ایران در سالهای پس از انقلاب مشروطه، گرفتار وضعیت آنومیکی شده بود. در تلاش برای مقابله با هرجومرجهای ایجادشده ناشی از ضعف دولت مرکزی پاسخهای مختلفی از سوی روشنفکران و گروههای فکری ارائه شد. یکی از این پاسخها تشکیل یک جمهوری سوسیالیستی بود که از سوی میرزا کوچکخان جنگلی ارائه شده بود. او و همفکرانش، با شعار احیای آرمانهای مشروطه و با الگوگیری از حرکتهای انقلابی روسها، خواهان درانداختن طرح نویس در ایران بودند. از سوی دیگر، اغلب روشنفکران که وضعیت نامطلوب جامعه و دولت ایرانی را ثمره و دستاورد انقلاب مشروطیت میدانستند، به کودتایی برای نظمبخشی به جامعه و تمرکز قدرت دلگرم بودند. در موازنهای نابرابر میان جمهوریخواهی میرزا و استبداد رضاخانی، این زور عریان بود که با کودتایی در 3 اسفند توانست بر همه مدعیان پیروز شود. این نوشتار کوتاه، بررسی مختصر رابطه این رخداد و پیروزی کودتا بر جمهوریخواهی است.
بحرانهایِ مشروطیت و دوگانه جمهوری و استبداد
انقلاب مشروطیت بااینکه دستاوردهای زیادی برای جامعه ایران داشت، اما با تضعیف دولت مرکزی زمینه را برای آشوب و هرجومرج آماده کرد. خلأ و جای خالیای که قانون اساسیِ مشروطه در عرصه سیاسی ایجاد کرده بود، سلطان قاجار را از مرکزیت انداخت و روندِ رو به حضیضِ ایل قاجار را سرعت بخشید. از دگرسو با ایجاد رقابتهای آشکار و پنهان میانِ گروههای مختلفِ اجتماعی همچون تجار و سایر گروهها، که با استفاده از نام مشروطه و قانون اساسی به رقابت و منازعه با یکدیگر میپرداختند، نظمِ سنتیِ دوران قاجار بهطورکلی برهم خورد. در این فضای نابهنجار، کمکم برخی از مصلحانِ سیاسی و اجتماعی، بهطورکلی از نهادهای مشروطه و شاه، هردو قطعِ امید کرده و چشمبهراه مستبدی روشنبین شدند. ظهور رضاخان در عرصه سیاسی ایران تدریجی و آرام بود. وی در کورانِ هرجومرجهای سیاسیِ حادثشده بهواسطه ضعفِ پادشاه و خودسریهایِ انجمنها و گروههایی که از گوشه و کنار ولایات سر برآورده بودند توانست چهرهای بهدوراز تمایلات سیاسی و قهرمان نظم و قانون ترسیم کند که با اراده پولادین میتواند حتی اشراف و شاهزادگانِ قاجار را سر جای خود بنشاند.1
اما این تنها یک پاسخ به بحرانهای ایجادشده درنتیجه مشروطیت بود. در گیلان، آذربایجان، خراسان و دیگر نقاط کشور در برابر سلطه خارجیان و دولت قاجار مقاومتهای پرتوانی سازمان داده شد که یکی از مهمترین آنها نهضت جنگل بود که در منطقه دریای خزر از دیگر جنبشها جدیتر و پرتوانتر بود که منشأ آن به اقدامات ضد روسی و انگلیسی میرزا کوچکخان جنگلی بازمیگشت. در حقیقت میرزا کوچکخان جنگلی در آن برهه حساس تاریخی به ملت مظلوم و تحت سیطره رژیم ستمشاهی ایران، درس آرمانخواهی و آزادگی، مبارزه با رژیم دیکتاتوری، مستبد و ایستادگی در برابر تجاوز و نفوذ بیگانگان آموخت. مداخله روس و انگلیس در امور کشور که از آغاز سلطنت قاجاریه شروع شده بود، همواره روزافزون بود و بهویژه در دوران جنگ جهانی اول به اشغال کشور و حضور نظامی آنان انجامید و بیثباتی سیاسی و نابسامانی اقتصادی را شدت بخشید. بهبیاندیگر، جامعه ایران ثمره آزادیای را که مشروطهخواهان سکولار ادعای آن را داشتند، دید و اکنون خواهان نظم و امنیت و پیشرفت کشور بود، اما طبیعی است که این را از رجال اصیل خود میخواست و نه از دولتهای بیگانه.2 در چنین فضایی، نخبگان سیاسی کشور به شیوههای گوناگون به این بحران پاسخ میدادند که نهضت میرزا کوچکخان در شمال یک نمونه از واکنش در برابر این بحران بود که بهجای استبداد، راه علاج ایران را در ایجاد یک نظام جمهوری سوسیالیستی میدانست.
