«آیتالله محمدرضا مهدوی کنی در مواجهه با تندروی و انقلابینمایی» در گفتوشنود با حجتالاسلام والمسلمین سیدمصطفی میرلوحی
یکی از فرازهای مهم زندگی مرحوم آیتالله مهدوی کنی، مواجهه با باند مخوف مهدی هاشمی معدوم است. نخستینبار از چه دورهای متوجه شدید که ایشان روی عملکرد این باند حساسیت دارند؟
بسمالله الرحمن الرحیم. راستش را بخواهید از همان دوران کودکی و نوجوانی، از حرفهایی که از اطرافیان درباره حضرت آیتالله مهدوی کنی (رضوانالله تعالی علیه) میشنیدیم، میدانستیم که تفکر ایشان، یک تفکر صحیح دینی و انقلابی است. حتی والده ما ــ که هیچگاه اهل سیاست و مسائل مربوط به آن نبودهاند ــ همیشه از حاج آقا به نیکی یاد میکردند. بعد که فهمیدند من میخواهم به دانشگاهی بروم که ایشان مدیر آنجاست، بسیار خوشحال شدند؛ لذا من با شور و شوق زیادی به دانشگاه امام صادق(ع) آمدم.
در سالهای آغازین دهه 1360، وقتی آشوبهای اصفهان بالا گرفت، در همان اوایل ورودم به دانشگاه، شنیدم که حاج آقا در کازرون سخنرانی مفصلی کرده و گفته بودند: حضرت امام، تا به حال شش خاکریز خطرناک، از جمله خاکریزهای گروهکها از قبیل: جبهه ملی، منافقین و... را فتح کردهاند و حالا باید خاکریز هفتم را که از همه خاکریزها خطرناکتر است، فتح کنند تا انقلاب از خطر نجات پیدا کند! بعد هم به باند مهدی هاشمی اشاره کرده بودند که واقعا دل ما خنک شد! چون خیلی از دست رفتارهای خشن و پُرستم آنها در اصفهان زجر کشیده بودیم و به دلیل حمایتی هم که از طرف آقای منتظری میشدند، کسی حریفشان نمیشد! آقای مهدوی هم از چنان جایگاه معنوی و سیاسی بالایی برخوردار بودند که کسی نمیتوانست به ایشان برچسب بزند و حرفها و تحلیلهایشان، از وزن بالایی برخوردار بود.
در ابتدا، ریاست عالیه دانشگاه امام صادق(ع) با آیتالله منتظری بود. با این نگاهِ آیتالله مهدوی به باند مهدی هاشمی ــ که مورد حمایت آیتالله منتظری بودند ــ چگونه میشد دانشگاه را اداره کرد؟
حاج آقا با درایت، دقت و تدبیر بالایی که داشتند، کاری کردند که اینها چندان در دانشگاه حضور نداشتند و این حرکت برای ما، بسیار ارزشمند بود. مطلب مهم این بود که حتی در جمع دانشگاهیها هم، کسی از عمق فاجعه، به اندازه من خبر نداشت و به همین دلیل وقتی میدیدم که حاج آقا اینطور بیمهابا، با این جریان مقابله میکنند و آن را برای نظام، از تمام گروههای معاند و ضدانقلاب خطرناکتر و مقابله با آن را از جنگ با صدام و منافقین هم سختتر میدانند، واقعا دلگرم میشدم. وقتی ایشان در کازرون صحبت کردند، آقای امامی کاشانی به من گفتند: «عجب سخنرانیای بود، نوارش را برای من بیاورید» که من پیدا کردم و برایشان بردم.
مرحوم آقای مهدوی دراینباره، با دانشجوها هم صحبتی میکردند و به دنبال روشنگری در این زمینه بودند؟
بله؛ گاهی این اتفاق میافتاد. حاج آقا هر روز صبح از ساعت 8 تا 9، درس اخلاق داشتند و در پی آن، گاهی پرسش و پاسخ هم بود. من یکبار موضوع را به این شکل مطرح کردم: منظور شما از خاکریز هفتم که در سخنرانی کازرون مطرح کردید چه بود؟ ایشان بدون آنکه از مهدی هاشمی اسم ببرند، پاسخ دادند: «این یک جریان خطرناک است که در برخی مناطق از جمله اصفهان، کمیتهها را منحل کرده، آقای بحرینیان و عده دیگری را کشته و اموال مردم را بدون هیچ حکم و دلیلی مصادره کرده است و...».
