اسفند 1299 بود و چهارده سالی از انقلاب مشروطه میگذشت، اما با وجود مشروطه دیکتاتوری رضاشاه ظهور کرد. چگونه رضاخان توانست در آن شرایط، پشتیبانی عوامل داخلی و خارجی را جلب کند؟
گامهای رضاخان تا پادشاهی؛
دیکتاتوری رضاخان چگونه در بستر مشروطه ظهور کرد؟
30 آذر 1399 ساعت 13:00
مولف : سارا اکبری
اسفند 1299 بود و چهارده سالی از انقلاب مشروطه میگذشت، اما با وجود مشروطه دیکتاتوری رضاشاه ظهور کرد. چگونه رضاخان توانست در آن شرایط، پشتیبانی عوامل داخلی و خارجی را جلب کند؟
دوران پس از انقلاب مشروطه از 1285ش تا به سلطنت رسیدن رضاشاه در سال 1304ش از مهمترین و تاثیرگذارترین سالها در تاریخ معاصر ایران است. در همین برهه تاریخی است که عنصر جدیدی در ساختار قدرت ایران ظاهر شد و به سرعت با طی کردن پلههای ترقی از قزاقی گمنام به شاه ایران بدل گردید.
با تصویب قانون اساسی مشروطیت و متعاقب آن تأسیس مجلس شورای ملی، در ایران شکل جدیدی از نظام سیاسی در کشور مستقر شد که ویژگی عمده آن «تحدید اختیارات حکومتی» بود. اما باوجود پیروزی مشروطهخواهان و تشکیل مجلس ملی، در فاصلهای کوتاه از امضای فرمان مشروطه شاهد انحطاط تدریجی سلسله قاجار و ظهور «دولت مطلقه» رضاشاه در صحنه سیاست ایران هستیم. نوشتار حاضر به بررسی چگونگی روند قدرتیابی رضاخان و احیای مجدد الگوی خودکامگی سیاسی در بطن ساختار سیاسی مشروطه اختصاص یافته است.
ناکامی مشروطه؛ به مثابه یک فرصت
انقلاب مشروطه نخستین حرکت برای برپایی دولتی قانونمند همراه با ایجاد نهادهای مدرن برای تحقق خواستهها و درنهایت، تأسیس سلطنتی محدود یا تعدیلیافته در ایران بود. انقلاب در بسیاری موارد آثار خود را برجای گذاشت؛ از جمله در قانون اساسی، تشکیل مجلس شورای ملی و مانند آن.1 اما این جریان و بهویژه تحقق سلطنت مشروطه که بزرگترین دستاورد ــ هرچند ناپایدار ــ انقلاب نیز محسوب میشد، تداومی نداشت. دیری نگذشت که از درون خاکسترهای شریفترین امیدها و آرمانهای هرچند خوشباورانه انقلاب مشروطه موجی از آشفتگیهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی سر برآورد و گرایشهای مختلف ناسیونالیسم نوین ایرانی و تمایل مجدد به تشکیل یک دولت مقتدر مرکزی آفریده شد. از منظر انگلیسیها و روشنفکران ایران در این ایام از فقدان یک حکومت مرکزی قدرتمند با راهبردی مشخص رنج میبرد؛ به اعتقاد آنها وضعیت حکومت قاجاریه همزمان با سلطنت احمدشاه به نحوی بود که نه توان مقابله و ایستادگی در برابر یورشهای همهجانبه سیاسی، نظامی و اقتصادی غرب را داشت و نه قدرت برخورد با ستیزهها و چالشهای مختلف داخلی. بدین ترتیب رضاخان که از نزدیک نظارهگر اوضاع متشنج و رو به ضعف قاجاریه بود با کمک انگلیسیها و به عنوان «دست آهنین» ناسیونالیستهای متجدد ایرانی، فرصت را غنیمت شمرده و برای کسب قدرت وارد کارزار با دربار و دیگر قدرتهای پراکنده در کشور شد و طی یک فرایند پنجساله توانست با برداشتن چند گام مهم پس از ۱۳۴ سال به حکومت قاجاریه پایان دهد و سلسله پهلوی را تأسیس کند.
