ارتش یکی از نهادها و ارکان مهم قدرت پهلوی دوم محسوب میشد. این نهاد نظامی به دلیل جایگاه خاص خود در حفظ قدرت و تثبیت آن از اهمیت زیادی نزد شاه برخوردار بود، اما علیرغم نقش مؤثر ارتش در حکومت، شاه توجه چندانی به سلسله مراتب نظامی نداشت
بررسی جایگاه سلسلهمراتب نظامی در ارتش عصر پهلوی دوم؛
چرا شاه به سلسلهمراتب نظامی اهمیت نمیداد؟
20 مهر 1399 ساعت 13:55
ارتش یکی از نهادها و ارکان مهم قدرت پهلوی دوم محسوب میشد. این نهاد نظامی به دلیل جایگاه خاص خود در حفظ قدرت و تثبیت آن از اهمیت زیادی نزد شاه برخوردار بود، اما علیرغم نقش مؤثر ارتش در حکومت، شاه توجه چندانی به سلسله مراتب نظامی نداشت
ارتش یکی از نهادها و ارکان مهم قدرت پهلوی دوم محسوب میشد. این نهاد نظامی به دلیل جایگاه خاص خود در حفظ قدرت و تثبیت آن از اهمیت زیادی نزد شاه برخوردار بود، اما علیرغم نقش مؤثر ارتش در حکومت، شاه توجه چندانی به سلسله مراتب نظامی نداشت. در مقابل سران ارتش به دلایل مختلف، اهمیت زیادی برای سلسله مراتب نظامی قائل بودند و همین موضوع باعث شده بود که رقابت تنگاتنگ و گستردهای بین سران ارتش جهت رسیدن به رأس این نهاد و نیز حذف رقبا برقرار گردد. با این مقدمه کوتاه به مواردی از اختلافات سران ارتش و نیز علل عدم اهمیت شاه به سلسله مراتب نظامی پرداخته میشود.
رقابتی که میان سران ارتش جریان داشت
یکی از ویژگیهای سیستمهای سیاسی بسته آن است که قدرت مرکزی جهت حفظ خود، بهرهمندی از امتیازات ویژه را مختص افراد و گروههای خاص مینماید. البته گاه نیز سلسله مراتب قدرت در وضعیت مبهم قرار میگیرد تا بدین وسیله قدرت مرکزی اعم از شاه یا سلطان عامل اصلی قدرت باشد. سیستم سیاسی حکومت پهلوی نیز به عنوان نمونهای از سیستم سیاسی بسته به گونهای بود که بهرهمندی از فرصتهای سیاسی، اقتصادی و نظامی را به افراد و گروههای خاص محدود کرده بود. این شرایط باعث شده بود تا نزدیکی به مراکز قدرت مهمترین عامل دستیابی به برخی از امتیازات ویژه باشد.
بر این اساس ازآنجاکه منزلت و مقام سیاسی، امکانات و توانایی اقتصادی و مالی فوقالعاده، خاص شاه و خاندان پهلوی بود1 افراد با روشهای مختلف درصدد رسیدن به آن نقطه بودند. البته در کنار این عامل، موضوع حفظ قدرت شاه و وفاداری افراد نیز مطرح بود. در هر صورت مجموع این شرایط باعث شده بود تا در بسیاری از عرصهها رقابتهای سیاسی و نظامی جهت رسیدن به سلسله مراتب قدرت اولویت اول بسیاری از افراد و گروهها باشد. یکی از نمودهای مهم این رقابت را میتوان در میان سران نظامی و در رقابت نظامی خسروانی و نصیری مشاهده نمود.
