«هجرت امام خمینی به پاریس، تسریع روند پیروزی انقلاب اسلامی» در گفتوشنود با حجتالاسلام والمسلمین محمدحسن جمشیدی اردشیری
اگر به چنین روزهایی در سال 1357 بازگردیم، درخواهیم یافت که با هجرت امام خمینی به پاریس، روند پیروزی انقلاب اسلامی تسریع شده است. این رویداد تاریخی را از دریچه خاطرات آزاده ارجمند حجتالاسلام والمسلمین محمدحسن جمشیدی اردشیری ــ که از فعالان مبارزات انقلاب اسلامی در شهر بهشهر بوده است ــ به بازخوانی نشستهایم.
شهادت آیتالله سیدمصطفی خمینی در آبان سال 1356 نقطه عطفی در تاریخ انقلاب بود. از آن ایام و واکنش حضرت امام نسبت به این رخداد چه خاطراتی دارید؟
بسمالله الرحمن الرحیم. آیتالله سیدمصطفی خمینی در جوانی و در حدود پنجاهسالگی، بیآنکه کوچکترین نشانهای از بیماری در ایشان وجود داشته باشد، در نجف اشرف به شهادت رسید. علت فوت ایشان سکته قلبی اعلام شد، ولی پزشکان معتقد بودند که ایشان را مسموم کردهاند و به همین دلیل درخواست کالبدشکافی دادند، اما امام قبول نکردند! آیتالله خوئی بر پیکر ایشان نماز گزاردند و ایشان در حرم حضرت علی(ع) و در کنار قبر آیتالله کمپانی، به خاک سپرده شد. حضرت امام شهادت فرزندشان را از الطاف خفیه الهی دانستند که برای همگان عجیب بود، اما مرور زمان نشان داد که در این جمله کوتاه، چه معجزهای نهفته است! سیزده سال بود که کسی جرئت بردن نام امام خمینی را در منابر و مجالس نداشت و شهادت آقا سیدمصطفی، این تابو را شکست و وعاظ و مردم جرئت پیدا کردند که نام امام را با صدای رسا فریاد بزنند.
آیا تصور میکردید که انقلاب به آن سرعتی که دیدید، به پیروزی برسد؟
خیر؛ نه تنها من، بلکه هیچکس تصورش را نمیکرد! جیمی کارتر، رئیسجمهور وقت آمریکا، در شب عید کریسمس مقارن با 10 دی 1356 در کاخ نیاوران، در ضیافت شامِ شاه، ایران را جزیره ثبات و شاه را محبوب ایران نامید! ظلم و ستم شاه، برای کسی نفس باقی نگذاشته بود و حتی خوشبینترین آدمها هم، انتظار نداشتند که به این زودی، آن دوران سیاه خفقان و ستم به پایان برسد. زندانها پر از زندانی سیاسی بود و مردم راه به جایی نداشتند. شهادت آقا سیدمصطفی، ناگهان آتش زیر خاکستر را روشن کرد و سراسر ایران با هماهنگی معجزهآمیزی، به حرکت درآمد. شاه با همدستی رژیم بعث و با این حرکت، میخواست امام را از میدان به در کند، اما تیری که به سمت امام شلیک کرد، با سرعتی بسیار بیشتر، به سمت خودش برگشت! ناگهان سیل پیامهای تسلیت از سراسر جهان و ایران، به سوی امام خمینی سرازیر شد و مجالس متعدد ختم آقا سیدمصطفی در سراسر ایران، تبدیل به کانونهای اعتراض و خشم علیه رژیم پهلوی شدند و مردم شهرهای ایران، یکی پس از دیگری به پا خاستند.
