سالمرگ محمدعلی فروغی در آذرماه هر سال، موسمی برای سخن گفتن در باب سوگیریهای فرهنگی و سیاسی اوست؛ نقشی که وی در جهتدهی به اندیشه و عمل جریان سلطه در تاریخ معاصر داشته است، چنین خوانشی را ناگزیر میکند. در گفتوشنود پیش روی، قاسم تبریزی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، دراینباره به اظهار نظر پرداخته است.
شخصیت علمی محمدعلی فروغی را چگونه ارزیابی میکنید؟ او چطور در قالب یک شخصیت فرهنگی، در پیشبرد اهداف انگلستان در ایران فعالیت میکرد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. همانطور که میدانیم، محمدعلی فروغی یکی از عوامل مؤثر استعمار در کشورمان بوده است. صحبت درباره او نیاز به زمان بسیار و تحلیلهای همهجانبه و مفصل دارد که بعضی از آنها، از عهده ما برنمیآید! چرا که ابعاد گوناگون شخصیت فروغی، گاهی او را در هالهای از احترام فرو میبرد و حتی موجب تبرئه او میشود و گاهی وی را به عنوان یک چهره خبیث و خیانتکار مطرح میکند! لذا مطرح کردن یکبعدی بعضی از شخصیتها، هم ناقص است و هم باعث میشود حق مطلب در مورد ایشان ادا نشود و هم جامعه به جمعبندی درستی از آنها نرسد.
حال اگر بنا باشد که به اجمال سرفصلهای کارنامه فروغی را مورد خوانش قرار دهید چه خواهید گفت؟
باید توجه داشته باشیم که فروغی در درجه اول، یک ادیب است؛ هم ادبیات کلاسیک گذشته را خوب میداند و هم در تصحیح آثار سعدی، حافظ و شاهنامه کار کرده و قلمش، یک قلم توانمند است. فروغی غیر از مقالاتش ــ که به هفتاد عنوان میرسد ــ آثار دیگری هم دارد؛ آثاری چون: تاریخ مختصر ایران، خلاصه شاهنامه، تصحیح غزلیات سعدی بوستان و گلستان برای دبیرستانها، مواعظ سعدی، مقالات بسیار درباره شاهنامه و یادداشتهای روزانهاش و از این قبیل؛ لذا او در ادبیات، یک چهره برجسته است. بعد دیگر شخصیت فروغی، این است که او یک مترجم است. زبانهای عربی، فرانسه و انگلیسی را خوب میداند و ترجمههایی که کرده، نشان میدهد که در این فن، دستی دارد. کسی که میتواند «سیر حکمت در اروپا» یا متنی فلسفی مثل «چهار مقاله» دکارت را ترجمه کند، معلوم است که در این عرصهها وارد است. البته او آثار دیگری هم به عنوان یک مترجم دارد. آثاری چون: «آیین سخنوری»، «سیر حکمت در اروپا»، «طغیان ارامنه»، «تاریخ ساسانی» و «تاریخ اسکندر کبیر». البته «تاریخ ملل قدیم مشرق» را با پدرش محمدحسین ذکاءالملک ترجمه کرده است. فروغی در درجه بعد فردی فلسفهخوانده است. البته فیلسوف نیست؛ چون حرف جدیدی ندارد، اما فلسفه، خاصه فلسفه غرب را خوانده است. از ترجمه کتاب ارسطو، «آیین سخنوری»، «چهار مقاله دکارت» و «سیر حکمت در اروپا» مشخص است که او فلسفه غرب را میشناسد، اما ازآنجاکه از فلسفه اسلامی در آثارش اثری نیست، میتوان گفت او فلسفه اسلامی را یا نمیشناسد یا به عمد مطرح نکرده است! فروغی به معنای واقعی کلمه، نه فلسفه اسلامی را میفهمید، نه به آن اعتقاد داشت و نه انگیزهای برای فهم آن داشت! اما آیا راه فهمیدن فلسفه اسلامی، برای او بسته بود؟ قطعا خیر. یک محقق میتواند با مطالعه و بررسی آثار و تفکرات فلاسفه اسلامی، تا حدودی این فلسفه را بفهمد؛ برای مثال سیدحسین نصر فیلسوف نیست، ولی فلسفه اسلامی را میفهمد. هرچند که به آن اعتقادی ندارد و به دنبال فرقهسازی و بازی سیاسی است! برداشت من این است که فروغی عمد داشت که از فلسفه اسلامی نگوید؛ چون در حد تحقیق میتوانست دراینباره بحث کند؛ خصوصا که او از فلسفه یونان شروع میکند و به فلسفه معاصر غرب ختم میکند. فروغی حتی، نقش فلسفه اسلامی در انتقال به فلسفه غرب را هم بیان نمیکند! او حتی اشاره هم نمیکند که در جهان اسلام، فیلسوفانی مثل بوعلیسینا، سهروردی، ملاصدرا و... داریم.
