«جستارهایی در خصال و کارنامه شهید سیدمجتبی نواب صفوی» در گفتوشنود با زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین علی دوانی
حضرتعالی از چه مقطعی و چگونه با شهید سیدمجتبی نواب صفوی آشنا شدید و این آشنایی، چگونه تداوم یافت؟
بسم الله الرحمن الرحیم. ما در سال 1324، در نجف با هم آشنا شدیم. شبهای جمعه در مسجد شیخ انصاری، من همراه شهید سیدمجتبی نواب صفوی و جمعی دیگر، در درس مرحوم شیخ محمد آقا تهرانی ــ که تفسیر میگفت و از فضلای نامی حوزه نجف بود ــ شرکت میکردم. تا آن موقع، رسم نبود که کسی تفسیر قرآن مجید بگوید! بههرحال بنده از آن زمان و سپس تشکیل فدائیان اسلام توسط شهید نواب در تهران و از سال 1328 که به قم برگشتم، تا آخر کار آنها را، خود شاهد بودم و شرح ماوقع را به تفصیل، در جلد دوم «نهضت روحانیون ایران» تحت عنوان «فدائیان اسلام و فعالیتهای سازنده آنها» و در «شرح زندگانی آیتالله بروجردی» و در سالهای اخیر در کتاب «نقد عمر: زندگانی و خاطرات» و در برخی از مقالهها و مصاحبههایی که با نشریات مختلف انجام دادهام، آوردهام.
مبارزات شهید نواب صفوی از کی علنی شد؟ علت شروع تحرکات دینی و سیاسی وی چه بود؟
در ایامی که در نجف بودیم، احمد کسروی در تهران با کتابهایی که مینوشت و پخش میکرد، از جمله «شیعهگری»، عده زیادی را به افکار انحرافی و شبهوهابی خود جلب کرده بود. او گستاخی را به آنجا رساند که به پیغمبر(ص) و ائمه معصومین(ع) توهین میکرد. شهید نواب صفوی با شنیدن این اخبار، از نجف به تهران رفت و پس از اینکه تلاش کرد با بحث، او را از این کارها بازدارد و موفق نشد، دوبار او را هدف قرار داد: بار اول، در خیابان حشمتالدوله بود که کسروی مجروح شد و پس از بهبودی، کتابی به نام «در پاسخ بدخواهان» نوشت و همچنان به کارهایش ادامه داد! در نوبت دوم، شهید سیدحسین امامی در جلسهای که قرار بود کسروی را محاکمه کنند، او و معاونش حدادپور را با شلیک چند گلوله به قتل رساند. شهید سیدحسین امامی بعدها، عبدالحسین هژیر، وزیر دربار، را هم در مدرسه سپهسالار به قتل رساند؛ لذا پس از آن، دستگیر و اعدام شد.
از نظر شما، چه ویژگیهایی در شخصیت شهید نواب صفوی برجستهتر بودند؟ لطفا با ذکر مصادیق و خاطرات، به این خصال و ویژگیها اشارهای داشته باشید.
شهید نواب صفوی بیانی نافذ، قیافهای جذاب، دوستداشتنی و محجوب داشت و هر جا که میرفت، بینندگان را تحت تأثیر قرار میداد! حُسن خدادادهای داشت که نیاز به مشاطه نداشت! سخنانش چون از دل برمیخاست، لاجرم بر دل مینشست، مگر کسانی که دل بیمار داشتند! فوقالعاده شجاع بود و از احدی باک نداشت. بسیار اهل ورزش بود. خاطرم هست شهید سیدعبدالحسین واحدی میگفت: «به این اندام باریک و ظریفش نگاه نکنید، کافی است با سر انگشتانش، ضربهای به شکم کسی بزند تا شکم طرف دریده شود...» اما او هیچگاه از این مهارتش استفاده نکرد؛ چرا که در محدوده اخلاقیات شخصی و مراوداتش، اصلا اهل این جور کارها نبود. با اینکه بدنی استخوانی داشت و باریکاندام بود، انگار استخوانهایش از آهن بود.
از ویژگیهای دیگر او، هوش و ذکاوت سرشارش بود؛ به زبانهای عربی و ترکی هم حرف میزد و هر جا هم که گیر میکرد، با زبان اشاره و حرکات بدن، مطلبش را به طرف میفهماند که گاهی حضار میخندیدند! خلاصه هر جور که بود، مطلب را به طرف حالی میکرد و به مترجم نیاز نداشت! فهم و درکش برای درس خیلی خوب بود، ولی انگار خدا او را برای اهداف دیگری خلق کرده بود و مدام فکرش متوجه اهداف دیگری بود. هر تصمیمی که میگرفت تا آن را به سرانجام نمیرساند، آرام نمیگرفت! ذرهای ترس در وجودش نبود. شجاع، باشهامت، صریحاللهجه، متین، دلسوز، خیرخواه و اهل خدمتگزاری به همنوعان خود بود. هرگز شانه از زیر بار مسئولیت خالی نمیکرد و اگر از دستش، کاری برای کسی برمیآمد، در انجام آن میکوشید و مجامله نداشت! وقتی کاری را به عهده میگرفت، آن را بدون نقص و کامل انجام میداد. شهید واحدی میگفت: «یک شب به من گفت: به من رانندگی یاد بده! ماشین جیپی را پیدا کردم و یک شب او را به بیابان بردم و از ساعت 12 شب تا نماز صبح، رانندگی یادش دادم. صبح فردا پشت فرمان نشست و به خیابان شلوغ تهران رفت و صحیح و سالم هم به خانه برگشت!».
