کد QR مطلبدریافت صفحه با کد QR

«ناگفته‌هایی از شهادت همسر استاد حبیب‌الله عسگراولادی در یکی از شب‌های حکومت نظامی» در گفت‌وشنود با علیرضا عسگراولادی

مأمور شهربانی به پدرم گفت: بروید از خمینی‌تان کمک بخواهید!

17 آذر 1399 ساعت 12:00

روایتی که در پی می‌آید نمادی دیگر از مظلومیت مبارزان انقلاب اسلامی است. در این روایت خواهیم دانست که چگونه بانویی به دلیل انتساب به یک جهادگر پرآوازه، از حقوق ابتدایی خویش محروم و نهایتا همراه با فرزندش، به کام مرگ می‌رود! با سپاس از جناب علیرضا عسگراولادی که پذیرای این گفت‌وشنود شدند.


ظاهرا مرحومه والده شما و همسر زنده‌یاد استاد حبیب‌الله عسگراولادی، در دوره اوج‌گیری انقلاب اسلامی و به دلیل غرض‌ورزی ساواک، به مرگی تلخ دنیا را بدرود گفتند. ماجرا از چه قرار بود؟
بسم الله الرحمن الرحیم. به طور دقیق‌تر، باید عرض کنم که ایشان به صورتی جنایت‌بار، از سوی ساواک و عوامل شهربانی وقت، با عدم همکاری در رساندنشان به بیمارستان ــ که منجر به خونریزی داخلی شد ــ به شهادت رسیدند! در واقع طی نُه ساعت وقفه‌ای که از زمان حکومت نظامی تا 6 صبح، اجبارا ایجاد شد، تا ما توانستیم مادر شهیده‌ام را ــ که باردار و در آستانه به دنیا آوردن فرزند خود بودند ــ به بیمارستان منتقل کنیم، ایشان دچار خونریزی داخلی شدند! دکترها به مرحوم ابوی اعلام کرده بودند: کار ایشان و فرزندش تمام است و دیگر کاری نمی‌توان برایشان انجام داد! بدین‌ترتیب مادر عزیزم و فرزندش، با هم به درجه رفیع شهادت نائل شدند و این بانو همانند مادرش حضرت فاطمه زهرا(س) ــ که با مظلومیت و همراه با فرزندشان محسن به شهادت رسیدند ــ با فرزندش بر اثر ظلم دژخیمان طاغوت، تا به صبح پشت درب منزل ماندند و سپس به خاطر دیر رسیدن به بیمارستان، به درجه شهادت رسیدند.
 
علیرضا عسگراولادی
 
مادر را با چه خصوصیاتی به یاد می‌آورید؟
در رابطه با خصوصیات مادر بزرگوار و شهیده‌ام، به توصیف مرحوم ابوی از ایشان بسنده می‌کنم. ایشان در خصوص صفات مادرم فرموده است: «همسر بنده بانو فاطمه کلایی عسگراولادی، بانویی مؤمنه، عفیفه، پرهیزکار، صابره و شاکره بودند که طی سیزده سال و نیم، به جز مسئولیت مادر بودن، بار مسئولیت بنده را به عنوان پدر، برای فرزندانمان بر دوش گرفتند. ایشان در تمام دوران سخت مبارزه و همچنین قبل و بعد از به زندان رفتن من، ایستادگی کردند. بعد از آن نیز، در حین وضع حمل در یکی از شب‌های حکومت نظامی رژیم گذشته و به دلیل نرسیدن به موقع به بیمارستان، از سوی مأموران دژخیم زمان به شهادت رسیدند...».
در آن شب، مأموران شهربانی در پی تماس‌های حضرت ابوی، به ایشان می‌گویند: «بگویید خمینی‌تان بیاید و ایشان را به بیمارستان ببرد! شما دارای پرونده سیاسی هستید و اصلا نمی‌توانید اقدامی کنید و ما هم برای شما کاری نخواهیم کرد!»
 
