در خاطرات پیآمده، حدیث انقلاب شکوهمند اسلامی را در آیینه روایت یک هنرمند جستهایم. زندهیاد رضا کرمرضایی، با آنکه بخش عمدهای از حیات هنری خویش را در دوران رژیم سابق سپری کرده بود، انقلاب را به ترتیبی که میخوانید، تحسین میکرد. علاوه بر این، او برخی از مشاهدات خویش را با نازکاندیشی هنرمندانه بیان کرده است.
... در سال 1357، «فضای باز سیاسی» شروع شده بود، اما اعلامیههای امام خمینی مخفیانه دست به دست میشد. زندانیان سیاسی کمکم آزاد میشدند. ده شب شعرخوانی در انستیتو گوته برگزار شد که بیشتر شعرهای خواندهشده در آن، سیاسی بودند و غیرمستقیم ضدرژیم، به صورت اشاره و نماد. میشود گفت: این اولین حرکت علنی روشنفکران علیه رژیم بود. در همین شبها، جلسات «کانون نویسندگان ایران» هم شکل گرفت و چون هنوز مکانی نداشت، گاه در خانه اعضا تشکیل میشد؛ در خانه هوشنگ گلشیری و دیگران. در هفته وحدت و همبستگی در دانشگاه ــ که مبارزات به اوج رسیده و دولت حکومتنظامی برقرار کرده بود ــ جلسات کانون، در خانه من تشکیل میشد. بیانیههای نوشتهشده را به دانشگاه میبردند و در آنجا میخواندند. همسر و فرزندانم را از ترس گرفتاری، فرستاده بودم خانه پدرشان. اعضای کانون برای آنکه بتوانند مکانی اجاره کنند، اوراقی چاپ کردند برای گرفتن کمک به صورت همت عالی از دیگران و بین اعضا تقسیم کردند. به من هم پنج برگ دادند و چون دوستان پولداری نداشتم، آنها را دادم به پسرداییام ملکپور زرپور، که بازاری شده بود. او هم، مقداری در بازار پول جمع کرد و من هم به کانون دادم. آنها با پولهایی که اعضا جمع کرده بودند، خانهای در خیابان سزاوار اجاره کردند.
در اولین تظاهرات و راهپیمایی مردم بر ضدرژیم، جمعیت از میدان تجریش بود تا خیابان انقلاب فعلی! جلودار و رهبر این حرکت، آیتالله سیدمحمود طالقانی بود که تازه از زندان آزاد شده بود و مهندس مهدی بازرگان و دیگر اعضای اصلی جبهه ملی. آنها هم تازه از زندان مرخص شده بودند. راهپیمایی تا میدان آزادی، ادامه پیدا میکرد. راهپیمایی در روزهای بعد هم ادامه یافت. رژیم که غافلگیر شده بود، گیج و گنگ عمل میکرد. شاه هویدا، نخستوزیر سیزدهسالهاش، را به هندوستان فرستاد و آموزگار را نخستوزیر کرد. اما تظاهرات و اعتراضات مردم، شدیدتر شد. شاه، هویدا را از هندوستان فراخواند و به زندانش انداخت که بگوید: مقصر اصلی تمام نابسامانیها هویدا بوده است! تقویم را دوباره مانند سابق، به تاریخ هجریشمسی برگرداند. در تلویزیون گفت: قبول دارد اشتباهایی شده و دیگر تکرار نمیشود. اما بیفایده بود. سیل خروشانی به راه افتاده بود و به هیچ طریقی نمیشد جلوی آن را گرفت. خاکستر کنار رفته بود و آتش زیر آن، شعلهور شده بود. شاه شریفامامی را نخستوزیر کرد، باز هم چیزی عوض نشد. وقتی آیتالله خمینی ــ که نهضت را رهبری میکرد ــ از عراق به فرانسه مهاجرت کرد، خبرهای ایران در صدر خبرهای جهان قرار گرفت. شاه دربهدر به دنبال یک نخستوزیر مورد اعتماد مردم میگشت، اما هیچ کس نبود! اگر هم بود، قبول نمیکرد. در واقع هیچ کس پستهای بالا را قبول نمیکرد. همه اموالشان را نقد میکردند و با آن فرار میکردند! وزرا، وکلا، ثروتمندان و بورژواهای کمپرادور، با ثروتهای بادآوردهشان فرار میکردند. فقط ثروتمندان سنتی، یعنی بازاریان، به کارشان چسبیده بودند و مخارج انقلاب را هم تأمین میکردند.
