در تاریخ تحولات سیاسی ایران، نقاط عطفی چون جنبش مشروطه، ملی شدن صنعت نفت و انقلاب اسلامی وجود دارد که هر کدام سرنوشتهایی متفاوت یافتند. گرچه در هر سه، روحانیان و روشنفکران نقش داشتند، اما نیروهای اجتماعی با انتخابهای خود، فرجامی تلخ چون به توپ بستن مجلس و کودتای 28 مرداد یا شیرین چون پیروزی انقلاب اسلامی را رقم زدند. بررسی هر یک از این پدیدههای تاریخی ـ سیاسی نشان میدهد برخلاف مشروطه و نهضت ملی شدن صنعت نفت، که در نهایت، کار به دست روشنفکران افتاد و روحانیان منزوی شدند، در انقلاب اسلامی این گونه نشد و رهبری روحانیت در مسیر انقلاب و پس از پیروزی آن ادامه یافت. چرایی این امر پرسشی است که این نوشتار در پی پاسخ آن است.
عبرت از راه طیشده
در انقلاب مشروطه، گرچه نیروهای اجتماعی متعددی حضور داشتند، سهم فکری و عملی روحانیت موضوعی کتمانناپذیر است. تأثیر این گروه بهویژه در تهییج و بسیج تودهها و هدایت حرکتهای اعتراضی بسیار بارز است؛ چنانکه کاتوزیان نیز بر نقش مهم روحانیان در شکل دادن به تلقی تودههای شهرنشین، بازرگانان و حتی اربابان زمیندار درباره مشروطه تأکید کرده است.1
از این نظر، روحانیان، یعنی یکی از نیروهای اجتماعی مهم عصر قاجار، نقش قاطعی در این تحول داشتند، اما بسیاری از آنها با مشاهده تندرویها و ساختارشکنیهای روشنفکران پس از به ثمر رسیدن مشروطه، بهتدریج از آن فاصله گرفتند؛ بنابراین مشروطه بهتدریج از ماهیت دینی خود به نفع جناح سکولار دور شد.2
آیتالله سیدمحمد طباطبائی و شیخ فضلالله نوری؛ دو تن از روحانیانی که در انقلاب مشروطه سهم بسزایی داشتند
شماره آرشیو:432-ع۱
در نهضت ملی شدن صنعت نفت نیز سهم آیتالله کاشانی در بسیج مردم و کشاندن آنها به صحنه مبارزه بارز بود. او با فشارهای سیاسی خود، که ناشی از پشتوانه قوی مردمی خود بود، موجب شد سایر مخالفان ملی شدن صنعت نفت نتوانند کاری از پیش برند،3 اما بهتدریج با ایجاد اختلاف بین ایشان و مصدق و کنار رفتن روحانیان، مصدق در مقابله با استعمار شکست خورد و جنبش ملی شدن صنعت نفت، که با وحدت ملی توانسته بود به پیروزی برسد، در نهایت با کودتای 28 مرداد 1332، فرجامی تلخ یافت.
دیدار آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی با محمد مصدق (نخستوزیر)
در هر دو رویداد تاریخی، یک حرکت اصلاحی با حفظ حکومت سلطنتی شکل گرفت که فقط به محدود کردن قدرت شاه میاندیشید. انقلاب مشروطه با هدف مبارزه با استبداد داخلی شکل گرفت و نهضت ملی شدن صنعت نفت نخست، با هدف مبارزه با استعمار خارجی پدید آمد، اما به دلیل وابستگی استبداد داخلی با استعمار خارجی، در مقابل استبداد نیز قرار گرفت و به منظور محدودسازی قدرت شاه، مطالباتی همچون افزایش اختیارات نخستوزیر و فرماندهی کل قوا را مطرح کرد.
اما در دهه 1340، روحانیان حول رهبری متمایز و بدیع امام خمینی، برای ایجاد فرهنگی مذهبی، در برابر حکومت پهلوی برخاستند و در واقع به متن سیاست آمدند و نفی حکومت سلطنتی را هدف قرار دادند. افزون بر این، در آن مقطع، برای روحانیان ابعاد زمانی و مکانی گفتمانی، از «دیروز، آنجا و آنها» به «امروز، اینجا و ما» تغییر پیدا کرده بود. آنان در پی سنتی کردن تجدد نبودند، بلکه به همزیستی این دو، البته با معیار و محک سنّت، میاندیشیدند.4 درواقع، اغراق شاه در مدرنیزاسیون به مجهز شدن سنّت انجامید و راهی متمایز از گذشته و تجربههای انقلاب مشروطه و نهضت ملی شدن صنعت نفت در پیش گرفته شد.