آیا فروغی همین جهتگیریها را در عرصه تاریخنگاری نیز دارد؟
بله؛ فروغی یک مورخ هم هست. او هم تاریخ ایران باستان را خوب میداند و هم تاریخ غرب را، اما عمد دارد که چیزی از تاریخ اسلام نگوید! کتابی نوشته ایشان و برادر و پدرش هست که آقای مسعود کوهستانینژاد، اخیرا آن را چاپ کرده. کتاب برای مدارس دوره پس از مشروطه، در حدود سال 1296 نوشته شده است. فروغی در این کتاب، تاریخ و شاهان قبل از دوره اسلام را میشناساند و به تاریخ دوره معاصر هم وارد میشود، ولی عمد دارد که به تاریخ اسلام نپردازد! اما بههرحال، مورخ و تحلیلگر تاریخ است.
او همچنین یک محقق پرکار است. این خصوصیت را میتوان در مقدمه کتاب کلیات سعدی یا نوشتههایش درباره حافظ یا فرهنگستان، یا مجموعه مقالات او، از جمله بیست مقاله در مورد خیام دید. البته در مورد خیام، عمد دارد او را به شکل دیگری مطرح کند! چون ما در آن دوره، دو خیام داریم: یکی ابراهیم خیام و دیگری ابراهیم عمر خیام. یکی شاعری لاابالی و دیگری ریاضیدان و فیلسوف است. البته این رویکرد مکاتب شرقشناسی است که یک فیلسوف و ریاضیدان و ادیب را یک فرد لاابالی معرفی کنند و بگویند: فرهنگ ایران این است. در صورتی که علامه محمدتقی جعفری و دیگران گفتهاند: معلوم نیست همه این اشعار، مال همانی هم که لاابالی است، باشد! از طرفی یک فرد ریاضیدان و فیلسوف، اشعار سخیف نمیگوید و در سطح خودش نمیداند که چنین مطالبی را مطرح کند. به هر صورت فروغی محققی است که چون اهداف دیگری را تعقیب میکند، تاریخ را تحریف میکند که به هدفی که میخواهد، برسد! فروغی علاوه بر آنکه نویسنده توانایی است، روزنامهنگاری پرکار هم هست. البته او روزنامهنگاری را از پدرش دارد. محمدحسین فروغی مشهور به ذکاءالملک اول، روزنامه «تربیت» را در زمان ناصرالدینشاه چاپ میکرد و در زمان مظفرالدینشاه هم ادامه داد. محمدعلی فروغی در این روزنامه، هم تمرین روزنامهنگاری کرد و هم مقالاتی را مینوشت. بعدها هم خودش، این مسیر را ادامه داد.
شما شکل رفتار فروغیِ سیاستمدار را هم مانند فروغی محقق و نویسنده میدانید؟ مبتنی بر تصمیم پیشین و گرایش؟
سیاستورزی فروغی، بیش از سایر جنبههای فعالیتش نمود پیدا کرده است. حضور او در عرصه سیاست، به صورت رسمی از دوره مشروطه شروع میشود. در مجلس اول، سن او ایجاب نمیکند که وکیل مجلس بشود؛ لذا به عنوان رئیس دبیرخانه مجلس انتخاب میشود. فروغی در مجلس دوم، به عنوان نماینده وارد میشود و عجیب این است که به ریاست مجلس هم میرسد! با اینکه رقیب او، آیتالله سیدحسن مدرس است. در اینجا باید به حضور عناصر غربگرا یا ماسونهایی مثل: ولیالله نصر و یا سید نصرالله اخوی و امثالهم، توجه کنیم که چگونه آرا را به طرف او بردند. در سیاستمداری هم، او از همان زمان در کابینههای بعد از مشروطه، وزیر جنگ، وزیر بهداری، وزیر مالیه و وزیر خارجه بود. در دوره پهلوی هم، همنظریهپرداز است، هم مدیر پنهان و هم سیاستمداری که نهایتا سر از اتاق فکر برمیآورد و نخستوزیر میشود. بررسی دورههایی که او وکیل، وزیر و نخستوزیر بود، خودش فصل و دوره مستقلی است. عملکرد او در مجلس شورای ملی از دوره دوم به بعد و در وزارتخانههایی که وزیر بود، خصوصا حوادث و وقایعی که در سه دوره نخستوزیری او رخ داد، از حساسترین مراحل تاریخ معاصر ایران است. در کل در دوره ارتباط با رضاخان، او در سه نوبت، نقشی مهم ایفا میکند: یکی، در روی کار آمدن رضاخان به دستور انگلیسیها؛ دوم، در دورهای که اسلامستیزی گسترش پیدا میکند؛ یعنی سالهای 1312 تا 1314 و سوم، موقعی که انگلیسیها تصمیم میگیرند دیگر رضاخان نباشد و فروغی میتواند تاج را از سر رضاخان بردارد و بر سر محمدرضا بگذارد.
