«نقد و نظری بر انگاره استقلال رضاخان در کودتای 3 اسفند 1299» در گفتوشنود با قاسم تبریزی
در سه دهه منتهی به سده کودتای 3 اسفند 1299، برخی تلاش کردند مداخله انگلیس در این کودتا را انکار و چنین القا کنند که رضاخان به عنوان یک نظامی وظیفهشناس، با نظر به وضعیت نابسامان کشور، سعی کرد زمام امور را در دست گیرد و به اوضاع سروسامان دهد! تحلیل شما از این انگاره چیست؟
بسمالله الرحمن الرحیم. برای روشن شدن مسئله، کافی است که به چند نکته، مروری گذرا داشته باشیم. اولا: با نگاهی به شرایط نظامی کشور در سالهای منتهی به کودتای 1299، درمییابیم که در آن زمان، اداره قزاقخانه در اختیار روسها بود، منتها با وقوع انقلاب اکتبر، روسها عملا گرفتار مسائل و مشکلات داخلی کشور خودشان شدند و اداره این واحد نظامی، به دست انگلیسیها افتاد! ژنرال اسمیت، فرمانده قزاقخانه شد و عملا قویترین نیروی نظامی ایران در اختیار انگلیس قرار گرفت!
ثانیا: اردشیر ریپورتر (اردشیر جی)، جاسوس کارآزموده انگلیس و از پارسیان هند است که دوره علوم سیاسی و تاریخ را در انگلستان سپری کرد و در سال 1296، به ایران آمد و رضاخان را پیدا کرد و به قول خودش، بذر کینه از دین و روحانیت را در دل او پراکند و تاریخ را آنگونه که مدنظر انگلیسیهاست، به او آموزش داد! اردشیر جی برای انجام سه مأموریت به ایران آمد: ارسال گزارش از اوضاع ایران به انگلستان، رسیدگی به وضعیت زرتشتیان ایران و نهایتا ارتباط گرفتن با رجال سیاسی ایران. او در ایجاد ارتباط بین زرتشتیان و بهائیان نیز، نقش تعیینکنندهای را ایفا کرد. او مبتکر، مجری و ناظر در ایجاد لژ بیداری در ایران هم بود و به قدری شخصیت مرموز و بانفوذی داشت که حتی فرد باسواد و سیاسی چون محمدعلی فروغی هم، درباره او گفته است: من از او چیزهای زیادی یاد گرفتم! مأموریت ریپورتر، قطعا یک رفتار دیپلماتیکِ عادی نیست و او برای تحقق امری مهم، به رضاخان نزدیک شده است.
ثالثا: سیدضیاءالدین طباطبائی یک روزنامهنگار کارکشته و باهوش بود که هم با انگلیسیها و هم با حزب صهیونیسم ایران ارتباط داشت. او همچنین با همراهی افراد وابسته به انگلستان، تشکیلات زرگنده را راه انداخت. او هم از فعالان قرارداد 1919 و ــ در پی شکست آن ــ کودتای 3 اسفند است. اگر همین سرنخهای معدود را پیگیری کنید، خواهید دانست که کودتا از سوی انگلستان هدایت شده است!
برخی معتقدند که اگر قرارداد 1919 عملا محقق میشد، کودتای 1299 اتفاق نمیافتاد. تحلیل شما دراینباره چیست؟
با این ایده موافقم. واقعیت این است که با اجرای قرارداد 1919، منافع انگلستان تأمین و ایران رسما مستعمره انگلیس میشد؛ چون طبق آن قرارداد میبایست امکانات نظامی و اقتصادی ایران، تماما در اختیار انگلستان قرار میگرفت! قرارداد 1919 با مقاومت علما و مردم شکست خورد و لذا انگلستان، به فکر ایجاد کودتا در ایران افتاد.