در انقلاب اسلامی، با حضور امام خمینی(ره)، مبارزه روندی انقلابی یافت و به ساختارشکنی قدرت شاهنشاهی انجامید. این حرکت حول محور یک ایدئولوژی انقلابی، که از بطن اسلام برمیخاست، شکل گرفت؛ آنچه هر دو حرکت قبلی به این شکل، شدت و حدت فاقد آن بودند. در انقلاب اسلامی، مذهب تشیع با بهرهگیری از دو اصل مهم «شهادت» و «غیبت»، مهمترین منبع تجهیز ایدئولوژیک جنبش اجتماعی مردم شد. در فرایند انقلاب، مذهب به مثابه واژگان، آیین و نمایشی بیزمان جلوهگر شد که نمایش تاریخی یک ملت را که هستیشان را در مقابل هستی پادشاهان قرار داده بودند، درون خود جا داده بود. به بیان دیگر مذهب به مثابه گرانیگاه و خاستگاه یک «اراده مطلقا جمعی» نمایان شد و یک رویارویی بزرگ تاریخی را سامان داد. انقلاب ایران موقعیتی را برای تبدیل ساختارهای دینی به یک آفرینش سیاسی فراهم کرد5 و این جز با هوشمندی امام خمینی(ره) میسر نبود.
ایشان در سایه تفسیر جدیدی که از اسلام سیاسی ارائه کرده بودند توانستند چتری برپا کنند که در زیر آن، مجموعهای از مفاهیم برگرفته از سنّت اسلامی و تجدد، که تا آن زمان شاید نسبتی با هم نداشتند، در گفتمان انقلاب اسلامی گرد هم آمده بود.6 در این مسیر، امام خمینی علاوه بر جنبه سلبی انقلاب، که به نفی وضعیت موجود میاندیشید، مدل حکومت اسلامی به مثابه وجه ایجابی نظریه انقلابی خود را ارائه کردند و در این زمینه از شبکه مساجد و روحانیان به خوبی کمک گرفتند.
نهضتهای ضد استعماری در آسیا، آمریکای جنوبی و آفریقا، با هدف دستیابی به استقلال و بیرون راندن استعمارگران از کشور خود، گفتمان «جهان سومگرایی» را شکل دادند که بر بومیگرایی و اصالت خویشتن تأکید میکرد. بر این اساس با اصراری که غرب بر جهانشمولی اروپامحور خود داشت، امر بومی در کوششهای غیرغربی مربوط به مدرنیزاسیون اهمیت یافت
این در حالی بود که در آن اوضاع، ملیگراها همچنان بر اصلاح وضع موجود تأکید میکردند. آنها در مقابل انقلاب سفید شاه، شعار «اصلاحات آری، دیکتاتوری نه» را انتخاب کردند؛7 شعاری که به نظر نیروهای مذهبی، «دو پهلو» بود. از این منظر، «این شعار دو پهلو نه تکلیف هواداران خود را روشن میکرد نه موجب رضایت روحانیون شد. بااینحال رژیم تحمل چنین شعاری را نیز نداشت».8 بنابراین در چنین فضایی، مطالبات اصلاحی روشنفکران ملیگرا، برای مردم جذابیت نداشت و همین موجب به حاشیه رفتن آنها شد.
به عبارت دیگر، جامعه ایران، که پس از مشروطه و نهضت ملی شدن صنعت نفت با استبدادی سختتر مواجه شده بودند، سرخورده از هر حرکت اصلاحی در حکومت سلطنتی، با رهبری امام خمینی(ره) به انقلاب و فروپاشیدن قدرت شاهی میاندیشید و راه مبارزات اصلاحی گذشته را درمان دردهای خود نمیدانست. مبارزه با استبداد داخلی، همچون مشروطه، یا مبارزه صرف با استعمار خارجی بدون برنامهای هدفمند برای مقابله با استبداد داخلی، همچون نهضت ملی شدن صنعت نفت، جواب نداده بود، اما در انقلاب اسلامی، هوشمندی تاریخی امام خمینی مسیر مبارزهای را تعریف کرده بود که همزمان از مبارزه با استبداد داخلی و استعمار خارجی میگذشت و شعار «نه شرقی، نه غربی» را همراه با «مرگ بر شاه» سرمیداد؛ شعاری که نمود عینی گفتمان اصالت خویشتن بود.