طنین شعار جمهوریخواهی میرزا اگرچه پژواکی در میان مردم و نخبگان فکری نیافت، اما برای رضاخان که به دنبال نام و آوازهای بود تا خود را به مرد شماره یک نظم و آرامش در ایران معروف کند، فرصت خوبی پدید آورد
بینش سیاسی میرزا را میتوان در عدالتخواهی، استبدادستیزی، و نگرش مذهبی خلاصه کرد. ضمن اینکه سرخوردگی نسبت به اصلاح نظام سلطنتی و احیای مشروطه که با عدم توفیق در چهار سال مبارزات چریکی حاصل شده بود از یکسو و از سوی دیگر نیز فشار تحولات بینالمللی که با گسترش جماهیر شوروی در شرق همراه بود، باعث جمهوریخواهی در کلیت بینش سیاسی میرزا کوچکخان شد؛ بنابراین، در یک جمعبندی کلی بایستی میرزا کوچکخان را با توجه به اعتقادات عمیق دینی مشروطهطلبی دانست که نهایتا به یک جمهوریخواه تحول یافته بود. ایدئولوژی و آرمان نهضت جنگل متناسب با شرایط اجتماعی، سیاسی و اجتماعی آن دوره در سه هدف عمده بیان میشد: اخراج نیروهای بیگانه، برقراری امنیت و رفع بیعدالتی، مبارزه با خودکامگی و استبداد.3 از طرفی استعمارگران غربی در پی گسترش نفوذ خود در سرزمینهای شرقی و دستاندازی به منابع این کشورها بودند و از سوی دیگر روسیه برای جلوگیری از گسترش امپریالیستهای غربی سعی در توسعه قدرت خود در این مناطق داشت.4 مسئله مبارزه با بیگانه در این دوره بر پایه اصول دینی و مذهبی و حس ملی ایرانی استوار بود؛ زیرا هم در اسلام هرگونه تسلط بیگانه بر سرزمینهای اسلامی طبق قاعده تفی سبیل رد میشد و هم حضور تاریخی روس و انگلیس در دورهای که ملتگرایی و مسئله حق تعیین سرنوشت بسیار مطرح میشد باعث گرایش گیلانیان به جنبش بود و اصل ملیگرایی در ایدئولوژی دوره اول نهضت جنگل را توجیه میکرد.5 درنتیجه برخلاف آنچه گفته میشود نهضت میرزا کوچکخان جنبه جداییطلبانه نداشت و صرفا واکنشی به وضعیت آنومیک و هرجومرجگونه پس از مشروطیت بود.
استبدادِ رضاخانی در برابر جمهوریخواهیِ سوسیالیستی
اوضاع عمومی جامعه ایران در آستانه کودتای 1299 در وضعیت مطلوبی نبود و زمینههای لازم برای پذیرش یک دگرگونی بزرگ در جامعه دیده میشد. بر اثر تندرویهای بیحساب، ضعفهای مدیریت، و نداشتن برنامههای کاربردی برای اداره کشور، از انقلاب مشروطیت تا کودتای ۱۲۹۹، ۵۱ بار هیئت دولت تغییر کرد. این وضعیت که در آن، همه طرفهای کشمکش در صحنه شطرنج قدرت ایران، مات شده بودند، زمینه را برای به قدرت رسیدن رضاخان فراهم آورد. رضاخان وزیر جنگ دولت قوامالسلطنه که فرماندهی نیروهای قزاق را بر عهده داشت، در یکی از مهمترین اقدامات خود از سوی دولت قوامالسلطنه مأموریت یافت تا نهضت جنگل به رهبری میرزا کوچک را خاموش کند. روتشتین، وزیرمختار و سفیر کبیر شوروی در دربار ایران، در نامه به میرزا دراینباره مینویسد: «این را هم بدانید که وزیر جنگ و رئیس دیویزیون قزاق، رضاخان سردار سپه، چندین بار از من اجازه خواست که این مسئله را به دستور قوامالسلطنه بهزور اسلحه پایان دهد. هر بار من جلوگیری کردم و وعده دادم مسئله گیلان را بدون خونریزی حل کنم».6 این توصیف بیانگر این واقعیت است که رضاخان از همان ابتدا به دنبال شکست نهضت جنگل با توسل به راهحل نظامی و زور بود. رضاخان میخواست