محمدحسن شریعت سنگلجی، که برخی منابع غربی بهاشتباه او را به نام جدش «رضاقلی» میخوانند، در سال 1271ش در تهران به دنیا آمد. او تحصیلات اسلامی خود را نزد پدرش، حاج شیخ حسن شریعت، و سپس در مدرسه «میرزا زکی» در کوی سنگلج آغاز کرد.1 وی در محضر شیخ عبدالنبی مجتهد نوری شاگردی کرد و نیز در فلسفه، از محضر میرزا حسن کرمانشاهی، در کلام، از شیخ علی متکلم نوری و در عرفان، از درس میرزا هاشم اشکوری بهره برد. محمدحسن شریعت سنگلجی چندباری در نجف اقامت گزید، اما در سال 1340ق، پس از اقامت چهارساله در این شهر، به تهران مراجعت کرد.2
شریعت سنگلجی وعظ و خطابه را از دوره نوجوانی آغاز کرد، اما پس از بازگشت از نجف، مسجد کوچکی در محله سنگلج، محل سخنرانیهای او شد که با حضور قشرهای مختلف مردم بهویژه افسران ارتش، کارمندان دولت، جوانان دانشگاهی، ادبا و نویسندگان، کارکنان دولت، نمایندگان مجلس و روزنامهنگاران برگزار میشد. در این میان کسبه، تجار، طلاب دینی و علما در مجلس او حاضر نمیشدند و اغلب از مخالفان او بودند.3 چند سال بعد، این مسجد «دارالتبلیغ اسلامی» و در نهایت «دارالتبلیغ شریعت سنگلجی» نامیده شد.4
شریعت سنگلجی
محمدحسن شریعت سنگلجی از روحانیان مجاز به فعالیت فرهنگی در دوره رضاخان بود که نظراتش در چهارچوب «اسلام مترقی» توجیه میشد و بهرغم انتشار آثار دینی و نیز برقراری منبرهایش، دستگاه رضاخان مزاحمتی برای وی بهوجود نیاورد.5 حکومت رضاشاه که در برابر روحانیت عَلَم مخالفت برداشته بود، نه تنها با این «اصلاحگری دینی»! مخالفتی نداشت، بلکه حتی غیرمستقیم آن را تشویق هم میکرد. تسامح در برابر این گروه و حمایت پنهان و آشکار از جریانها و افراد مذهبی دگراندیش در برابر قاطبه روحانیان، یکی از محورهای سیاست دینستیزی رضاشاه بهشمار میآمد. شریعت سنگلجی نیز بدون ترس از ممنوعیت عام، دیدگاههای خود را در مجامع عمومی منتشر میکرد که البته این اقدام بدون موافقت تلویحی شهربانی ممکن نبود.6
ورای این موضوع، ارتباط سنگلجی با رضاخان مسئلهای آشکار بود و
علیاکبر داور نیز زمانی، کتاب «تبصرهالمتعلمین» را نزد او خوانده و حتی فعالیت برخی مدیران در وزارت عدلیه جدید، نتیجه توصیه شریعت سنگلجی به داور بود.7 او همچون رضاشاه با علمایی مبارزه میکرد که او را به اتخاذ مواضعی مغایر با شعائر شیعه متهم و حتی تکفیر میکردند. البته سنگلجی در این مبارزه توانست در حوزه علمیه قم، متحدانی چون احمد حکمیزاده، طلبه جوانی را که در 1313-1314ش، نشریه کوچک «همایون» را در قم منتشر میکرد، پیدا کند؛ نشریهای که در ستایش از رضاشاه، اصلاحات او را با ایده «دفاع از اسلام عاری از خرافات» توجیه میکرد.8
علیاکبر داور
آزادی عمل شریعت سنگلجی و روحانیان مدافع او در وضعیتی بود که امام خمینی(ره) درباره سختی تبلیغات دینی در آن عصر فرمودهاند: مجالس تبلیغی روحانیت در آن زمان، در حکم تریاک قاچاق یا بدتر از آن بود. اما در میان روحانیان چند «آخوند قاچاق که از علم و تقوا یا دست کم تقوا، عاری بودند به نام روحانیت ترویج میکردند با نام اصلاحات برخلاف دین، آنها را به نوشتن و گفتن وادار کردند». آن گونه که امام(ره) گفتهاند، حتی کتابهای این گروه به راحتی چاپ میشدند؛ مانند کتاب «اسلام و رجعت» سنگلجی، اما کتابهای ردیه بر آن مثل «ایمان و رجعت» اجازه انتشار نمییافتند.9