روزنامهها هر روز لیستی از دلارهایی که ثروتمندان از بانک مرکزی به خارج حواله داده بودند، یا با خودشان به خارج برده بودند، با ذکر نام اشخاص مربوطه منتشر میکردند. این ارقام بزرگ و نجومی، مردم را بیش از پیش عصبانی کرده بود. چنان حیرتی میکردند که انگار نمیدانستند این همه پول در مملکت وجود داشته است، یا این همه سرمایهدار در مملکت هست. کار فرار و خارج کردن پول، به درباریان و اطرافیان نزدیک شاه کشید و او تنها ماند! سرانجام او هم به همراه فرح با دو هواپیمای پُر و چشمان اشکبار، از ایران خارج شد. قبل از رفتن، بختیار را نخستوزیر کرده بود. بختیار تنها عضو جبهه ملی دوم یا سوم بود که این پست را پذیرفته بود. روزنامههای آن روز با تیتر یا عنوان بسیار درشت، طوری که نیمی از صفحه اول را پر کرده بود، نوشته بودند: شاه رفت! همه ریخته بودند بیرون و شادی میکردند. جوانها روزنامهها را بالا گرفته بودند و به جمعیت نشان میدادند. امیدواری به آینده، در چشمان آدمها موج میزد. انگار که مملکت، به بزرگترین پیروزی رسیده بود. همه جشن گرفته بودند و با اینکه روز بود، چراغ ماشینها را روشن کرده بودند. من هم که با زن و بچه به تماشا آمده بودم، همین کار را کردم.
عرقفروشیها و کابارهها را آتش میزدند. سینما رکس آبادان را به طرز وحشتناکی با جمعیت داخل آن، آتش زده بودند. مردم میگفتند: کار خود حکومت است. بعد چند سینمای دیگر و جامعه باربد را آتش زدند! صاحبان دکانهای الکتریکی خیابان لالهزار، از خیلی سال پیش به دنبال این بودند که تئاتر جامعه باربد را بخرند و پاساژ کنند، اما اسماعیل مهرتاش قبول نمیکرد. با چشمهای خودم دیدم که گروهی از افسران شهربانی ــ که ده نفری میشدند ــ از این طرف تا آن طرف خیابان ولیعصر فعلی، در یک ردیف تمام عرض خیابان را گرفته بودند و آهسته و آرام، یا بهاصطلاح سینماگران، به طور «اسلوموشن» و با نظم از چهارراه ولیعصر، به طرف شمال بالا میآمدند. خیابان کاملا خلوت بود. نه عابری رد میشد و نه ماشینی میگذشت. به طور حتم مأموران، خیابان را از بالا و پایین مسدود کرده بودند. من هم تصادفی از کوچههای بین کاخ و پهلوی به آنجا آمده بودم و پشت افسران و همپای آنان، بالا میآمدم. آنها به دهمتری سینمای اول خیابان تخت جمشید که رسیدند، ناگهان سینما آتش گرفت! سینما در شعلههای آتش میسوخت و آنها بدون اینکه نظمشان را به هم بزنند، تماشا میکردند! بعد از مدتی به همان طریق، راهشان را به طرف شمال ادامه دادند. من هم حیرتزده و کنجکاو و باز هم طوری که جلب توجه نکنم، به دنبالشان رفتم! باز هم نرسیده به سینما رادیوسیتی، سر در و سالن سینما به آتش کشیده شد! افسران هم هیچ عکسالعملی نشان ندادند! سینمای بعدی که در میدان ولیعصر قرار داشت و به گمانم نامش «پولیدور» بود، به همان طریق به آتش کشیده شد. سپس سینمای بعدی و بعدی که «آتلانتیک» نام داشت. لابد آنها مأمور بودند تا کسی مزاحم آتشافروزان نشود! به هرروی با ترور و خشونت ــ که اوج آن جمعه سیاه یا جمعه خونین در میدان ژاله بود ــ کاری از پیش نرفته بود. اعلام حکومتنظامی کردند، اما به دستور آیتالله خمینی، کسی به آن توجه نمیکرد. شاپور بختیار راه آشتی و مسالمت در پیش گرفت، آن هم چارهساز نبود و لقب «نوکر بیاختیار» به او دادند!