حاکم شدن گفتمان بومیگرایی
در زمان جنبش مشروطه، گفتمان حاکم بر فضای فکری روشنفکران از مطلوبیت مدرنیته غربی تأثیر پذیرفته بود و متفکران ایرانی در این دوره بهشدت و حتی به شکلی غیرانتقادی، از ایدههای عصر روشنگری در اروپای قرن هجدهم متأثر بودند؛ ازهمینرو در پاسخ به چرایی عقبماندگی جامعه ایرانی، روشنفکران رفتن به راه غرب را تجویز میکردند و گرایش غالب در این جنبش به سمت حاکم شدن روایت غالب مدرنیته سوق پیدا کرده بود. براساس همین گفتمان، نهضت مشروطیت نیز بر آن بود که فرهنگ سیاسی ایران را بر مبنای اصول لیبرالی مدرن بازسازی کند؛9 کاری که پیامد آن نیز تسلیم فرهنگی و پذیرش برتری ایدههای اروپایی بود.10
نهضت ملی شدن صنعت نفت نیز در برههای رخ داد که نهضتهای ناسیونالیستی و رهاییبخش در کشورهای جهان سوم شکل گرفته و برخی از ممالک از جمله هند و چین، از نظام حاکم جهانی جدا شده بودند.11 اما سیاست موازنه منفی مصدق و رویکرد ناسیونالیستی او در این دوره نتوانست موجبات دوام دولت او را فراهم کند. به طور کل از آغاز رویارویی ایرانیان با مدرنیته، نخبگان سیاسی و روشنفکران، بر مبنای تصویری که از غرب و مدرنیته اروپایی داشتند، انواع مختلف پروژههای مدرن شامل ایدههای لیبرالی، ملیگرایی، گفتمانهای رادیکال و جنبشهای اصلاحطلب اسلامی را پی گرفتند و از طریق جنبشهای تودهای، گرایشهای روشنفکرانه، احزاب سیاسی و سایر تشکیلات نوین، برای تحقق هدف خود تلاش کردند12 تا اینکه پس از پایان یافتن دومین جنگ جهانی و از اواخر دهه ۱۹۵۰ و اوایل دهه ۱۹۶۰، دوران جنبشهای ضداستعماری در جهان سوم آغاز شد.
نهضتهای ضد استعماری در آسیا، آمریکای جنوبی و آفریقا، با هدف دستیابی به استقلال و بیرون راندن استعمارگران از کشور خود، گفتمان «جهان سومگرایی» را شکل دادند که بر بومیگرایی و اصالت خویشتن تأکید میکرد. بر این اساس با اصراری که غرب بر جهانشمولی اروپامحور خود داشت، امر بومی در کوششهای غیرغربی مربوط به مدرنیزاسیون اهمیت یافت. روایتهای مدرنیته با برقراری تمایزی وجودشناختی در جهان میان غرب و شرق یا مدرنیته و سنّت، دورانی از برخوردها را ایجاد کردند که در آن، ستیزه میان قهرمانان بازگشت به اصل و مدافعان جهانشمولی شدت گرفت. در نهایت، هر مقاومتی در برابر شکلهای سیاسی سلطهگر مدرنیته به نظریه «اصالت امر بومی» پیوند میخورد. از این منظر، فقط با نگرش انتقادی به روایت غالب مدرنیته است که میتوان در برابر سلطه استعماگر غرب ایستاد. این سیاستهای بومی که در جهان سوم مبتنی بر هویتهای بومی استوار شدند، به مثابه مقاومتی در برابر اقتدار غرب در نظر گرفته شدند.13 در ایران نیز این امر در قالب بازگشت به خویشتن و با نفی غرب یا غربزدگی مطرح شد و روشنفکرانی چون جلال آل احمد آن را پروراندند.14