بههرحال، در آن دوره مجلس محمدحسن شریعت سنگلجی در شبهای پنجشنبه، در مسجد حاج شیخ حسن سنگلجی برقرار بود و تعدادی از مریدانش در آن شرکت میکردند. اندکی بعد مسجد تبلیغ اسلامی در جای همان مسجد در گذر تقیخان بنا شد. به دنبال خرابی آن نیز محل تبلیغ دیگری در خیابان فرهنگ تهران ساخته شد. سنگلجی پس از مرگش در 15 دی 1322، در همین محل دفن شد و بدینترتیب زندگی پنجاهساله وی پایان یافت. گفتنی است از وی دو فرزند، با نامهای محمدباقر و عبدالله برجای ماند.10
آرا و دیدگاههای شریعت سنگلجی
شریعت سنگلجی را در زمره اصلاحگران دینی عصر رضاخانی برمیشمرند. اصلاحگران دینی در این مقطع، اغلب متأثر از جریان نوگرایی متفکران سنّی معاصر، با تکیه بر یافتههای علمی، میکوشیدند آنها را بر مسائل دینی تطبیق دهند. البته رسول جعفریان معتقد است اغلب این اصلاحگران دینی به جریان وهابیت سنّی گرایش داشتند و شریعت سنگلجی در صف اول این اصلاحگران قرار داشت. در هر صورت، به دلیل تکیه این گروه بر یافتههای علمی و تطبیق این دستاوردها بر امور دینی، رژیم حاکم راه را برای ترویج اندیشههای آنها باز گذاشت و در این فضا بود که نوشتههای این بهاصطلاح اصلاحگران دینی آزادانه در مطبوعات چاپ شد.11
احمد حکمیزاده
سنگلجی، بهزعم خود، نگرشی عقلگرایانه داشت و با خرافات مبارزه میکرد، اما آنچه سنگلجی خرافه میخواند همانهایی بود که وهابیها آنها را خرافه میدانستند؛ به همین دلیل حرکت او را نوعی وهابیزدگی تعبیر کردند. جعفریان به نقل از دکتر محمدجواد مشکور، نقل کرده است که سنگلجی زمانی از طرف میرزا حسینخان مؤتمنالملک به حج رفت و در همان سال با مطالعه آثار وهابیها به این نگرش مذهبی گرایش پیدا کرد. البته او را از نظر تفسیری نیز متأثر از اسدالله خرقانی میدانند؛ کسی که سنگلجی از مجالس درس او بهره گرفت.12
پیشگام سلفیگری در ایران؛ مروری بر اندیشههای سیاسی اسدالله خرقانی
سنگلجی، در پی آن بود تا عقاید سختگیرترین جریان مذهب تسنن موسوم به سلفیه را در مذهب شیعه بهکار بندد و این مذهب را بهزعم خود، عاری از خرافات کند و از این راه بسیاری از جوانان روشنفکر را که از «عقلگرایی» ــ و به عبارت دیگر علمگرایی ــ دم میزدند به آن جلب کند. هدفی که این گروه پیش روی خود قرار داده بود، آشتی دادن دین و عقل، عقل را متناسب با زمانه نمودن ــ یعنی ارائه تفسیرهای تجددطلبانه و اومانیستی ــ و تکمیل و تصحیح شریعت رایج بود.13
به نظر شریعت سنگلجی، مجموعهای از عوامل مانع تعقل میشوند که یکی از آنها، تقلید است. او با تأکید بر اینکه قرآن تقلید کورکورانه را مذمت کرده است، تقلید را اقتباس پسران و اخلاف از پدران و اسلاف تعبیر میکرد و معتقد بود انتقال این اقتباسها، که از ممیزههای انسانی بهشمار میآید، موجب میشود تقلید طولانیتر و باثباتتر و رها کردن آن دشوارتر شود. وی برخی از اهل تصوف را که معتقد بودند «العلم حجاب الله اکبر»، عامل رواج بیتوجهی به علم و دانش در جامعه اسلامی برمیشمرد.14