طبق گزارش ساواک خسروانی در اسفند ۱۳۴۱ برای برکناری نصیری از ریاست شهربانی و اشغال این پست دسیسه میچید. خسروانی در آن سالها در درجه سرتیپی، فرماندهی ژاندارمری تهران را بر عهده داشت. طبق اسناد، «او فعالیت شدیدی علیه سپهبد نصیری، رئیس شهربانی کل کشور، آغاز نموده بود. حتی خسروانی همه جا میگوید که سپهبد نصیری آخرین بازمانده ۲۸ مرداد به زودی تعویض شده و جای او را به من واگذار میکنند. حتی سرتیپ اردوبادی و باندی که وی در ارتش و ژاندارمری دارد به سرتیپ خسروانی کمک میکنند».2
در نمونهای دیگر زمانی که مهدی علویمقدم ریاست کل شهربانی را بر عهده داشت، تلاش گستردهای را برای کنترل و حذف بختیار، رئیس سازمان ساواک، آغاز نمود، اما جالب این است که بختیار نیز از طریق ساواک، علویمقدم را زیر نظر داشت. مطابق با یکی از اسناد موجود در این زمینه آمده است: «در حال حاضر روابط بین تیمسار سرلشکر علویمقدم، رئیس شهربانی کل با رؤسای ادارات و دوایر شهربانی چندان حسنه نیست و جز سرتیپ مقدم، رئیس بهداری، سرهنگ بیگلری، رئیس ادارات سرکلانتری و آموزشگاه فرهنگ، امیر انصاری، رئیس اداره راهنمایی و رانندگی، و سرهنگ صیرفی، رئیس اداره تشخیص هویت، و همچنین سرهنگ مقدم، رئیس اداره اماکن عمومی، سایرین نسبت به تیمسار علویمقدم نظر مساعدی ندارند».3
البته همانطور که گفته شد، در بسیاری از موارد، این موضوع حربهای خاص از سوی شاه با اهدافی معین چون کنترل سران ارتش بود. درواقع این اختلافات که بسیاری از آنها با آگاهی و نقش مستقیم یا غیرمستقیم شاه صورت میگرفت، با اهداف خاص و معینی همچون کنترل نظامیان و جلوگیری از قدرتیابی آنان طرحریزی میگردید.
چرا شاه به سلسله مراتب نظامی اهمیت نمیداد؟
همانطور که پیش از این نیز گفته شد، برخلاف سران نظامی که در رقابت با یکدیگر بودند، شاه اهمیت چندانی به سلسله مراتب نظامی نمیداد و چه بسا همین موضوع نیز عامل مهمی در تشدید رقابت سران نظامی بود. علت این موضوع در وهله اول بدان دلیل بود که نیروهای نظامی و بهخصوص ارتش یکی از پایههای اصلی قدرت سیاسی شاه را تشکیل میداد. چنانکه بسیاری از مشاوران سیاسی شاه را فرماندهان نظامی همچون عبدالکریم ایادی، حسین فردوست، طوفانیان، ارتشبد نصیری، غلامرضا ازهاری و... تشکیل میداد. این افراد درواقع مغز متفکر شاه بودند.4
با این حال محمدرضا پهلوی از نزدیکی و اتحاد نظامیان با یکدیگر واهمه زیادی داشت و اهمیت زیادی برای وفاداری نیروهای نظامی به خود و حکومتش قائل بود؛ ازاینرو شاه روشهای مختلفی بهکار میبست تا خود منشأ قدرت اصلی حکومت باشد. بر اساس این سیاست، سلسله مراتب قدرت در ارتش هیچگاه مشخص نبود. «شاه از لحاظ سیاسی چنین عدم تمرکزی را در فرماندهی یک ضرورت میدانست تا بدین وسیله از توطئه افسرانی که رژیم را تهدید میکردند جلوگیری به عمل آید. به همین دلیل نیروهای سهگانه ارتش در یک ساختار فرماندهی به هم نمیپیوستند. از این رو ستاد فرماندهی عالی ایران که همطراز رئیس ستاد مشترک ایالات متحده بود آن قدرت و اختیار را نداشت تا مثل کشورهای دیگر فعالیتها را هماهنگ کند. فرمانده هر یک از نیروهای سهگانه همیشه ملاقات جداگانه با شاه داشت؛ حتی رئیس ستاد کل اختیار چندانی برای هماهنگ ساختن فعالیت نیروها نداشت.»5
سولیوان در خاطرات خود آورده است: «در وهله اول دریافتم که فرماندهی مستقیم هر یک از شاخههای مستقل نیروهای مسلح یعنی نیروی زمینی، نیروی هوایی و نیروی دریایی عملا با شخص شاه است. با اینکه هر یک از نیروها ستاد مستقلی داشتند و از مجموعه این ستادها ستاد مشترک تشکیل میشد فرمانده نیروها مستقیم گزارشهای خود را به شاه میدادند و درباره تشکیلات و بودجه و نیازمندیهای دیگر خود از شاه دستور میگرفتند»