از ویژگیهای حیرتانگیز دیگر شهید نواب صفوی و بسیاری از فدائیان اسلام، این بود که فوقالعاده سادهزیست بودند و با دست خالی، با خائنان داخلی و عمال استعمار خارجی مبارزه میکردند.
با توجه به اینکه شما با شهیدان سیدعبدالحسین و سیدمحمد واحدی خویشاوند بودید، قطعا در جریان واکنش فدائیان اسلام به آوردن جنازه رضاخان به قم نیز قرار داشتید. در این گفتوگو، شنیدن این ماجرا از زبان شما مغتنم است.
دستگاه امنیتی ایران در تهران و بغداد، تدارک دیده بود که جنازه رضاخان را ــ که در مصر بود ــ در نجف اشرف دفن کنند! اگر در آن موقع نواب در نجف نبود و دست به اعتراض نمیزد، این کار صورت میگرفت و این لکه ننگ، تا همیشه بر دامان حوزه علمیه و روحانیت نجف باقی میماند! اما نواب با احساس مسئولیت بالا، مردانگی به خرج داد و جلوی این کار را گرفت. رژیم ناچار شد جنازه را به ایران بیاورد و با دفن آن در نزدیکی یکی از بقاع متبرکه، تا حدودی سوء سابقه رضاخان در مقابله با اسلام و روحانیت را در ذهن مردم از بین ببرد. چند جا را برای دفن جنازه رضاخان درنظر گرفتند، از جمله صحن حضرت معصومه(س) در قم یا زاویه حضرت عبدالعظیم(ع) در شهر ری و... . تولیت قم در آن زمان، وکیل مجلس و با دربار هماهنگ بود. به او اعلام کردند: در فلان روز، جنازه را به قم میآورند و به خاک میسپارند! در آن دوره فدائیان اسلام بهشدت فعال بودند. شهید نواب و اکثر فدائیان اسلام، در تهران بودند و مرد شماره 2 این جمعیت یعنی شهید سیدعبدالحسین واحدی، در قم بود و با هم، در یک خانه سکونت داشتیم. او از طریق حجتالاسلام شیخ محمدرضا نیکنام، برادر همسر شهید خلیل طهماسبی، با فدائیان اسلامِِ تهران، در ارتباط دائمی بود و همگی با هم متحد شدند و جلوی دفن جنازه را در قم گرفتند؛ بهخصوص که آیتالله بروجردی به طلاب حوزه هشدار داده بودند که مطلقا در مسیر آوردن جنازه، حضور نداشته باشند و خودشان هم از قم خارج شده و به یکی از دهات اطراف رفته بودند!
با توجه به اینکه شهید نواب صفوی و یارانش، دائم تحت تعقیب بودند، همان زندگی مختصر را هم چگونه تأمین میکردند و خانوادههایشان چه وضعی داشتند؟
فدائیان اسلام نه منبع درآمد ثابتی داشتند و نه افرادی که از نظر مالی، مراقب آنها باشند. آنها با اعتقاد راسخ دینی خود و با توکل به خدا، دست به کار میشدند و اصلا در این فکر نبودند که همان غذای مختصرشان را چگونه تأمین کنند! از کسانی که تا حدی به آنها میرسید، حاج صرافان اصغری بود ــ که در سرچشمه تهران، مغازه کفاشی داشت ــ ولی بعدها، او هم از آنها برگشت! خانوادههایشان هم مثل خودشان، در به در و دائم بین مشهد، تهران و قم، در تردد بودند! بعد از اعدام آنها، از داراییهای شهید نواب و یارانش، صورتبرداری کردند که من آن را در جلد دوم «نهضت روحانیون ایران» و کتاب «نقد عمر» آوردهام که به خوبی وضعیت زندگی ایشان را نشان میدهد.