او دومین مانع تفکر را هم اطاعت و پیروی از بزرگان و «احبار» و عامل سوم را پیروی از هوای نفس برمیشمرد. از نظر محمدحسن شریعت سنگلجی، میل به شهوانیت، انسان را از خیر بازمیدارد و با عقل ضد میکند و بدینصورت شخصِ هواپرست همواره از اخلاق، زشتترین آنها را انتخاب میکند.15
رد مسئله رجعت
مهمترین محور تفکر شریعت سنگلجی، که باعث شد نام او بر زبانها افتد، انکار آموزه دینی «رجعت» بود. او در کتاب «اسلام و رجعت» که توسط شاگردش، فرید تنکابنی، جمعآوری شده، این مفهوم را رد کرده است. به گفته احسان طبری، سنگلجی در رد مسئله رجعت، اخبار و احادیث، یعنی دلایل نقلی را آورده و بر آن دلایل عقلی را نیز افزوده و مردم را از این باور که خداوند پیامبران و امامان را پیش از قیامت به این دنیا بازمیگرداند برحذر داشته است.16 البته شریعت سنگلجی در این کتاب، بیش از آنکه ادعایش مبنی بر بازگشت به قرآن به عنوان منبع اصلی تفکر دینی را نشان دهد، غلبه تفکر اومانیستی بر ذهنش را نمایان میسازد. .در واقع او از دریچه تفکری اومانیستی به سراغ این مفهوم و مفاهیم دینی دیگر رفته و بنابراین به نتیجهای رسیده است که با اندیشه دینی زاویه دارد.
تکیه بر قرآن
گرایش کلی دیگر محمدحسن شریعت سنگلجی تکیه بر قرآن است که در برگزاری مرتب درس تفسیر و همچنین نگاشتن کتاب «کلید فهم قرآن» منعکس شده است. او در پی همهفهمسازی قرآن و موضعگیری در برابر کسانی بود که فهم قرآن را دارای سطوح مختلف میدانند و معتقدند برای فرارفتن از شناخت عمومی این کتاب الهی، که از طریق ترجمه آن بهدست میآید، به تبیین دقیق و کامل مبانی، روشها و مراحل فهم و تفسیر قرآن نیاز است و عموم مردم و کسانی که با این موضوعات آشنایی ندارند توانایی فهم تخصصیتر این کتاب الهی را هم نخواهند داشت. شریعت سنگلجی در «کلید فهم قرآن» میگوید که هیچ کلمه و آیهای در قرآن نیست که فهم آن برای بشر ممکن نباشد و بطن قرآن نیز نه به معنای تفاسیر تأویلی، بلکه هدف و مقصود قرآن است و بس.17
در پی انتشار کتاب «کلید فهم قرآن»، توجهها در حوزههای علمیه بر پاسخگویی به این تفکرات متمرکز شد و بدین ترتیب موجی از نقد اندیشه او در جامعه بهراه افتاد؛ حتی در آذر 1328، رسالهای با عنوان «رد و انتقاد بر کلید فهم» به قلم یکی از طلاب دینی لار، در شیراز منتشر شد.18
توحید و شرک از موضوعهای دیگری بود که افرادی چون شریعت سنگلجی به بحث درباره آن علاقه داشتند. این علاقه از رواج تبلیغات وهابیها بر ضد مقبرهسازی و زیارت قبور آب میخورد. او در بحث شفاعت هم بسیار سختگیرانه موضع گرفته و هر نوع شفاعت را رد کرده است. سنگلجی به منظور ترویج نگرش خود دراینباره، کتاب «توحید عبادت یکتاپرستی» را نوشت. این کتاب نخستینبار در سال 1320 چاپ شد. ادعای شریعت سنگلجی و همفکرانش آن بود که برای حفظ تشیع باید این گونه خرافات را از دین و مذهب زدود؛ زیرا آنها ریشهای در تشیع ندارند. کتابچه دیگری هم با عنوان «محو الموهوم و صحو معلوم» در 41 صفحه در سال 1323 در تهران از او چاپ شد که همین تفکرات را بازگو میکند.19
