«روایتی از سیر فعالیت دفتر امام خمینی در ادوار گوناگون» در گفتوشنود با زندهیاد آیتالله سیدهاشم رسولی محلاتی
روزهایی که بر ما میگذرد، تداعیگر سالروز رحلت عالم محقق و خدمتگذار، زندهیاد آیتالله سیدهاشم رسولی محلاتی است. هم از این روی و در گرامیداشت خاطره آن فقید سعید، گفتوشنودی از ایشان درباره «سیر فعالیت دفتر امام خمینی در ادوار گوناگون» را به شما تقدیم مینماییم. این سومین گفتوشنودی است که از آن مرحوم، بر این تارنما قرار میگیرد و برونداد آن، تواترها و بازگوییهایی است که تاریخپژوهان زندگی رهبر کبیر انقلاب اسلامی را بهکار خواهد آمد.
طبعا در آغاز این گفتوشنود، اولین پرسش ما، سؤال از چگونگی آشنایی جنابعالی با امام خمینی و فرزندشان شهید آیتالله سیدمصطفی خمینی است؟
بسم الله الرحمن الرحیم. بنده از آغاز نوجوانی، با مرحوم آیتالله حاجآقا مصطفی خمینی (رحمهالله)، همکلاس بودم و این اولین سببِ آشنایی و ارادت بنده، به حضرت امام خمینی (رضوانالله تعالی علیه) بود. از سوی دیگر مرحوم ابوی، در حوزه علمیه قم اقامت داشتند و گاهی در درسهای اخلاق حضرت امام شرکت و همیشه از مکارم اخلاق و فضائل عالیه ایشان، برای ما تعریف میکردند. حضرت امام چند سالی در تابستانها و زمانی که حوزه علمیه قم تعطیل میشد، به محلات میآمدند و تعطیلات را در آنجا میگذراندند و در مسجد جامع محلات، برای عموم درس اخلاق میگذاشتند. البته در آن دوره، ما در آن حد نبودیم که از مطالب ایشان استفاده کافی ببریم، ولی بیان شیوا و بحثهای شنیدنی و پرمحتوای ایشان، همه را جذب میکرد. خاطرم هست که جمعیت زیادی میآمدند و ما هم میرفتیم. پس از آنکه مرحوم ابوی به امر مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی به امامزاده قاسم شمیران آمدند، حضرت امام تابستانها به خاطر علاقهای که به پدر ما داشتند، به امامزاده قاسم تشریف میآوردند و خلاصه این محبت طرفینی بود و همانطور که مرحوم ابوی به حضرت امام علاقه داشتند، ایشان هم به مرحوم پدر ما محبت زیادی داشتند. در این مورد خاطرات فراوانی دارم که در این مجال اندک فرصت بیان همه آنها نیست و تنها به ذکر یکی از آنها، اکتفا میکنم. سالهای بعد از پایان جنگ جهانی دوم و گمانم سال 1324 یا 1325 بود و من پانزده، شانزده سال داشتم و چند سالی بود که درس طلبگی میخواندم. در ایامی که شرح لمعه و معالم میخواندم، مرحوم ابوی دچار حصبه شدند و حالشان بهشدت رو به وخامت گذاشت! دسترسی به پزشکان حاذق و معروف، به دلیل تنگی معیشت برای ما ممکن نبود و پزشکی که برای مرحوم ابوی آوردیم، یک پزشک تجربی بود که چندان معروف و متبحر نبود! بههرحال بیماری مرحوم ابوی، دو هفتهای طول کشید و بههیچوجه آثار بهبودی در ایشان مشاهده نشد! حضرت امام روی همان محبتی که به مرحوم ابوی داشتند، به حجره طلاب محلاتی در ضلع جنوب شرقی مدرسه فیضیه میروند و سراغ ایشان را میگیرند و طلاب محلاتی به ایشان میگویند که آقای رسولی سخت بیمار است و دکتر حاذقی هم، ایشان را معاینه نکرده است! حضرت امام بهشدت ناراحت میشوند و به سراغ آقای دکتر مدرسی یزدی، رئیس بیمارستان سهامیه و بهترین پزشک قم، میروند و از او وقت میگیرند که با هم به عیادت پدر ما بیایند.