واکنش دانشجویانِ حاضر چه بود؟
همه متحیر مانده بودند که حاج آقا دارند درباره چه جریانی حرف میزنند؟ تازه اینها دانشجوی عادی که نبودند؛ یا از کمیته آمده بودند، یا از سپاه یا از دادستانی! همگی هم تصور میکردند که برای خودشان، یک رجل سیاسی هستند و از همه مسائل خبر دارند! مرا دوره کردند که آقای مهدوی دارند درباره چه کسانی حرف میزنند؟ اینها چه کسانی هستند که از همه خطرناکترند و به قول آقای مهدوی در ارکان نظام نفوذ کردهاند؟
در پاسخ به پرسشهای دانشجویان که به قول خودتان دورهتان کرده بودند و میخواستند بدانند منظور آیتالله مهدوی کنی چیست، چه کردید؟
کسی جرئت نداشت حرف بزند؛ چون باند مهدی هاشمی بیمهابا آدم میکشتند. حتی یکی از دانشجوها در جایی حرفی درباره آنها زده بود و یک روز زمستانی، این دار و دسته او را دزدیدند و بردند به بیابان و لختش کردند و تا جایی که میخورد، کتکش زدند! مطمئن باشید اگر روزی بلایی سر من بیاید، کار اینهاست و نه منافقین و گروههای دیگر! کافی است حضرت آقا نوک سوزنی کوتاه بیایند تا اینها انتقام سی سال را از تمام کسانی که آنها را افشا کردهاند، بگیرند! اینها خوابها دیده بودند که زیر سایه رهبری آقای منتظری، برای خودشان دم و دستگاه عریض و طویلی راه بیندازند. اعدام مهدی هاشمی و عزل آقای منتظری، کاسه کوزههای اینها را به هم ریخت! بنابراین اگر قصد انتقام داشته باشند، دور از ذهن نیست.
آن روزها مهدی هاشمی چه سمتی داشت؟
آن روزها، در سپاه آنقدر نفوذ داشت که کسی جرئت نداشت بگوید بالای چشمش ابروست!
به دانشگاه هم میآمد؟
چند بار برادرش هادی هاشمی در جلسه هیئت امنا، همراه با آقای منتظری آمد و میخواست بنشیند که حاج آقا با نهایت حرمت و ادب گفتند: ایشان نباید در جلسه حضور داشته باشد! آقای منتظری گفت: ایشان داماد و رئیس دفتر من است و باید همه چیز را بشنود! حاج آقا گفتند: ما با بیت و دفتر شما کاری نداریم!
ظاهرا مهدی هاشمی، یک بار به تنهایی و در خفا هم، به دانشگاه آمده بود؟
آقای منتظری پنج شش مدرسه علمیه داشت و در کنار آنها، دفتر سیاسیشان، پاتوق مهدی هاشمی و دارو دستهاش بود. اینها در آنجا برای آینده رهبری کشور، بعد از رحلت امام توطئه میکردند! یک بار در تابستانی بود که متوجه شدم که مهدی هاشمی همه نیروهایش را به دانشگاه آورده و خودش هم مخفیانه وارد دانشگاه شده است! فردا صبح حاج آقا را در جریان قرار دادم و ایشان بلافاصله دستور اکید دادند که مهدی هاشمی و دار و دستهاش را به هیچوجه به دانشگاه راه ندهند!
آن هم در شرایطی که آقای منتظری قائم مقام رهبری بود؟
بله؛ بسیار شرایط دشواری بود و حتی در بین مسئولین هم، بیشتر از پنج شش نفر در حد حاج آقا، درباره این موضوع آگاهی و اطلاع نداشتند.
مشخصا چه کسانی؟
علاوه بر آقای مهدوی، آقای خامنهای، آقای مؤمن و آقای شرعی و شاید تعداد اندکی بیشتر. حتی آقای هاشمی هم در این فضا نبود و اینها را خطرناک نمیدانست! خدا رحمت کند شهید مطهری را. ایشان نسبت همه جریانات و حرکتها حساس بود. حتی وقتی امثال گودرزی و آشوری یک تکه کاغذپاره هم مینوشتند، آقای مطهری حساسیت نشان میداد، درحالیکه برای اکثر علما مهم نبود و میگفتند: چند جوانک، نهایتا یک برداشت انحرافی از قرآن کردهاند، اعتنا نکنید، خودشان از بین میروند... و دیدیم که از بین نرفتند و چه جنایتهای هولناکی را مرتکب شدند و چه انسانهای بزرگی، از جمله خود آقای مطهری را از انقلاب گرفتند. حاج آقا هم، بسیار هوشیار و حساس بودند.
با نگاهی به شرایط کشور در سالهای آغازین استقرار نظام، مشخص میشود که این تفکر با ظاهر انقلابیای که داشت، دامنه نفوذ زیادی برای خود ایجاد کرده بود؛ اینطور نیست؟
بله؛ انقلابیگری از نظر امثال مهدی هاشمی و امثال او، زدن بود و کشتن و بیتقوایی! حاج آقا بهشدت با صدور احکام غیابی و بدون محاکمه، مقابله میکردند. خوشبختانه چون ایشان نیروهای کمیته را در اختیار داشتند، توانستند جلوی بسیاری از تندرویها را بگیرند، وگرنه اعدامها، مصادره اموالهای بیحساب و کتاب بیشتری انجام میشدند.