به نظر شما، چرا رضاخان برای اجرای کودتا انتخاب شد و گزینههای دیگر، کنار گذاشته شدند؟
گفته شده است که تا هشت نفر، برای این کار کاندید شده بودند که از همه برجستهتر سیدضیاءالدین طباطبائی بود که انگلیسیها، او را بسیار قبول داشتند و تبار و موقعیت سیاسی و اجتماعی نمایانی داشت و در نهضت مشروطه هم، فعال بود، اما سیدضیاء پس از انجام کودتا، با وجود اینکه بیش از هشتاد نفر را دستگیر و زندانی کرد، نتوانست ماجرا را درست مدیریت کند! انگلیسیها دنبال یک نظامی خشن بودند که بتواند در برابر اعتراضها و فشارهای اجتماعی مقاومت کند و در صورت لزوم، زهر چشم بگیرد! اگر سیدضیاء میتوانست موضوع را جمع کند، مسلما انگلیسیها او را ترجیح میدادند. البته آنها برای پیشبرد اهداف خود، افراد مختلفی را در نظر داشتند که در صورت عدم توفیق یکی از آنها، دیگری را به کار بگمارند! انگلیسیها در هر جای ایران نیز، یکی از عناصر خود را کاشته بودند! در تهران خانواده فرمانفرما و خانواده رشیدیان، در شرق شوکتالملک علم، در جنوب قوامالملک و در بین قزاقها هم، یزدانپناه و امیراحمدی و امثال او را داشتند. همه اینها یا واقعا تحصیلکرده بودند یا نصابی از سواد و پیشینه خانوادگی را داشتند و به همین دلیل، ممکن بود که اطاعتپذیری مورد نظر انگلیسیها را نداشته باشند، اما رضاخان از نوجوانی، در سطوح پایین اجتماع و قزاقخانه زندگی کرده و دارای خویِ خشن نظامیگری بود. آدمی هم نبود که وقتی دولتی مانند انگلیس به او دستوری میدهد، بحث و چون و چرا کند! به همین دلیل از یکی دو سال قبل از کودتا، او را زیرنظر گرفتند و مستقیم و غیرمستقیم، به او آموزش دادند و وقتی آماده شد، ابتدا او را وزیر جنگ و سپس نخستوزیر کردند. در دورهای هم فریاد جمهوریخواهیاش بلند شد، اما روحانیون مبارزی چون شهید آیتالله سیدحسن مدرس، به ماهیت این نوع از جمهوری پی بردند و در برابر این ایده، سخت مقاومت کردند.
شهید آیتالله مدرس چرا با جمهوریت مخالفت میکرد؟
چون معتقد بود این جمهوریت، ماهیت انگلیسی دارد! عدهای از رجال مخالف جمهوریت هم، معتقد بودند که همان اندک دستاوردهای ناقص نهضت مشروطه هم، با جمهوریت رضاخانی از بین خواهد رفت!
چرا رضاخان در ابتدا، به مذهبی بودن تظاهر میکرد؟
پس از شکست طرح جمهوریت، جایگاه و نفوذ اجتماعی روحانیون و علما برملا شد و او هم با هدایت کسانی که به او خط فکری میدادند، چهره یک آدم مذهبی را به خود گرفت! به قم و دیدار علما شتافت و سوگند یاد کرد که به احکام دینی پایبند خواهد بود! در عزاداریهای محرم هم شرکت و شمع روشن میکرد و آداب و رسوم این سوگواری را همراه با مردم انجام میداد! اما واقعیت این است که پشت تمام این حرکتها، نخبگان وابسته به انگلیسیها قرار داشتند. احتمالا میدانید که در قضیه کودتا، روسها به دلیل شرایط داخلی، نقشی نداشتند و قضیه کاملا انگلیسی بود.
عناصر حامی کودتا و رضاخان در عرصه سیاسی و مطبوعاتی، چه کسانی بودند؟
غیر از نخبگان وابسته به انگلیس، روزنامهنگارانی چون: علی دشتی، محمد حجازی، زینالعابدین رهنما و...، هم در این قضیه نقش زیادی داشتند. روزنامهنگاران مستقلی چون میرزاده عشقی به طرز فجیعی کشته شدند و امثال سیدشرفالدین حسینی گیلانی، صاحب روزنامه «نسیم شمال»، به عنوان فردی دیوانه به تیمارستان فرستاده شد! همچنین سلیمانمیرزا اسکندری که ابتدا عضو «جامعه آدمیت» بود، بعد به حزب دموکرات تقیزاده رفت، سپس با همکاری سیدمحمدصادق طباطبائی، حزب سوسیالیست را به راه انداخت! تکتک این افراد، در به قدرت رسیدن رضاخان نقش داشتند که بحث موردی درباره آنها، مجال مفصلی را میطلبد.