در چنین فضایی، گفتمان ضد استبدادی و ضد استعماری امام خمینی محبوبیت پیدا کرد؛ گفتمانی که بر هویت ایرانی ـ اسلامی تأکید و برخلاف دیگر گروهها، از ایدهای بومی برای مبارزه استفاده میکرد. درواقع امام، بومیگرایی را با مذهب گره زده بود. ایشان هویت مبارزه انقلابی خویش را بر مفهوم اسلام بنا کرده بود و بر این اساس، هویت «خویشتن» را آمیخته با «اصالت اسلامی» برساخته بود؛ چنانکه اصالت اسلامی به عنصر خالص و بدون اختلاط (آمیزش و ترکیب) با هر نوع از بیاصالتیها، یعنی عنصر بیگانه، تبدیل و بدین گونه برجسته شده بود.15
امام خمینی در دیدار عمومی با مردم (بهمن 1357)
بنابراین گرایشهای ضد غربی و ایرانی ـ اسلامی با توجه به مقبولیت عام، کانون گفتمان فرهنگی همه روشنفکران مخالف حکومت را شکل داد. در نهایت روشنفکران نیز که تا پیش از این، آرمانها و مسیر متفاوتی از باقی قشرهای جامعه در پیش گرفته بودند، در کنار توده مردم قرار گرفتند.16 همراهی روشنفکران با موج دینی انقلاب، چنان بود که میرسپاسی این را از عجایب روزگار دانسته است.17
فرجام سخن
انقلاب اسلامی بر اساس درسها و تجربههای تاریخی برگرفته از جنبش مشروطه و ملی شدن صنعت نفت بنا شد؛ به همین دلیل راههای رفته در این دو جنبش تکرار نشد. در این انقلاب، روحانیت محور حرکت و نهاد مذهب اصلیترین کانون انقلاب شد. از سویی، فضای حاکم بر جریان انقلاب اسلامی تحت تأثیر گفتمان بومیگرایی و اصالت خویشتن بود. همین مسئله موجب شد ایدئولوژی بومی انقلاب اسلامی ایران که بر هویت ایرانی اسلامی تأکید میکرد، همه اقشار را به هم پیوند دهد و حتی روشنفکران را که تحت تأثیر گفتمان بومیگرایی قرار گرفته بودند، به این حرکت پیوند زند.
پی نوشت:
1. محمدعلی همایون کاتوزیان، تضاد دولت و ملت: نظریه تاریخ و سیاست در ایران، ترجمه علیرضا طیب، تهران، نشر نی، چ نهم، 1391، ص 166.
2. سیدمحمدعلی حسینیزاده، اسلام سیاسی در ایران، قم، انتشارات دانشگاه مفید، 1389، صص 94-98.
3. احمد رهدار، «روحانیت و ملی شدن صنعت نفت»، پانزده خرداد، ش 20 (1388)، صص 53-54.
4. علی میرسپاسی، تأملی در مدرنیته ایرانی، ترجمه جلال توکلیان، تهران، طرح نو، 1385، ص 135.
5. محمدرضا تاجیک، انقلاب و ناخشنودیهایش (آسیبشناسی انقلاب اسلامی)، [به اهتمام] کانون امید جوانان ایران اسلامی، مشهد، سنبله، 1385، ص 43.
6. سیدعلیاصغر سلطانی، قدرت، گفتمان و زبان سازوکارهای جریان قدرت در جمهوری اسلامی ایران، تهران، نشر نی، 1384، ص 139.
7. کریم سنجابی، امیدها و ناامیدیها، لندن، انتشارات ملیون، 1368، ص 223.
8. روحالله حسینیان، درآمدی برانقلاب اسلامی ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1388، ص 434.
9. علی میرسپاسی، همان، ص 113.
10. همان، صص 118-120.
11. علیرضا ازغندی، روابط خارجی ایران 20-57 دولت دستنشانده، تهران، قومس، 1376، ص 228.
12. علی میرسپاسی، همان، ص 36.
13. همان، صص 37-38.
14. داریوش آشوری، ما و مدرنیت، تهران، صراط، 1376، ص 139.
15. مجید ادیبزاده، زبان، گفتمان و سیاست خارجی، تهران، نشر اختران، 1387، ص 80.
16. علی میرسپاسی، همان، ص 145.
17. همان، ص 146.