گام نخست: کودتا و ظهور یک دیکتاتور
هنگامی که جنگ اول جهانی پایان یافت، سرنوشت ایران نامعلوم بود. در مرکز، استبداد دیرینه ایرانی جای خود را به یک نظام از هم گسیخته ــ و تقریبا متناقض ــ پلوتوکراتیک داده بود.2 در ایالات، نیروهای گریز از مرکز قومی و منطقهای، کشور را با خطر از هم گسیختگی روبهرو کرده بودند، به گونهای که کمتر فردی یافت میشد که در چنین شرایطی زیر بار تشکیل دولت و کابینه برود.3 افزون بر این اشغال بخشی از خاک کشور به دست انگلیسیها و شورویها نیز آثار حاکمیت و استقلال ایرانی را به کلی از میان برده بود و به تعبیر دیگار «چیزی نمانده بود که ایران به انگلیسیها فروخته شود».4 با این وصف، آشفتگی و وخامت اوضاع چنان حاد شده بود که اکثر متفکرین و کسانی که به نحوی در امور سیاسی کشور درگیر بودند نگران از خطر فروپاشی کشور در پی دستی بودند که از آستین غیب بیرون آید و به اوضاع سر و سامانی دهد. یک تحلیلگر فضای سیاسی ـ اجتماعی آن روزها را چنین توصیف میکند: «در چنین وضعی که بسیاری نگران فروپاشیدن و از دست رفتن کشور بودند، در قیاس با اندیشه آزادی که از خواستهای اساسی انقلاب مشروطه بود، نظم و بقای ایران شتاب و ضرورتی بیشتر یافت... یگانه چارهای که تقریبا همه اندیشمندان ایراندوست برای درمان این پریشانی یافتند دو راه پیوسته و یک سویه بود: 1. ایرانیگری (ناسیونالیسم) در ایدئولوژی؛ 2. دولت نیرومند مرکزی در میدان عمل».5 در واقع شرایط به گونهای بود که ظهور یک دیکتاتور از نظر نخبگان سیاسی و عموم مردم نه تنها مذموم و ناخواستنی نبود، بلکه از باب ضرورت نیاز زمان بود. در چنین اوضاع و احوال آشفتهای رضاخان در 3 اسفند 1299ش به یاری سیدضیاءالدین طباطبائی و با پشتیبانی انگلیسیها کودتایی را سازماندهی نمود که راه را برای صعود وی به آخرین پله قدرت یعنی سلطنت هموار ساخت.
گام دوم: کنترل و تسلط بر ارتش
پس از کودتا و همزمان با نخستوزیری سیدضیاء، احمدشاه، رضاخان را با لقب سردار سپه به وزارت جنگ منصوب کرد. رضاخان سردار سپه تا 3 آبان 1302ش در این سمت باقی ماند و در این مدت نیروهای قزاق و ژاندارمری و نظمیه را ادغام کرد و ارتش ملی را بهوجود آورد. در این سالها وی که به قول فوران «مهمترین راه کسب قدرت در ایران را ایجاد ارتشی منظم و وابسته به خود میدانست تمام تلاش خود را برای تقویت این نهاد کلیدی و تأمین هزینههای آن معطوف ساخت».6 از همین رو بهرغم وجود مشکلات مالی فراوان در کشور، وی با استفاده از منابع مستقل مالی چون درآمد زمینهای دولتی و مالیاتهای غیر مستقیم به تأمین هزینههای فراوان ارتش پرداخت و توانست ماشین جنگی خود را به لحاظ مالی در وضعیت مناسبی قرار دهد.7 این ارتش از پنج لشکر تشکیل شده بود و حدود چهلهزار نفر نیرو داشت که رضاخان با «افزودن بر بودجه آن و حقوق ارتشیان کاری کرد که این نهاد برای نخستینبار از سده هجدهم، پشتیبان ساختار قدرت سلطنتی گردد».8
حمایت این احزاب از وی [: رضاخان] تا حدی بود که در خرداد 1303 روزنامه «فرنگستان» در سرمقاله خود در حمایت از اقدامات رضاخان، خواهان برپایی «دیکتاتوری انقلابی» شد
گام سوم: نفوذ در مجلس و احزاب
گرچه سرچشمه قدرت رضاخان اساسا ارتش بود، اما واقعیت این است که بدون پشتیبانی چشمگیر مجلس نمیتوانست به آن صورت صلحآمیز و قانونی بر تخت سلطنت بنشیند. او در دوره چهارم مجلس با رفتاری متظاهرانه خود را مطیع مصوبات مجلس نشان داد و بهرغم وجود مخالفانی همچون مصدق و برخی از روحانیون، توانست حمایت بسیاری از نمایندگان را جلب کند. با آغاز انتخابات مجلس پنجم تمام تلاش خود را بهکار برد تا با دخالت در انتخابات عناصر وابسته و مورد نظر خود را به مجلس وارد و با کمک آنها کارها را پیش ببرد. عبدالله مستوفی دراینباره مینویسد: «وی اگرچه در تهران نتوانست کار چندانی صورت دهد، اما در سایر شهرها با کمک عوامل خود انتخابات را به نفع خود پیش برد و طرفدارانش به عنوان نمایندگان منتخب راهی مجلس شدند».9
از جمله احزاب همسو با اهداف رضاخان میتوان به دو «حزب رادیکال» و «حزب تجدد» که اساسا ساخته و پرداخته محافل نزدیک به وی و بهطور مشخص متعلق به مشاوران فکری و سیاسی او بودند اشاره کرد.10 حمایت این احزاب از وی تا حدی بود که در خرداد 1303روزنامه «فرنگستان» در سرمقاله خود در حمایت از اقدامات رضاخان، خواهان برپایی «دیکتاتوری انقلابی11» شد، چرا که اغلب روشنفکران اصلاح از طریق قانون و در چهارچوب نظام مشروطه را ناممکن میدانستند. همچنین به علت فضای حاکم بر کشور جمعیتهای بسیاری چون «جمعیت معارف» و «جمعیت سوسیالیستها» پدید آمد و آشکارا مردم را به حمایت و پشتیبانی از رضاخان دعوت میکردند.12 بدین ترتیب، رضاخان در مجلس پنجم اکثریتی از نمایندگان را با خود متحد ساخت تا از حمایت آنها در مجلس برای دستیابی به سلطنت بهرهبرداری کند. البته در میان نمایندگان مجلس پنجم مخالفانی چون محمد مصدق، سیدحسن تقیزاده، آیتالله مدرس و ملکالشعرای بهار نیز حضور داشتند که انتقال قدرت به رضاخان را نافی مشروطیت و نقض قانون اساسی میدانستند، اما این مخالفتها بهواسطه حمایت اکثریت مجلس و بهویژه افراد بانفوذی چون داور، تیمورتاش و تدین (رئیس مجلس) در هم شکسته شد. سرانجام همین مجلس بود که در آبان 1304ش به خلع احمدشاه قاجار از سلطنت رأی داد و در آذر همان سال مجلس مؤسسان با اکثریت بزرگی سلطنت را به خاندان پهلوی تفویض کرد.