به نظر شما چرا جماعتی که روزگاری زیر علم مشروطهخواهی سینه میزدند، حالا طرفدار استبداد شده و ترکیبِ متناقض «دیکتاتور منور» را بهکار میبردند؟ آیا آزادیخواهی و مشروطهگرایی با استبداد در تعارض نیست؟ انگیزه این افراد چه بود؟
منافع شخصی و حرص برای رسیدن به قدرت و ثروت! به فرمایش مقام معظم رهبری جریان روشنفکری در ایران، اساسا بیمار زاده شد! البته گروهی از اینها، آدمهای بدی نبودند و از اوضاع کشور رنج می بردند و آمدن یک دیکتاتور را برای سروسامان دادن به اوضاع لازم میدانستند، ولی به دلیل جهل نسبت به پیشینه فرهنگی و تمدنی ایران، چشم امیدشان به غرب بود و میخواستند کشور، به شیوه غرب پیشرفت کند. اینها رنسانس را مبدأ میگرفتند و میپنداشتند که غرب با کنار گذاشتن مذهب، به علم و دانش دست پیدا کرد و توانست بر پایه عقل و علم، حرکت کند؛ بنابراین ایران هم، باید به همین راه برود! بخشی دیگر از روشنفکران آن دوره نیز، پیشرفت کشور را در مبنا قراردادن دوران باستان، به عنوان پایه تمدنی ایران میدانستند! اینها بیشتر، تحتتأثیر مراکز شرقشناسی انگلستان بودند.
اصطلاح «دیکتاتوری منور» را چه کسانی توجیه و ترویج کردند؟
افرادی چون: علی دشتی، محمدعلی فروغی، زینالعابدین رهنما و چهرههایی از همگنان آنها. اینها افراد باسوادی بودند و بعید است که بدون دستور گرفتن از لندن، فرد بیسوادی چون رضاخان را تأیید و از او دفاع کنند. مگر یک بیسوادِ خشن چه مزیتی دارد که فردی چون فروغی، زیر علم او سینه بزند و نهایتا توسط خود او مغضوب و خانهنشین شود؟
همینطور تقیزاده؟
بله؛ تقیزاده هم آدم باسوادی بود. او چگونه میتواند مدافع رضاخان باشد؟ البته خودِ ترکیب «دیکتاتور منور» هم، ترکیب متناقض و عجیبی است! بااینهمه، تمام رجال سیاسی وقت هم، حامی رضاخان نبودند. مثلا برخی از افراد چون مستوفیالممالک و کسانی چون او، با رضاخان مخالف بودند، اما فضا دست آنها نبود و نتوانستند کاری را از پیش ببرند. مهمترین مخالف او هم، شهید آیتالله مدرس بود که نهایتا ایشان را منزوی، تبعید و شهید کردند و در غیبت ایشان و امثال ایشان، مجلس کاملا آماده شد تا رضاخان را به قدرت برساند.
برخی اغتشاشات داخلی را زمینهساز وقوع کودتا میدانند. شما نقش این عامل را در وقوع کودتا چقدر مؤثر میدانید؟
جامعه همیشه در برابر عدم امنیت و یا حتی احساس آن، آسیبپذیر است. رضاخان ادعا میکرد: ما میتوانیم امنیت را به جامعه برگردانیم و اولین پیامی را هم که در 9 ماده داد، با جمله «حکم میکنم» شروع کرد، به نشانه اینکه میخواهم جامعه را امن کنم! اسناد نشان میدهد که برخی ناامنیها در کشور، اساسا توسط دولت انگلستان ایجاد یا بدان دامن زده میشد تا زمینه ظهور چهرهای مانند رضاخان، با داعیه برقراری امنیت فراهم شود.