سلسله قاجار را از میان بردارد و حکومت جمهوری بر پا کند؛ لذا جذب اشخاصی همچون میرزا که محبوبیت خاصی بین عامه مردم داشتند، میتوانست به هدفش کمک کند، اما سعی قزاقها، به فرماندهی سردار سپه برای مذاکره با میرزا و دعوت او به مرکز نتیجه نداده و بنا به دلایل فراوانی مذاکرات به شکست انجامید. یکی از این دلایل این بود که تعدادی از جنگلیها بهمانند دکتر حشمت و یارانش در جنگهای قبلی به قشون قزاق تسلیم شده بودند که عملا به کشته شدنشان انجامید.7 ریچارد کاتم با ارائه شواهدی از دیدگاههای جنبش جنگل در مناسبات خارجی چنین بیان میکند که ایشان علیه همه دشمنان از روس و انگلیس تا عثمانی و آلمان یکسان جنگیدند.8 حتی خود رضاخان سردار سپه نیز که سرکوب نهایی قیام بهپای او نوشته شده است، قیام میرزا را در راستای میهنپرستی ارزیابی کرده است.9 در حقیقت رقابت و درگیری میان میرزا کوچکخان و رضاخان را میتوان بر مبنای دوگانهگونگی جمهوریت و استبداد تحلیل کرد. درحالیکه میرزا کوچکخان به دنبال ایجاد اتحاد میان گروههای مختلف علما و طرفداران اندیشه سوسیالیستی برای سروسامان دادن به ایران بود، رضاخان پی برده بود که بدون ایجاد تمرکز قدرت نمیتوان کاری از پیش برد. دراینبین، پیروز میدان، مشت آهنین دیکتاتوری بود که سرنوشت ایران را با اندیشه تمامیتخواهی برای دههها بعد تغییر داد.
فرجامِ سخن
میرزا کوچکخان جنگلی در گیلان، درصدد احیایِ آرمانها و اهداف فراموششده انقلاب مشروطه برآمد؛ انقلابی که از نظر توده مردم، چیزی جز قحطی، جنگ، هرجومرج و ناامنی به بار نیاورده بود. درحالیکه بیشتر روشنفکران و گروههای سیاسی به خوشامدگویی استبدادی روشنبین و دیکتاتوری مصلح میپرداختند، میرزا کوچکخان در نبردی همهجانبه علیه استعمارگران خارجی و مستبدان داخلی به مبارزه میپرداخت. طنین شعار جمهوریخواهی میرزا اگرچه پژواکی در میان مردم و نخبگان فکری نیافت، اما برای رضاخان که به دنبال نام و آوازهای بود تا خود را به مرد شماره یک نظم و آرامش در ایران معروف کند، فرصت خوبی پدید آورد. سرکوب جنبش جنگل، اگرچه شعلههایِ عدالتخواهی را خاموش نکرد، اما برای دو دهه ایده تمرکز قدرت و ایجاد دولت مرکزیِ قدرتمند را محقق ساخت.
میرزا کوچکخان جنگلی در جمع یاران و همگامانش در نهضت جنگل
پی نوشت:
1. سیدمرتضی حافظی، وحید سینایی، «تعلیق مشروطیت، وضعیت استثنا؛ کامیابی رضاشاه در کسب سلطنت»، پژوهشنامه علوم سیاسی، ش 59 (تابستان 1399)، صص 63-64.
2. سیدمصطفی تقوی، «تأملی در کودتای 1299»، تاریخ معاصر، ش 32 (1383)، ص 3.
3. ابراهیم فخرایی، سردار جنگل، تهران، جاویدان، ۱۳۵۷، ص 51.
4. اسماعیل رائین، اسناد و خاطرههای حیدر عمو اوغلی، تهران، نشر نامک، 1363، ص 207.
5. محسن خلیجی، محمد رادمرد، «تناقض ایدئولوژیک در جنبش جنگل»، فرهنگ، سال بیستودوم، ش 71 (پاییز 1388)، صص 58-59.
6. غلامحسین میرزا صالح، جنبش میرزا کوچکخان بنابر گزارشهای سفارت انگلیس در تهران، تهران، نشر تاریخ ایران، 1369، ص 97.
7. اسماعیل رائین، همان، ص 312.
8. ریچارد کاتم، ناسیونالیسم در ایران، ترجمه احمد تدین، تهران، کویر، چ پنجم، 1399، ص 160.
9. ابراهیم فخرایی، همان، ص 337.