علاوه بر اینها، کتابهای دیگری چون «اسلام و رجعت» (سنگلجی رجعت را از عقاید غلات شیعه میدانست) «متعابسات در مسائل فلسفی»، «براهینالقرآن» (ضمیمه «کلید فهم قرآن»)، «البدر و خرافات» به زبان عربی، و «اسلام و موسیقی» و نیز دو رساله «اسلام موسیقی» و «در حرمت ربا» از او برجای مانده است.20
محمدحسن شریعت سنگلجی، با آنکه آرای خاصی داشت و در عمل، ارتباطش با علمای سنتی گسیخته بود، نتوانست پس از خود، شاگرد یا شاگردانی بر جای گذارد که اندیشه وی را ادامه دهند و جریان مذهبی جدیدی به راه اندازند21 و ازهمینرو تلاش او ثمری نداشت؛ البته برخی، اندیشههای روشنفکران دینی در دوره پهلوی دوم، یعنی افرادی چون
مهدی بازرگان و علی شریعتی را متأثر از تفکرات شریعت سنگلجی میدانند.22
محمدحسن شریعت سنگلجی همچون همفکران دیگرش در آن عصر، راه رضاشاه برای مبارزه با نهاد دین و روحانیان را هموار و از ضدیت حکومت با دین به عنوان فرصتی برای ترویج افکار خود استفاده کرد؛ آن هم در شرایطی که بسیاری از روحانیان تحت فشار بودند و تبلیغ برای آنها میسر نبود. گویا رضاشاه با حمایت از این گروه، عرصه دین را یکتنه در اختیار سنگلجی و همفکرانش قرار داده بود؛ چون میدانست دینی که امثال سنگلجی تبلیغ میکنند برای او و حکومتش، نه تنها خطری در پی ندارد، بلکه راه مدرنیزاسیون به سبک او را میگشاید.
پی نوشت:
1. دایرهالمعارف تشیع، زیر نظر احمد صدر حاج سیدجوادی، کامران فانی، بهاءالدین خرمشاهی، ج 9، تهران، نشریه شهیدی سعید محبی، 1391، ص 570.
2. رسول جعفریان، جریانها و سازمانهای مذهبی سیاسی ایران سالهای 1320-1357، تهران، خانه کتاب، 1387، ص 881، زیرنویس.
3. نورالدین چهاردهی، وهابیت و ریشههای آن، تهران، انتشارات و تبلیغات فتحی، 1363، صص 159-162.
4. مرتضی مدرسی، سیمای بزرگان، تهران، موسسه مطبوعاتی شرق، 2535، صص 183-185.
5. رسول جعفریان، همان، ص 881.
6. احسان طبری، ایران در دو سده واپسین، تهران، انتشارت حزب توده، 1360، صص 246-251.
7. رسول جعفریان، همان، ص 882.
8. ژان پیر دیگار، هوکارد برنارد و یان ریشار، ایران در قرن بیستم (بررسی اوضاع سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در یکصد سال اخیر)، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، 1377، تهران، نشر البرز، ص 115.
9. روحالله خمینی، کشف الاسرار، قم، آزادی، بیتا، صص 421-422.
10. رسول جعفریان، همان، ص 881، زیرنویس.
11. همان، ص 882.
12. همانجا.
13. شهریار زرشناس، تاملاتی درباره جریان روشنفکری در ایران، تهران، انتشارات برگ، 1373، ص 117.
14. شریعت سنگلجی، کلید فهم قرآن به انضمام براهین القرآن، تهران، مؤسسه انتشارات دانش، 1345، صص 162-165.
15. همان، صص 173 و 183.
16. احسان طبری، همان، ص 252.
17. رسول جعفریان، همان، ص 883.
18. مرتضی مدرسی، همان، ص 196.
19. رسول جعفریان، همان، ص 884.
20. همان، ص 885.
21. نورالدین چهاردهی، همان، ص 163.
22. احسان طبری، همان، ص 253.