علت دلگیری فدائیان اسلام از آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی چه بود؟
واقعیت این است که اگر اقدام شجاعانه فدائیان اسلام در نابودی رزمآرا نبود، صنعت نفت ملی نمیشد. فدائیان اسلام به شرطی پذیرفته بودند این کار را انجام بدهند که وقتی که دکتر مصدق رئیس دولت شد، برای جلوگیری از مفاسد اجتماعی، از جمله: بیحجابی، شرابفروشی، نمایش فیلمهای مفسدهبرانگیز ضداخلاقی و... اقدام کند. اما دکتر مصدق هنگامی که نفت ملی شد و زمام امور را در دست گرفت، به این درخواستها توجهی نکرد! شهید نواب و فدائیان اسلام، با آیتالله کاشانی ارتباط نزدیکی داشتند و از ایشان خواستند دولت مصدق را برای عمل به تعهداتش، زیر فشار بگذارد. آیتالله کاشانی میگفتند: «دولت به خواستههای من و شما ترتیب اثر نمیدهد! بعد هم بهتر است شما کمی صبر کنید تا اول کار انگلیسیها را یکسره کنیم و بعد به اجرای احکام اسلام بپردازیم...»، اما شهید نواب با آن شور و هیجان جوانیای که داشت، نمیتوانست صبر کند و ناظر ناهنجاریها باشد.
فدائیان اسلام در روزهای اوج فعالیت و محبوبیتشان، به قدری نفوذ اجتماعی داشتند که صاحبان نشریات و نویسندگان تلاش میکردند کاری نکنند که مورد عتاب آنها واقع شوند! آنها هر جا که بودند و از هر معبری که عبور میکردند، اگر سروصدای رادیو و موسیقیهای مبتذل و ساز و آواز میآمد، از ترس آنها خاموش میشد! زنان بیحجاب هم از عکسالعمل فدائیان اسلام بسیار میترسیدند!
اشاره به نقش تعیینکننده فدائیان اسلام در ملی شدن صنعت نفت کردید. این نقشآفرینی چگونه و از طریق چه اقداماتی روی داد؟
من همیشه در ماجرای ملی شدن صنعت نفت، به یاد این شعر میافتم که «رنج را بلبل کشید و برگ گل را باد برد/ بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد!» در قضیه بسیار مهم و سرنوشتساز ملی شدن صنعت نفت ایران، اگر فدائیان اسلام و بیم و هراس خائنان از تهدیدهای آنها نبود، با اینکه ظاهرا دکتر مصدق و جبهه ملی و بیش از همه آیتالله کاشانی سررشته امور را در دست داشتند، در واقع فدائیان اسلام بودند که نفت را ملی کردند! آنها با سخنرانیها و پخش اعلامیهها، نمایندگان مجلس را تهدید میکردند که اگر به نفع بیگانگان، جلوی تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت را بگیرند و بخواهند با نوکری بیگانگان، حقوق ملت ایران را تضییع کنند، به سرنوشت کسروی و هژیر دچار خواهند شد! در آن زمان، سپهبد رزمآرا رئیس مقتدر ارتش ــ که شاه بهشدت از او میترسید ــ نخستوزیر شد و در مجلس برای مقابله با تلاشهای اقلیت برای به تصویب رساندن قانون ملی شدن صنعت نفت، گفت: «ایران که نمیتواند لولهنگ هم بسازد، چگونه میتواند صنعت عظیم نفت را اداره کند؟» بعد هم تهدید کرد که مجلس را بر سر مصدق و مسجد را بر سر کاشانی خراب خواهد کرد! فدائیان اسلام به رزمآرا هشدار دادند که دست از مانعتراشی بردارد. یادم هست که شهید سیدعبدالحسین واحدی، سه ساعت در مسجد شاه برای مردم سخنرانی کرد و در پایان گفت: «رزمآرا برو و گرنه تو را میفرستیم!» رزمآرا به این تهدیدات توجه نکرد و چند روز بعد، هنگامی که میخواست در مجلس ختم آیتالله فیض شرکت کند، به ضرب گلولههای شهید خلیل طهماسبی کشته شد. مجلس که سخت مرعوب شده بود، بلافاصله صنعت نفت را ملی اعلام کرد و اداره این صنعت پس از شصت سال ــ که در دست انگلیسیها بود ــ به دست ملت ایران افتاد و دکتر مصدق نخستوزیر شد، اما متأسفانه دست مرموز اجانب، با ایجاد تفرقه بین جریانهای ملی و دینی و خانهنشین کردن آیتالله کاشانی و کنار گذاشتن فدائیان اسلام، این نهضت بزرگ را به شکست کشاند و آنها بار دیگر، نفت ایران را در اختیار گرفتند و چپاولی گستردهتر از قبل را بر ملت ایران تحمیل کردند.
و سخن آخر؟
شهید نواب صفوی و همرزمانش، مانند مقتدایشان رسول خدا(ص)و ائمه طاهرین (ع)، با دست خالی و توکل به خدا کار میکردند و جانشان را بر سر دفاع از اسلام و مسلمانان گذاشتند و لذا هنوز هم برای بسیاری از جوانان الگو هستند.