در همان هفته اول آبان 1356، بزرگترین مجالس ختم در بازار و سایر مساجد تهران، با همت شخصیتهای بزرگی چون شهید آیتالله مطهری برگزار شدند. مرحوم آیتالله گلپایگانی در مسجد اعظم قم، مجلس بسیار باشکوهی را به این مناسبت برپا کردند. در تمام این مجالس، شرح جنایتهای شاه و مظلومیت امام، محور برنامهها بود. رژیم تصور میکرد این حرکت، یک حرکت زودگذر و مقطعی است، اما سیلی به راه افتاده بود که تا ریشه رژیم را از جا نمیکند، به حرکت خود ادامه میداد!
در شهر شما در آن ایام، چه خبر بود؟
هنوز ده روز از شهادت آقا سیدمصطفی نگذشته بود که در نکا، مجلس ختمی برگزار شد که آغاز حرکتهایی بود که نهایتا به پیروزی انقلاب انجامید. محور این حرکت در نکا، آیتالله محمدی لائینی بود. پس از برگزاری مراسم ختم شهید سیدمصطفی در قم، ما به آیتالله محمدی پیشنهاد دادیم که مجلس ختمی هم در نکا برگزار شود و ایشان پذیرفتند. مجلس ختم باشکوهی در مسجد جامع نکا برگزار شد و جمعیت زیادی از شهر و روستاهای اطراف، در آن شرکت کردند.
واکنش ساواک به چه بود؟
عده زیادی از مأموران ساواک و شهربانی، بین مردم نشسته بودند! به دستور آیتالله محمدی، فردی به منبر رفت که برخلاف انتظار ما و مردم، حتی یک کلمه درباره موضوع اصلی، یعنی جنایات رژیم و شهادت آقا سیدمصطفی خمینی حرفی نزد و فقط درباره اهمیت علم و عالم صحبت کرد! مردم که با انگیزه شنیدن اخباری درباره شهادت آقا سیدمصطفی و نهضت امام به مجلس آمده بودند، حیران به یکدیگر نگاه میکردند و ما هم حالمان ابدا خوب نبود! من به آیتالله محمدی گفتم: «مردم اصلا نفهمیدند این مجلس به چه منظوری برگزار شده است!» ایشان گفتند: «برو منبر و اعلام کن که هدف چه بوده است!» من سریع رفتم و پشت میکروفون اعلام کردم که این مجلس، به عنوان یادبود شهادت آقا سیدمصطفی، فرزند بزرگوار آیتالله خمینی، برگزار شده است. اولینبار بود که نام امام خمینی در یک جمع برده میشد؛ چون مردم حتی در خلوت و خانههایشان هم، از بردن نام امام میترسیدند! ناگهان شور و هیجانی آمیخته به وحشت، سراسر مجلس را فراگرفت. رئیس پاسگاه نکا، دستپاچه پیش آیتالله محمدی رفت و در گوش ایشان چیزی گفت. بعد که از ایشان پرسیدم: حرفش چه بود؟ گفتند: «چیزی نیست، به کار خودتان برسید!» فهمیدم که به آقا اعتراض کرده که چرا نام امام را بردیم!
آیا این گونه مجلس ختم، در آن منطقه ادامه پیدا کرد؟
بله؛ پس از آن در گلوگاه، مجلسی به همت مرحوم زاهدی ــ که مردی انقلابی و بسیار شجاع بود ــ برگزار شد. آیتالله محمدی هم حضور داشتند و من در آن مجلس، سخنرانی کردم. مأموران پاسگاه هم در جلسه حضور داشتند، ولی من از گفتن هیچ حقیقتی، فروگذار نکردم! از آنجا که آقای زاهدی بسیار فرد بانفوذی بود، نتوانستند صدمهای به ما بزنند و ما برگشتیم. به هر حال این مجالس و سخنرانیها، تابوی مخالفت رژیم را شکست و دیگر مردم عادی هم در کوی و برزن، از جنایات شاه حرف میزدند! امام خمینی هم تمام قامت در میدان بودند و با سخنرانیها و پیامهایشان، نهضت را رهبری میکردند. بالاخره رژیم زیر فشار اعتراضات مردم، بزرگترین اشتباه خود را انجام داد!