نوع دیگری از افراطیگریای که آیتالله مهدوی کنی در برابر آن ایستادند، نوعی دولتسالاری بیحدومرز بود. تحلیل شما دراینباره چیست؟
در شرایطی که تندروهای عصبی میشوند انقلابی، طبیعی است که آیتالله مهدوی کنی و همفکران معدود ایشان، ضدانقلاب و طرفدار بازار میشدند! ایشان بهشدت اصرار داشتند که بانکها، بیمهها و کارخانهها را، دولتی و بازار را تعطیل نکنید؛ چون اگر اقتصاد را از دست مردم گرفتید، از نفس میافتد و هزاران مفسده پدید میآید و دیدیم که این نظر چقدر درست بود و چطور مفاسد اقتصادی عظیم، اختلاسها و... به بار آمد! بیکاری و تورم با اقتصاد و با مردم ما چه کرد و کارخانهها چگونه از کار افتادند. امثال حاج آقا متأسفانه کم بودند و از این بابت، آسیبهای زیادی دیدیم. حاج آقا کلا با تندرویهای تیپ مجمع روحانیون و همفکران میرحسین موسوی موافق نبودند.
آیتالله مهدوی با دولتی شدن مدارس خصوصی هم مخالف بودند؛ علت چه بود؟
امثال میرحسین موسوی میگفتند: وقتی بچههای جنوب شهر امکانات تحصیلی ندارند، چرا باید مدارسی مثل علوی و نیکان و روشنگر و... امکانات وسیع داشته باشند؟ حاج آقا میگفتند: «اینها که به لحاظ بودجه سربار دولت نیستند، شما به جای خراب کردن این نوع مدارس، بروید و مدارس ضعیف را درست کنید. پدر و مادری را که شهریه مدرسه بچهاش را تأمین میکند تا در شرایط بهتری آموزش ببیند، چرا مانع میشوید؟» در سالهای اول انقلاب، شعارهای تند خریدار داشتند و نتیجهاش هم معلوم شد! جالب اینجاست که در شورای عالی انقلاب فرهنگی، یکبار همین بحث مدارس دولتی و خصوصی پیش میآید. حاج آقا میدانستند که دختر میرحسین موسوی، در مدرسه روشنگر درس میخواند. ایشان میپرسند: «اگر با این نوع مدارس مخالف هستی، پس چرا دختر خودت را میفرستی روشنگر؟»
پاسخش چه بود؟
گفته بود: چون محیط مدرسه روشنگر مذهبی است و خیالم از این بابت راحت است! حاج آقا هم گفته بودند: «چطور شما میخواهی خیالت از بابت محیط مدرسه راحت باشد، ولی دیگران این حق را ندارند؟» حاج آقا خیلی جاها مرد و مردانه ایستادند و گفتند: این کار اشتباه است... و اذیت هم شدند. واقعا وجود آدمهایی که صاحب تفکر سالم، ارده قوی و ایمان و تقوا هستند و در برابر جریانها و امواج از جا تکان نمیخورند، برای هر انقلاب و هر کشوری نعمت است. آقای مهدوی از همان اول میگفتند: «با شعارهای تند و مصادرههای بیحساب و کتاب و بیتقوایی، مردم را دلسرد نکنید». یادم هست که فقط مرحوم آیتالله العظمی گلپایگانی مثل حاج آقا، محکم روی این حرف ایستادند که مال مردم حرمت دارد و نباید مالکیت خصوصی مردم را مورد تعرض قرار داد. حتی کسانی که بعدها سنگ حقوق مردم و این حرفها را به سینه میزدند، آن روزها با شعارهای چپگرایانه، طرفدار بگیر و ببند و مصادره و نفسِ ضدیت با سرمایه و سرمایهدار و این حرفهای بیپایه بودند که هیچ سنخیتی با روح اسلام ندارد.
حاج آقا در مواقع و مواردی موضعگیری میکردند و حساسیت نشان میدادند که دیگران یا غافل بودند یا اهمیت آن را درک نمیکردند! ایشان بهخصوص روی نکاتی که به اعتقادات دینی ربط داشتند، بسیار حساس بودند و قاطعانه موضعگیری میکردند. خود من تمام روزنامهها را تهیه میکردم و میخواندم و زیر مطالب مهم خط میکشیدم و حاج آقا تمام آن موارد را با دقت رصد میکردند و در صورت لزوم با زبانی منطقی و مستدل، واکنش نشان میدادند.
از جمله به مقاله هاشم آغاجری در نشریه مبین درباره ولایت امیرالمؤمنین(ع) در آستانه انتخابات خرداد 1376؟
بله؛ یادم هست که بعضی از مسئولین میگفتند: انقلاب دارد از دست میرود و آقای مهدوی به ولایت امیرالمؤمنین(ع) چسبیده است! ایشان میگفتند: «اگر ولایت امیرالمؤمنین(ع) را بزنند که دیگر چیزی باقی نمیماند».