گام چهارم: همراه ساختن دیگر نیرویهای خارجی
سرانجام، باید از نقش نظام جهانی نیز سخن گفت. انگلیسیها که از ابتدا رضاخان را مردی قدرتمند میدیدند که میتوانست نفت «آنها»! را حفظ کند، در سال 1303 شیخ خزعل را قبلا حافظ منافع نفتی آنها بود، رها کردند و بدین ترتیب او مغلوب رضاخان شد و برای همیشه مناطق نفتخیز کشور در قلمرو ملی ادغام گردید. در این اثنا شورویها درگیر مشکلات شدید داخلی بودند و ترجیح دادند از دولت غیرانقلابی ایران که یک عامل ثبات به حساب میآمد و مانع مداخله غرب میشد حمایت کنند. ایالات متحده آمریکا نیز وی را تنها فردی میدانست که «در این زمان میتوانست نظم را برقرار سازد و قدرت و عظمت آمریکا را بشناسد».13 بدین ترتیب دستاورد رضاخان در راضی کردن جهان سرمایهداری و سوسیالیستی درخشان بود؛ چون در عین حال در داخل کشور نیز خودش را یک ناسیونالیست معرفی میکرد.
فرجام سخن
بنا بر آنچه گفته شد ظهور رضاخان در عرصه سیاسی ایران و تصدی مقام سلطنت توسط وی نه اتفاقی بود و نه صرفا خواست یک قدرت خارجی، بلکه نقش نخبگان و نهادهای سیاسی و اصولا نیاز به استقرار یک حکومت مرکزی قوی به عنوان ضرورت تاریخی در فرایند قدرتگیری رضاخان در اواخر عصر قاجاریه بسیار مهم و اثرگذار بود. هرچند گام برداشتن رضاخان در پلکان قدرت با مخالفتهایی نیز همراه بود، اما این مخالفتها به شیوههای گوناگون مهار شد و دولت مطلقه رضاشاه در بستر برجایمانده از انقلاب مشروطه پدیدار گردید.
شماره آرشیو: 130501-275م
پی نوشت:
1. محمدعلی (همایون) کاتوزیان، اقتصاد سیاسی ایران، ترجمه محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی، تهران، نشر مرکز، ۱۳۷۲، ص 118.
2. سیروس غنی، ایران: برآمدن رضاخان/ برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها، ترجمه حسن کامشاد، تهران، انتشارات نیلوفر، 1389، ص 107.
3. ژان پیر دیگار و دیگران، ایران در قرن بیستم، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، البرز، 1377، ص 77.
4. شاهرخ مسکوب، داستان ادبیات و سرگذشت اجتماع، تهران، فرزان روز، 1373، ص 7.
5. جان فوران، مقاومت شکننده (تاریخ تحولات اجتماعی ایران از صفویه تا سالهای پس از انقلاب اسلامی)، ترجمه احمد تدین، تهران، موسسه خدمات فرهنگی رسا، 1378 ص 307.
6. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی، 1388، ص 149.
7. جان فوران، همان، ص 307.
8. عبدالله مستوفی، شرح زندگانی من، ج 3، تهران، زوار، 1377، ص 583.
9. نیکی کدی، همان، ص 146.
10. یرواند آبراهامیان، همان، ص 155.
11. ا. س. ملیکف، استقرار دیکتاتوری رضاخان در ایران، ترجمه سیروس ایزدی، تهران، سهامی، 1358، ص 77.
12. جان فوران، همان، ص 308.
13. همان، ص 308.
کد مطلب: 18432