نیمه شب بود و من و مادرم نگران، کنار بستر پدر نشسته بودیم که یک وقت شنیدیم در میزنند! بنده رفتم و در را باز کردم و دیدم حضرت امام همراه با دکتر مدرسی، پشت در هستند! امام با نگرانی حال پدرم را پرسیدند و سپس همراه پزشک، بالای سر پدرم آمدند. دکتر مدرسی پدرم را معاینه کرد و به امام خمینی گفت: الحمدلله ایشان عرق کرده و از خطر گذشته و رو به بهبودی است و جای نگرانی نیست! حضرت امام بسیار خوشحال شدند و ما را دلداری دادند و رفتند. من هرگز این خاطره را فراموش نمیکنم و آن محبت و بزرگواری، همواره به یادم هست.
یک خاطره هم، از یکی از نوبتهای حضور حضرت امام در امامزاده قاسم شمیران خدمتتان عرض کنم. یادم هست موقعی که اسدالله علم قضیه انجمنهای ایالتی و ولایتی را مطرح کرد، حضرت امام در امامزاده قاسم بودند. در یکی از آن روزها، ایشان میهمان ما بودند و مرحوم ابوی مطرح کرد که دولت این حرف را زده است و آقایان علما هم سکوت کردهاند! حضرت امام فرمودند: «من همین روزها به قم میروم و علیه لایحه دولت اعلامیه میدهم؛ شما منتظر باشید!» و رفتند و همین کار را هم کردند و این مقدمهای برای آغاز نهضت و قیام مقدس ایشان شد. بههرحال، علاقه بنده از کودکی و نوجوانی به حضرت امام هم، علل زیادی داشت و بیش از همه، ابعاد اخلاقی و علمی آن بزرگوار، مرا به خود جذب کرده بود. واقعیت این است که هر چه به امام خمینی نزدیکتر میشدم و ظرفیت وجودی من برای دریافت فیوضات و برکات از آن حضرت افزایش پیدا میکرد، ارادت و علاقهام به ایشان نیز بیشتر میشد! موقعی که ایشان در مسجد سلماسی قم ــ که نزدیک منزلشان بود ــ درس خارج عمومی خود را شروع کردند، جزء اولین افرادی بودم که افتخار شاگردی ایشان را پیدا کردم.
جنابعالی از مقطعی که حضرت امام نهضت اسلامی را آغاز کردند، همواره در کنار ایشان حاضر بودید و در دفترشان اشتغال داشتید. این همکاری نزدیک، از چه دورهای و چگونه آغاز شد؟
بنده از همان روزهای نخست نهضت اسلامی توانستم جزء خدمتگزاران حضرت امام و در کنار ایشان باشم و تا پایان عمر شریف آن بزرگوار هم، در خدمتشان بودم، اما در پاسخ به سؤال جنابعالی، باید عرض کنم که امام تا سال 1342 ــ که از زندان آزاد شدند و به قم برگشتند ــ دفتر و کمککار نداشتند و خودشان، هم اعلامیهها و بیانیهها را مینوشتند، هم پاسخ نامهها را میدادند و هم رسیدها و اجازات را مینوشتند. اینها علاوه بر مطالب علمی و کتب فقه و اصول بود که در آن روزها تألیف میکردند. انصافا کارشان سنگین بود که با توفیقات الهی انجام میدادند.
پس از بازگشت از زندان، رفتوآمدها و مراجعات زیاد شد و هر روز، عده زیادی از علمای تهران و سایر شهرها و گروههای مردمی، به دیدار ایشان میآمدند و مکاتبات هم زیاد شد. سرانجام ایشان پیشنهاد جمعی از نزدیکان خود را قبول کردند و پذیرفتند که برای پاسخ به مکاتبات و مراجعات، از افرادی کمک گرفته شود که خوشبختانه بنده این افتخار را پیدا کردم که پاسخ به نامهها، رسید وجوه و اجازات و استفتائات را بنویسم. کار سنگینی بود و با لطف و عنایت الهی توانستم انجام بدهم. مضمون تمام نامهها و پاسخها و اجازات و رسیدها، در دفاتر جداگانهای ثبت میشدند. متأسفانه در همان شبی که مأموران رژیم شاه، به منزل امام خمینی ریختند و شبانه ایشان را ابتدا به تهران بردند و سپس به ترکیه تبعید کردند، تمام آن دفاتر و نامهها را همراه کتابهای حضرت امام و لوازم دفتر، به غارت بردند! ما یکی دو روز بعد که از روی پشتبام همسایهها، خودمان را به خانه امام و دفتر رساندیم، متأسفانه اثری از دفاتر و نامهها پیدا نکردیم!