منظورتان اهانت به حضرت امام است؟
بله؛ در 17 دی 1356، فردی با نام مستعار رشیدی مطلق، مقاله توهینآمیزی را علیه امام، در روزنامه «اطلاعات» چاپ کرد. این مقاله در واقع شعلهای بود که به خرمن آماده ملت ایران رسید! دو روز بعد یعنی در 19 دی، مردم قم علیه این مقاله به تظاهرات پرداختند و رژیم با آنها درگیر شد و آنان را به خاک و خون کشید و دهها تن زخمی و شهید شدند.
واکنش علما و مردم نکا چه بود؟
در آنجا همراه با مردم سایر شهرها، در 29 بهمن 1356، مجلس ختم چهلم شهدای قم، در مسجد نکا برگزار شد. بسیاری از مردم انقلابی و متدین، در این مجلس شرکت کردند. من هم که آماده سخنرانی و روشنگری بودم از هیچ خدمتی فروگذار نکردم. به این ترتیب جلسات سخنرانی و برگزاری مجالس روشنگرانه شروع شدند و ادامه پیدا کردند تا وقتی که فاجعه 17 شهریور 1357 تهران، پیش آمد که سرعت تحولات را دوچندان کرد. با این حادثه، حرکتهای پراکنده و دائمی اعتراضی در سراسر ایران، تبدیل به حرکتی دائمی و گسترده و همهجانبه شد. امام با پیامهای خود، برای رژیم پهلوی و دولت دستنشانده شریفامامی، آبرویی باقی نگذاشتند و مردم را به مبارزه دعوت کردند و از ارتش خواستند به صفوف ملت بپیوندند.
چه شد که دولت عراق تصمیم به اخراج امام گرفت؟
در پی بالا گرفتن اعتراضات مردمی و پس از ملاقات وزرای خارجه ایران و عراق در نیویورک، دولت بعث عراق تصمیم گرفت امام را از عراق اخراج کند، با این امید که این کانون رهبری از هم بپاشد. در روز 1 مهر سال 1357، منزل امام در نجف، توسط مأموران بعثی محاصره و به امام اعلام شد که باید دست از مبارزه با رژیم پهلوی بردارند و از دخالت در سیاست خودداری کنند که البته امام نپذیرفتند و در 12 مهر، نجف را به مقصد کویت ترک کردند، اما رژیم کویت با اشاره رژیم شاه، از ورود ایشان به این کشور جلوگیری کرد. امام خمینی حدود نُه ساعت، در مرز کویت معطل شدند و چون مذاکرات با مسئولین به نتیجه نرسید، به بصره برگشتند و در آنجا بود که رفتن به پاریس مطرح شد. سرانجام امام در 14 مهر 1357، به پاریس رفتند و پس از اقامت کوتاهی در آنجا، به دهکده نوفللوشاتو در حومه پاریس رفتند و در آنجا مستقر شدند و از آنجا هدایت نهضت را به عهده گرفتند.
هجرت به فرانسه و استقرار در نوفللوشاتو نقطه عطفی در تاریخ مبارزات امام است، از آن ایام چه خاطرهای دارید؟
این هم یکی از معجزات شگفتانگیز الهی بود؛ چون در فرانسه، امام توانستند به راحتی پیام انقلاب ایران را به گوش جهانیان برسانند و از آن پس، نوفللوشاتو تبدیل به مهمترین کانون خبری جهان شد. خوشبختانه آن ایام همزمان با محرم و صفر بود که همواره در تاریخ نهضتهای شیعیان، نقطه عطف و موجب جوشش شور حسینی در رگهای شیعیان بودهاست. همزمانی این روزها و مناسبتها، زمینه واژگونی رژیم را مساعدتر و سرعت انقلاب را تشدید کرد و عزاداریهای محرم و صفر، بسیج عمومی را در سراسر کشور شکل داد.
