«جستارهایی در سیره سیاسی و مبارزاتی آیتالله سیدنورالدین شیرازی» در گفتوشنود با زندهیاد آیتالله محیالدین حائری شیرازی
در دورهای که حضرت عالی دانشآموز بودید، یعنی در دوره استانداری عباسقلی گلشائیان، انبار مهمات لشکر شیراز منفجر شد، که حادثه مهمی بود. از آن واقعه، چه خاطرهای دارید؟
بسمالله الرحمن الرحیم. بله، از مسجد وکیل تا خانه ما، حدود نیم ساعت راه فاصله داشت، منتها بلندگوی مسجد خیلی قوی بود و صدایش تا خانه ما میآمد. ما داشتیم به حرفهای مرحوم آیتالله آقا سیدنورالدین شیرازی (رضوانالله تعالی علیه) گوش میدادیم که ناگهان، صدای انفجار آمد! به ما گفتند: انبار محمدیه آتش گرفته! مردم، جنگ ندیده بودند و در این زمینه تجربه نداشتند؛ به همین دلیل خیلی وحشت کردند. بعدها که جنگ شد و شهرها زیر موشکباران بودند، مردم جسارت و جرئت و تجربه زیادی به دست آوردند و فهمیدند که میتوانند با این نوع مسائل مقابله کنند. اگر جنگ نمیشد، ما همچنان انسانهای ضعیف و ناتوان و تسلیمپذیری باقی میماندیم. به هر حال نهایتا معلوم شد اسلحههای اسرائیلی بود و برای اینکه اسرار فاش نشود، بقایای آنها را آتش زده بودند! یادم هست که صدای فشنگ و خمپاره و توپ و... با هم فرق داشت. صداها تا نیمهشب ادامه پیدا کرد!
در همان دوره، سازمان مجاهدین شیراز در بازار وکیل، تظاهراتی به هواداری دکتر مصدق به راه انداخت. ماجرا از چه قرار بود؟
یادم هست که دکتر عینی و چند تن از افرادی که طرفدار دکتر مصدق بودند، تظاهراتی به راه انداختند، اما چون بدنه بازار در دست آیتالله آقا سیدنورالدین بود، کارشان نگرفت! اینها به هر زحمتی که بود، چند نفری را جمع میکردند و یک نفر هم سخنرانی میکرد، اما کافی بود که آقا سید نورالدین یک اشاره بکنند، تا کلا از هم بپاشند!
اما در کتابهای تاریخی آمده که بیشتر مردم شیراز، از هواداران دکتر مصدق بودند، اما آیتالله سیدنورالدین شیرازی و حزب برادران، با او مخالفت میکردند. ارزیابی شما از این ادعا چیست؟
بد نیست از نفوذ و محبوبیت آقا سیدنورالدین بین مردم، خاطرهای را نقل کنم. جبهه ملی اعلام کرد که در یک روز شنبه و در سراسر ایران، بازارها را تعطیل کنند! آقا سیدنورالدین در مسجد وکیل صحبت کرد و گفت: «در زمان غیبت، مردم تابع ولایت مجتهد جامعالشرایط هستند، من میگویم روز شنبه بازار را باز و روز یکشنبه تعطیل کنید!». همین اتفاق هم افتاد. کل بازارهای سراسر کشور، در روز شنبه تعطیل شدند و بازار شیراز، در روز یکشنبه تعطیل شد!
شبیه به همین کار را مرحوم امام خمینی (رضوانالله تعالی علیه) با جبهه ملی در پاریس کردند. یک روز دانشجویان به طرفداری از امام، جلوی دانشگاه تهران تظاهرات کردند. مأموران رژیم تیراندازی کردند و چند دانشجو شهید شدند. جبهه ملی اعلام کرد که روز یکشنبه عزای عمومی است، ولی امام خمینی روز دوشنبه را عزای عمومی اعلام کردند! اینها گفتند: امام چرا با ما مخالفت کرد؟ امام گفتند: من کی با شما موافقت کرده بودم که حالا مخالفت کنم؟... آنها هم اطلاعیه دادند که ما به احترام امام خمینی، به مردم میپیوندیم و دوشنبه را عزای عمومی اعلام میکنیم! به این ترتیب فاتحهشان خوانده شد و حساب کار دستشان آمد! آقا سیدنورالدین هم همین کار را با جبهه ملی دوران خود کرد و نگذاشت مانور بدهند.
پس این مطالبی که در کتابها آمده، غلط هستند؟
اینها آرزوهایشان را به عنوان خبر نقل میکنند! همین امروز هم، خیلیها تحلیلهایشان را جای خبر جا میزنند!
شاید هم مأخذ این کتابها، روزنامههای آن زمان است که اکثرا، طرفدار جبهه ملی بودند؛ از جمله روزنامه «صدای شیراز» با سردبیری عبدالحسین ادیبی، که اشعار زشتی را علیه آیتالله سیدنورالدین شیرازی چاپ کرد. این اشعار را چه کسی گفته بود؟
اکثر این شعرها را، فریدون توللی گفته بود. در اعتراض به این قضیه، حزب برادران در مقابل استانداری تجمع کردند. جمعیت زیادی هم آمده بود. آقا سیدنورالدین به دخترش ــ که روی بچگی آن اشعار را تکرار میکرد ــ گفته بود: دخترم! درست بخوان... و خودش درستش را برای او تکرار کرده بود! اینقدر محکم و شجاع بود و اعتمادبهنفس داشت. تکان نمیخورد.
