبارزه مسلحانه برای گروههای چپ تبدیل به کانون جاذبه و فراارزشی شد که کلیه ارزشهای دیگر میبایست همخوانی خود را با آن به نمایش میگذاشتند؛ امری که در مورد گروههای اسلامی صدق نداشت؛ زیرا در این جریانی که نیروهایِ سیاسیِ دخیل بهصورت محدود از سلاح استفاده میکردند، فتاوای علما و مشی مسالمتآمیز آنها دست بالا را داشت.
اعضای جمعیت موتلفه اسلامی در دادگاه نظامی پس از اعدام حسنعلی منصور
پی نوشت:
1. فرزاد روشنایی، مارکسیستهای ایده الیست تحول ایدئولوژی چریکهای فدایی خلق، تهران، نشر اختران، 1398، ص 33.
2. مازیار بهروز، تأملاتی پیرامون تاریخ شورشیان آرمانخواه تهران، نشر اختران، 1394، ص 144.
3. بیژن جزنی، نبرد با دیکتاتوری شاه، تهران، انتشارات مازیار، 1358، ص 54.
4. بیژن جزنی، طرح جامعهشناسی و مبانی استراتژی جنبش انقلابی خلق ایران، تهران، انتشارات مازیار، 1357، صص 152 ـ 153.
5. Ervand Abrahamian, Radical Islam: The Iranian Mojahedin, London, 1986, pp 80-140.
6. محمدجواد مرادینیا، حکایت قصر از قاجار تا پهلوی، تهران، مؤسسه انتشارات نگاه، 1398، ص 180.
7. داریوش بایندر، شاه، انقلاب اسلامی و ایالاتمتحده، ترجمه محمد آقاجری، تهران، کتاب پارسه، 1399، ص 29.
8. امیرهوشنگ افتخاری راد، بهمن بازرگانی گفتگوها، خاطرات و مقالات تحلیلی درباره سازمان مجاهدین، جنبش چپ و انقلاب اسلامی، تهران، نشر نی، 1398، ص 140.
9. محمدصادق کوشکی، تبار ترور، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1387، ص 141.