سرانجام روزنامهها با همان حروف درشتی که نوشته بودند: «شاه رفت»، در صفحه اول نوشتند: «امام آمد». مردم هم شاد بودند و هم مضطرب و نگران؛ شاد از اینکه امام میآمد و نگران و مضطرب از اینکه نکند خدای نکرده اتفاق شومی برای ایشان بیفتد. من به راستی چند تصویر بینهایت زیبا را هرگز در زندگی فراموش نمیکنم! یکی وقتی در سالها پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در مسابقه جهانی وزنهبرداری، رضازاده در حرکت دوضرب، آن وزنه بسیار سنگین را تا روی شانههایش بالا آورد و بعد آن را نرم و آرام، آنچنان که بر من ساعتهای دلهرهآمیزی گذشت، بالای سر برد و برای اولین بار مدال طلا گرفت و اشک شوق از چشمان من سرازیر گشت! یکی هم آن لحظه تاریخی بود که امام، روی پلکان هواپیما ظاهر شد. باز هم همان دلهره و همان اشک شوق، اما طولانیتر. بهجرئت میتوان گفت که این همه بدرقه و این همه استقبال گرم از یک رهبر سیاسی در جهان، در طول تاریخ سابقه نداشت است. یک هواپیمای پر از مریدان و اطرافیان نزدیک امام و عکاسان خبری و خبرنگاران مشهور جهان، او را بدرقه میکردند و یک ملت به استقبال او شتافته بودند، یا از تلویزیون مانند آدمهای مستقبِل، او را تماشا میکردند. امام از همان فرودگاه، عازم بهشت زهرا شد. سرِ راه چنان ازدحامی از جمعیت بود و مردم در تمام طول راه، طوری ماشین ایشان را در بر گرفته بودند که ماشین جمعیت را به سختی میشکافت و با کندی زیاد پیش میرفت! در تمام مسیر ایشان، خیابان و پیادهروها و حتی روی درختان، مملو از جمعیت بود. انگار که بر درختان، به جای میوه آدم روییده بود! زن و مرد، پیر و جوان، حتی کودکان، با شور و شوق زیاد به تماشا آمده بودند و شادی میکردند. کاش ملت ما همیشه همین طور، با هم صمیمی، مهربان و متحد میبودند! آیتالله خمینی بر مزار شهدای انقلاب، سخنرانی تاریخیاش را ایراد کرد. جمله معروفش این بود: شاه مملکت را خراب و قبرستانها را آباد کرد!
از آن پس، پادگانها و مراکز ارتشی خالی شد. انبارهای اسلحه به دست مردم افتاد. هر کس با یک اسلحه، بیرون میآمد. حتی برادرم که اهل سیاست نبود، با یک تفنگ به خانه آمد. جوانان در هر محل، سنگر درست کرده بودند تا از پیشامدهای احتمالی جلوگیری کنند. کلانتریها سقوط میکردند. رادیو و تلویزیون به دست مردم افتاد. اولین صدایی که از رادیو پخش شد، صدای دوستمان احمد کسیلا بود که گفت: این صدای راستین انقلاب است. درِ زندانها هم باز شده و همه زندانیان بیرون آمده بودند. خودِ مردم از بیرون آمدن نیکپی و امیرعباس هویدا و امثال آنها، جلوگیری کرده بودند. کلانتریها یکی پس از دیگری، به دست مردم میافتاد. فقط یک کلانتری مدتی مقاومت کرد، که سرهنگ رحیمی ریاست آن را داشت. در واقع شهر را مردم اداره میکردند، اگر در هر موقعیت دیگری بود، چه فجایعی که به بار نمیآمد، اما شرایط کاملا امن و امان بود! رهبر انقلاب دولت موقت را تعیین کرد و با نخستوزیری مهندس بازرگان، جریان کشور به سوی تثبیت میرفت. با سرعتی باور نکردنی، بختیار ناپدید شد و سر از فرانسه درآورد و با همان سرعت مردم پس از یک ماه، با درصد فوقالعاده بالا، به حکومت اسلامی رأی دادند. پس از چند ماه، مردم بار دیگر به قانون اساسی نوشتهشده توسط خبرگان، با قاطعیت رأی دادند و رژیم جمهوری اسلامی در ایران تثبیت شد...