با این وصف، چرا نام مادر در زمره شهدای انقلاب اسلامی ثبت نشده است؟
بله همان‌طور که گفتید، این بانوی بزرگوار چنان مظلوم زیست و مظلوم از دار دنیا رفت که حتی شهادت این عزیز ازدست‌رفته، در بنیاد شهید ثبت نشده است! در واقع مرحوم ابوی در دوران حیاتشان، برای آنکه افراد فکر نکنند که به خاطر سابقه این شهیده ارجمند و سوابق سیاسی خود، استدعایی از نظام دارند، در خصوص شهادت مادر عزیزم اقدامی نکردند. البته این مسئله در زمره وظایف بنده خواهد بود که پیگیری کنم تا ماجرای شهادت ایشان در تاریخ انقلاب ثبت شود که همگان بدانند چه ظلم‌هایی از سوی رژیم پهلوی و وابستگانش، به این ملت و خانواده‌ها شده است.
 
در خصوص نحوه شهادت مادرتان، در اسناد به‌دست‌آمده از ساواک، چه نکاتی ذکر شده است؟
در اسناد به‌دست‌آمده از ساواک ــ که مربوط به مرحوم ابوی می‌باشد و منتشر هم شده است ــ در خصوص نحوه شهادت مادر، آمده است: «همسر نامبرده بالا که حامله بوده، در نیمه‌شب مورخ 30 آبان 1357 دچار ناراحتی‌های ناشی از زایمان می‌شود و چون در محله ایشان در شب قبل (28 آبان 1357) در برخورد تظاهرکنندگان و مأمورین انتظامی سه نفر کشته شده بودند، خانواده مصلحت نمی‌بینند که بدون اطلاع کلانتری از منزل خارج شوند؛ لذا با تلفن‌هایی به کلانتری ناحیه و اورژانس تقاضای کمک می‌نمایند. بعد از قریب دو ساعت یعنی حدود ساعت 3 و نیم صبح، پاسبانی با آمبولانس به منزلشان می‌رسد و بالاخره با مشکلات فراوان در ساعت یک‌ربع به 5 صبح، بیمار به بیمارستان بوعلی منتقل می‌شود. اما مطابق تشخیص پزشکان حدود نیم ساعت قبل از ورود به بیمارستان، بیمار درگذشته بوده است...».
آنچه توسط ساواک در سند فوق آمده، کذب محض است! چراکه اولا: همان‌طور که عرض کردم در زمان تماس‌های مکرر مرحوم ابوی به دوایر ساواک و شهربانی و کلانتری محل برای انتقال والده به بیمارستان، مأموران با عنوان اینکه ایشان متهم و از نظر سیاسی، فردی سابقه‌دار هستند، تحقیرشان می‌کنند و با عباراتی دور از شأن، به ایشان می‌گویند: بگو خمینی‌تان بیاید و ایشان را به بیمارستان ببرد! در واقع مأموران رژیم با وقت‌کشی و بازخواست تلفنی و بازجویی‌های مکرر و توهین‌ها و عدم اقدام مؤثر جهت جابه‌جایی یک بانوی مظلوم در زمان زایمان، عملا باعث قتل دو انسان بی‌گناه می شوند! ثانیا: پاسبانی که همراه آمبولانس به منزل آمد، فاقد کارت عبور مجاز بود و حدود ساعت 6 بامداد ــ که حکومت نظامی تمام شده بود ــ به منزلمان رسید. از طرفی مسیر یک‌ربعه را 45 دقیقه طول داد تا از میدان شهدا به بیمارستان بوعلی برسد! ثانیا: در خصوص تأخیر طولانی و ساعت فوت مادر هم، آن شب از سر شب تا لحظه‌ای که والده شهید شدند، همگی به همراه حضرت ابوی، در کنارشان بیدار و هوشیار بودیم و چه در زمانی که ایشان در منزل بود و چه در زمانی که به بیمارستان منتقل شدند، در جریان کم و کیف اوضاع قرار داشتیم و می‌توانیم به دروغ‌پردازی ساواک شهادت دهیم. جای این سؤالِ جدی هست که چطور بیماری که در درد زایمان دارد، در شرایطی که حکومت نظامی از ساعت 9 شب شروع می‌شود و تا ساعت 6 صبح هم ادامه دارد، می‌تواند دوام بیاورد و دچار مشکل نشود و نهایتا زنده بماند؟! آیا چنین چیزی امکان دارد یا اینکه این مجرمین و جنایتکاران، عمدا باعث جنایتی بی‌رحمانه شده‌اند؟!


کد مطلب: 18388

آدرس مطلب :
https://www.iichs.ir/fa/news/18388/مأمور-شهربانی-پدرم-گفت-بروید-خمینی-تان-کمک-بخواهید

تاریخ معاصر
  https://www.iichs.ir