در آن روزها، در نکا چه خبر بود؟
مسجد جامع نکا و منزل آیتالله محمدی، تبدیل به کانون مبارزه شد. کمکم با محوریت ایشان، هیئتهای بزرگ انقلابی را با حضور نزدیک به پنجهزار نفر تشکیل دادیم و من به آیتالله محمدی عرض کردم: مردم کاملا آمادگی دارند که به خیابانها بریزند و تظاهرات بزرگی را سامان بدهیم. در دو ماه پایانی عمر رژیم، از این روستا به آن روستا میرفتیم و با بیست، سی کامیون پر از جمعیت، به طرف نکا حرکت میکردیم. در طول راه هم، شعار مرگ بر شاه ورد زبان مردم بود و مردم هم به ما ملحق میشدند. مردم دیگر از مأموران رژیم ترسی نداشتند و خود مأموران هم حساب کار دستشان آمده بود که اگر بخواهند در برابر این سیل جمعیت مقاومت بکنند، نابود خواهند شد! یکبار مأموران جلوی حرکت کامیونها را گرفتند و گفتند: مردم ممکن است با دادن شعار مرگ بر شاه، برای خودشان و ما مشکل ایجاد کنند! من به آنها گفتم: «مرا گروگان نگه دارید و من قول میدهم جمعیت برود و برگردد و مشکلی هم پیش نیاید!». نکته جالب این بود که پشت بلندگو، چندبار به مردم گفتم: «نگویید مرگ بر شاه که مشکلی پیش نیاید!» به هر حال در آن شب، چند ساعتی گروگان مأموران بودم و مردم رفتند و مجلس خود را برپا کردند و برگشتند! جمعیت هیئتهای انقلابی، به قدری زیاد بود که روستاییها توان پذیرایی از آنها را نداشتند؛ لذا از قبل، بستههای غذایی را آماده میکردیم و مردم همراه خود میبردند!
قاعدتا با این همه فعالیت، سروکارتان به ساواک هم افتاد؛ اینطور نیست؟
بله؛ سهبار به ساواک احضار شدم. در نوبت سوم، آیتالله محمدی هم احضار شدند که من به ایشان گفتم: «بهتر است شما نیایید». به جای ایشان، مرحوم سیدمرتضی سیدی ــ که انسان خوب و پاکی بود ــ همراهم آمد و با هم به ساواک ساری رفتیم. در آنجا وقتی فهمیدند که آقای سیدی به جای آیتالله محمدی آمده، او را از ساختمان بیرون انداختند و از من بازجویی کردند! بازجو شروع به پرخاش کرد و گفت: «حالا دیگر شبها برای من کاروان راه میاندازی؟» گفتم: «من راه نمیاندازم، مردم خودشان میآیند!» یک کمی سروصدا کرد و من نهایتا گفتم: «باباجان! چرا خوابی؟ مردم شاه نمیخواهند! به من و تو چه ربطی دارد که میخواهند عوضش کنند؟» تشر زد که برو بگو آیتالله محمدی بیاید. گفتم: «به ایشان کاری نداشته باشید؛ چون مردمی که در کنار ایشان هستند، همه از جان گذاشتهاند! اگر ایشان را احضار کنید، یکمرتبه دههزار نفر دنبالشان راه میافتند و شما حریفشان نمیشوید!» آن بازجو سخت یکه خورد و گفت: «حالا که اینطور است، لازم نکرده بیاید!»
به هر حال بعد از احضار ما به ساواک، اعتراضات مردمی قوت بیشتری پیدا کرد. تظاهرات در سراسر کشور، فراگیر شده بود. در روز 17 دی، تظاهرات مردم نکا به درگیری با مأمورین انجامید و چهار نفر مجروح شدند! در روز 18 دی مردم مجددا به خیابانها ریختند و چندین تن شهید و مجروح شدند. یک هفته بعد، شاه از ایران رفت و مردم نکا هم همراه با مردم سراسر کشور، این رویداد را جشن گرفتند. سپس خبر بازگشت حضرت امام آمد و همراه با آیتالله محمدی و چندتن از روحانیون، به سوی تهران حرکت و ایشان را زیارت کردیم.