این موضوع در ارتش به حدی آشکار بود که بسیاری از عوامل خارجی نیز به آن پی برده بودند؛ چنانکه سولیوان در خاطرات خود آورده است: «در وهله اول دریافتم که فرماندهی مستقیم هر یک از شاخههای مستقل نیروهای مسلح، یعنی نیروی زمینی، نیروی هوایی و نیروی دریایی عملا با شخص شاه است. با اینکه هر یک از نیروها ستاد مستقلی داشتند و از مجموعه این ستادها ستاد مشترک تشکیل میشد فرمانده نیروها مستقیم گزارشهای خود را به شاه میدادند و درباره تشکیلات و بودجه و نیازمندیهای دیگر خود از شاه دستور میگرفتند».6
درواقع شاه به خوبی دریافته بود که سران ارتش و نیروهای نظامی چندان به او وفادار نیستند و با اندک خللی در قدرت، علیه او شورش خواهند نمود؛ ازاینرو با روشهای مختلف تلاش میکرد تا رابطه خود با فرماندهان نظامی را مخفی نگاه دارد و با آنان به صورت شخصی ملاقات نماید. او «هر یک از فرماندهان نیروها را جداگانه و در روزهای معین به حضور میپذیرفت و به این ترتیب شخصا جزئیات امور مربوط به هر یک از نیروها را تحت نظر داشت».7
مجموع این اقدامات باعث شده بود تا بسیاری تصور کنند که نیروهای مسلح به شاه وفادار خواهند ماند. پارسونز از جمله این افراد بود که حتی در روزهای پرالتهاب نزدیک به انقلاب، نیروهای مسلح را امید بقای حکومت پهلوی تلقی میکرد. او در خاطرات خود پیرامون این موضوع آورده است: «با این همه من هنوز به قدرت نیروهای مسلح و وفاداری آنها به شاه امید بسته بودم و فکر میکردم آنها در مراحل خطرناک بحران به وظیفه خود عمل خواهند کرد. من هنوز شانس زیادی برای بقای رژیم پهلوی میدیدم».8
اما درواقع همین موضوع یعنی عدم اهمیت به سلسله مراتب قدرت باعث تزلزل قدرت شاه در شرایط بحران سیاسی حکومت در دهه 1350 شد و باعث شد تا ارتش ایران در وفاداری به سلسله مراتب فرماندهی با چالشهای فراوانی مواجه گردد؛ چرا که افسرانی که در سطوح پایین سلسلهمراتب قدرت قرار داشتند، همواره مجبور به وفاداری به شخص شاه و تبعیت از او بودند؛ نه فرماندهان عالیرتبه و ارشد. از این رو شاهدیم که به موازات تشدید بحران سیاسی، تردید افسران و سربازان در تمکین از فرماندهان ارشد نظامی نیز افزایش یافت.
سخن نهایی
ارتش حکومت پهلوی، ارتشی وابسته به شاه و کشورهای بیگانه همچون آمریکا بود. این نهاد فاقد مشروعیت لازم در میان مردم بود و ازاینرو هیچگاه نهادی ملی و مردمی محسوب نمیشد؛ چراکه عملا در اختیار حفظ حکومت پهلوی و سرکوب قدرتهای مخالف مردمی قرار داشت. شاه نیز با آگاهی از این موضوع و در جهت کسب حمایت کامل ارتش نسبت به خود، از ایجاد قدرت مستقل نظامی ممانعت مینمود تا از این طریق کنترل لازم بر ارتش را کسب نماید. به باور شاه این اقدام میتوانست وفاداری کامل ارتش و سایر نیروهای مسلح را نیز تحقق بخشد. اما در عمل عکس این اتفاق رخ داد: از یکسو با تضعیف نهاد سلطنت، عامل وفاداری تضعیف شد؛ چرا که بسیاری از افسران و نیروهای نظامی تنها به شاه وفادار بودند و طبیعی است با تضعیف شاه، هیچگونه تمکینی از فرماندهان ارشد نظامی صورت نگیرد؛ ثانیا عدم اهمیت به سلسله مراتب قدرت باعث شده بود که رقابتها و منافع شخصی جای منافع نظامی را بگیرد و همین موضوع خود عاملی در جهت تضعیف حکومت باشد.
سرلشکر نعمتالله نصیری، پرویز خسروانی و یک تن دیگر در حاشیه یک میهمانی
شماره آرشیو: 1142-531خ
کد مطلب: 16245