فصل شاخص و درخور بحث زندگی فروغی، نقش او در تشکیلات فراماسونری و تأسیس لژ فروغی است. ارزیابی شما از این دوره چیست؟
همانگونه که اکثرا میدانند، فروغی یک فراماسون حرفهای هم بود. میرزا ملکمخان اولین تشکیلات فراماسونری در ایران به نام فراموشخانه را در دوران سلطنت ناصرالدینشاه بهوجود آورد که عامل عقد قراردادهای استعماری هم بود. پدر فروغی، از دوستان صمیمی میرزا ملکمخان بود و فروغی دراینباره گفته است: ما تحت تأثیر افکار ملکمخان بودیم و آثار او را میخواندیم! پس از آغاز مبارزات آیتالله العظمی حاج ملا علی کنی، بهظاهر فراموشخانه تعطیل میشود. اما در واقع این تشکیلات، در دوران مشروطه تا پایان دوره رضاخان، به صورت پنهانی وجود داشته و دارای دو لژ بوده است: یکی «لژ بیداری» و دیگری «لژ روشنایی». لژ روشنایی در زمان حضور «پلیس جنوب» ــ تفنگداران انگلستان ــ در جنوب کشور تأسیس میشود و تا پایان دوره پهلوی و انقلاب، فعالیت داشته است. «لژ بیداری» هم از سوی انگلستان، مدیریت فرهنگی، اجتماعی و سیاسی ایران را از سال 1286، یعنی یک سال بعد از پیروزی انقلاب مشروطه تا پیروزی انقلاب اسلامی، برعهده داشت! استاد اعظم این لژ تا سال 1321، محمدعلی فروغی بود و پس از او، پسرش محسن فروغی این سمت را ادامه داد. اگرچه ابراهیم حکیمی میگوید: من استاد اعظم بودم و دیگران هم چنین ادعاهایی دارند، ولی خوشبختانه با پیروزی انقلاب، اسناد «لژ بیداری» در منزل پسر فروغی بهدست آمده و در 5 جلد کتاب، توسط نشر سوره مهر منتشر شده است. اسنادی چون دستنوشتههای اعضا و سوگندنامه و حتی معرفینامههای اعضا، در این مجموعه موجود است. بههرحال فروغی را به عنوان استاد اعظم یا رئیس لژ فراماسونری، باید یک فراماسون تمامعیار و وابسته به سیاست انگلیس دانست.
پدر فروغی هم از اعضای فراماسونری بود؟
جایی ندیدهام که گفته باشند او هم عضو بوده، اما از کسانی بود که تحتتأثیر اندیشه و تفکر میرزا ملکمخان است.
این سؤال ما میتواند ادامه پرسش پیشین قلمداد شود که از چه دورهای، انگلیسیها به فروغی اعتماد میکنند و روند شکلگیری این اعتماد، چگونه است؟
به این سؤال شما، از دو جنبه میشود پاسخ داد: یکی این است که ابتدا باید به خاندانها رجوع کرد؛ چون در ایران، خاندانهایی بودند که به انگلستان وابستگی داشتند؛ مثلا خاندان شوکتالملک، پنج نسل به انگلیس وابسته بودند؛ یعنی از اواخر دوره صفویه! در واقع انگلیسیها از زمانی که کمپانی هند شرقی را راهاندازی کردند، برای حفظ امنیت از خاندانهای مختلفی استفاده میکردند. خاندان فرمانفرما هم، از دیگر خاندانهای وابسته به انگلستان بود. البته نسل دوم و سوم این خاندان، در دهه 1320 و 1330 به آمریکاییها پیوستند، جز مریم فیروز که به حزب توده و شوروی پیوست! خاندان رشیدیان و خاندان قوامالملک شیراز و خاندان فروغی هم، از جمله این خاندانهای وابسته بودند. پدربزرگ محمدعلی فروغی، محمد ارباب، پدرش محمدحسین فروغی (ذکاءالملک اول)، برادرش ابوالحسن فروغی و فرزندانش محمود و مسعود بودند.
اما جنبه دوم این است که انگلستان همواره به دنبال شکار نخبگان بوده است، البته هنوز هم هست. آمریکا و غرب به طورکلی، سه دسته از نخبگان را جذب میکنند: 1. نوجوانان صاحب نبوغ و استعداد؛ 2. سیاسیونی که در جامعه صاحب جایگاه هستند؛ 3. افراد سرخورده از دین یا سنّت یا کسانی که میشود روی آنها کار کرد تا در برابر اینگونه نهادها قرار بگیرند! هم از این روی بود که انگلیسیها، محمدعلی فروغی را به دلیل نبوغ و استعداد خاصی که داشت، انتخاب کردند. واقعا استعدادش از پدر و برادرش بیشتر بود. به همین خاطر هم به صحنه سیاسی و مجلس وارد شد. این مسئله محل عبرتآموزی فراوان است.