آن روز مردم جلوی استانداری اعلام کردند که هر کسی که به علما توهین کند، به ائمه توهین کرده و روزنامه «صدای شیراز» و فریدون توللی را تا حد کفر پیش بردند!
بعد هم که ادیبی و توللی را کتک مفصلی میزنند؛ اینطور نیست؟
بله؛ منتها آقا سیدنورالدین جلوی این نوع حرکتها را میگرفت و میگفت: با کتک و توهین، نمیشود مسائل را حل کرد.
ظاهرا آیتالله سیدنورالدین شیرازی در ماجرای نهضت عشایر هم چنین رویکردی داشتند؟
همین طور است. عشایر علیه شاه اقدام و شیراز را محاصره کردند و چند شهروند را هم گرفتند! آقا سیدنورالدین با ناصرخان و خسروخان قشقائی و سران عشایر صحبت کرد که: نگذارید با ارتش برخورد پیش بیاید و بگذارید به سلامت عبور کنند و بروند. در آن شبها، امنیت شهر بهشدت در خطر بود و اعضای حزب برادران، سخت نگران جان آقا سیدنورالدین بودند که خانهشان خارج شهر بود، اما ایشان فوقالعاده شجاع بود و ابدا اهل اینکه مخفی شود یا از این جور کارها بکند، نبود.
با تمام اینها، موقعی که دکتر مصدق اوراق قرضه ملی منتشر کرد و از مردم کمک خواست، آیتالله سیدنورالدین شیرازی دستور داد: صدای دکتر مصدق را از بلندگوی مسجد پخش کنند و خودش هم پانصد تومان که در آن روز پول سنگینی بود، برای خرید اوراق قرضه داد! ارزیابی شما از این اقدام ایشان چیست؟
آقا سیدنورالدین براساس مواضع مستقل خودش تصمیم میگرفت، نه براساس خواست این و آن! وقتی قرار بود خدماتی به مردم ارائه شود، پای کار بود و لجبازی نمیکرد. همین استقلال رأی و مردمی بودن هم، سبب تقویت پایگاه ایشان نزد مردم میشد. ایشان حتی وقتی مخالفش هم حرف حق میزدند، میپذیرفت. همیشه میگفت: «دشمن ما انگلستان است و ما باید به هر کسی که با انگلستان مبارزه میکند، کمک کنیم».
از کاروان معروفی که ایشان به سمت مشهد حرکت داد، چه خاطرهای دارید؟
آقا سیدنورالدین برای اینکه مردم وارد سیاست بشوند و مزه این کار را بچشند، این کاروان را تشکیل داد. مقام معظم رهبری میگفتند: «من آن موقع دانشآموز بودم و وقتی این هیئت به مشهد رسید، مرا آوردند که جلوی آقا سیدنورالدین قرآن بخوانم و اولین بار، ایشان را در آنجا دیدم...». کاروان موقعی که به سمت مشهد میرفت، شعار جالبی میداد: «ما عازم شهر طوس از حزب نوریم/ عازم به پابوس رضا(ع) از حزب نوریم».
یکی از استاندارهای شیراز، عبدالحسین مسعود انصاری معروف به مدیرالدوله بود که در این شهر، اقدامات مهمی مثل: لولهکشی آب، راهاندازی کارخانه نساجی، افتتاح دارالتربیت و تعمیر کسری برق را انجام داد و ظاهرا، از نظر سیاسی با آیتالله سیدنورالدین شیرازی هماهنگ بوده. دراینباره چه اطلاعاتی دارید؟
دورهای بود که در قضیه بهائیت، ایشان با همت، استاندار شیراز، درگیر شدند. من آن موقع چهارده سال داشتم. شاه میخواست بهائیت را ترویج کند و آقا سیدنورالدین با این مسئله مقابله میکرد. آن روزها شاه میخواست به شیراز بیاید و شهر را چراغانی کرده و طاق نصرت زده بودند! حضیرهالقدس بهائیها، نزدیک شاهچراغ بود. موقعی که شاه آمد، آقاسیدنورالدین در خیابان، نماز جماعت برپا کرد و گفت: اگر در راه تخریب حضیرهالقدس همگی هم کشته شویم، باکی نیست... و به مردم اشاره کرد که با آجر و سنگ و بیل و کلنگ، به تخریب حضیرهالقدس بپردازند و درحالیکه شعار میدادند: «دست وهابی نمیخوام/ همت بابی نمیخوام» ریختند و آنجا را ویران کردند! رئیس شهربانی را هم، که میخواست مانع شود، یک کتک حسابی زدند!
به تأثیر شخصیت آیتالله سیدنورالدین شیرازی، بر زندگی و شیوههای مبارزاتی خودتان هم اشاراتی داشته باشید.
من خودم بارها، موقعی که علیه من شعار داده میشد، به مردم میگفتم: در مقابل، واکنش مثبت نشان بدهید و عصبانی نشوید! من این را از روی الگوی آسیدنورالدین تقلید کردم. ایشان همیشه میگفت: «صبر داشته باشید و بگذارید صفوف جدا و شفاف بشوند و هر کسی، موضع خودش را مشخص کند و شما هم، دوست و دشمنتان را بشناسید!».