پس از تبعید حضرت امام به ترکیه آیا دفتر به فعالیت خود ادامه داد؟
بله؛ پس از تبعید امام خمینی، دامادشان مرحوم حاجآقا شهاب اشراقی، دفتر را اداره میکردند و من هم همچنان انجام وظیفه میکردم.
ظاهرا وقتی حضرت امام به نجف تبعید شدند، شما به ایشان ملحق شدید. ماجرا از چه قرار بود؟
بله؛ خاطرم هست که به اتفاق یکی از دوستان به نام مرحوم حاج شیخ عبدالعلی قرهی، خود را از قم به عراق رساندیم و در مراسم استقبال مردم نجف از ایشان و بعد هم دید و بازدیدها و ملاقاتهای ایشان با علمای نجف، در خدمتشان بودیم. پس از گذشت مدتی از حضور حضرت امام در نجف، دفتر محدود و مختصری را در خانه ایشان به راه انداختیم. من پس از چند ماه، ناچار شدم به ایران برگردم و فعالیت دفتر، تقریبا متوقف شد و حضرت امام، باز بیشتر کارها را خودشان انجام میدادند.
در پاریس چطور؟
وقتی حضرت امام به پاریس تشریف بردند بنده بلافاصله خودم را به ایشان رساندم تا اگر وجودم بتواند مثمر ثمر باشد، هر خدمتی که از دستم برمیآید، انجام بدهم! روزی به ایشان عرض کردم: اگر لازم است دفتری را تشکیل بدهیم، که ایشان فرمودند: فعلا نیازی نیست! کار تکثیر اعلامیهها و نوارها و ارسال آنها از طریق تلفن و افراد، توسط افرادی چون: مرحوم آقای فردوسیپور، آقای محتشمی و...، با دقت و به صورت شبانهروزی انجام میشدند و لذا ضرورتی به وجود من نبود. بنابراین از حضرت امام اجازه گرفتم و به ایران برگشتم. پس از ورود امام خمینی به ایران و استقرار ایشان در مدارس رفاه و علوی، ابتدا در یکی از اتاقهای مدرسه دفتر را تشکیل دادیم، ولی به خاطر رفتوآمد زیاد مردم و شلوغی آنجا، چند روزی دفتر را به یکی از خانههای نزدیک مدرسه رفاه منتقل کردیم و کارمان را با سختی انجام میدادیم. پس از اینکه حضرت امام به قم تشریف بردند، ما هم همراه ایشان به قم رفتیم و دفتر را با وسعت بیشتری دایر کردیم و برای هر قسمت، مسئولی گذاشتیم. دفتر تازه داشت میرفت که سروسامان بگیرد که امام خمینی دچار حمله قلبی و بهناچار به تهران و بیمارستان قلب منتقل شدند. بنده طبق وظیفهای که داشتم، به بیمارستان قلب رفتم و در یکی از اتاقهای بیمارستان، کارهای دفتر را انجام میدادم. گاهی اوقات میشد که شب و روز، تک و تنها کار میکردم! ایام دشواری بود و روزهای تلخی را پشت سر گذاشتیم تا حال امام خمینی رو به بهبودی نهاد. ایشان ابتدا به آپارتمانی در خیابان ظهیرالدوله دربند و نهایتا به خانه آقای امام جمارانی، در منطقه جماران منتقل شدند. در جماران، بنده با کمک چند تن دیگر تلاش میکردیم به امور دفتر سر و سامانی بدهیم. حجم کار بسیار بالا بود، ولی عشق و علاقه همه ما به حضرت امام دشواریها را ساده میکرد. تا هنگامی که رحلت جانسوز ایشان پیش آمد و با صلاحدید مرحوم حاج احمد آقا، دفتر و بهخصوص بخش مالی آن منحل شد.