«ناگفتههایی از یک تکاپوی مداوم در عرصه فرهنگ» در گفتوشنود با زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین سیدهادی خسروشاهی
روزهای اکنون، تداعیگر نخستین سالروز رحلت روحانی محقق و اندیشمند، زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین سیدهادی خسروشاهی است. هم از این روی و در تکریم تلاش مؤثر و پیگیر آن بزرگ در عرصه انتقال اندیشههای دینی، برشی از یک گفتوشنود بلند با وی را که طی آن به بیان پارهای از خاطرات دوران تحصیل، تألیف و ترجمه خویش پرداختهاند، به شما تقدیم میکنیم. روحش شاد.
به عنوان نخستین سؤال، لطفا بفرمایید که نام خانوادگی «خسروشاهی» از کجا میآید؟ آیا ریشه تاریخی خاصی دارد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. بله، خیلی هم تاریخش مفصل و باستانی است! خسروشاه در 22 کیلومتری تبریز، قبلا قصبه بود، ولی حالا برای خودش جایی شده و روستاهایی مثل: گوگان، دیزج خلیل و... زیادی دارد. قصه از این قرار است که خسرو پرویز، روزگاری گذارش به این منطقه میافتد و به اینجا که میرسد، بیمار میشود. چون جای سبز و خرمی بود، تصمیم میگیرد در آنجا بماند و استراحت کند تا حالش خوب شود. از آن به بعد، اسم آنجا را میگذارند: خسروشاه! این منطقه، شخصیتهای برجستهای هم داشت، از قبیل: ابوعلی حمزه، عبدالعزیز سالار معروف به سالار از فقهای معروف، شیخ شرفالدین یعقوب رومی، شیخ محمد گازر خسروشاهی، شیخ شمسالدین خسروشاهی، خواجه محمد بزرگ، قطبالدین راوندی و... الی آخر. اما خود ما، در آنجا ملک و باغ یا کس و کاری نداریم! پسر عموی معممی داشتیم، که قرار بود برود و شجرهنامه خسروشاهیها را از آنجا بیاورد که رفت، ولی نیاورد! بعد که پیگیری کردم، دیدم مرحوم شده و خانوادهاش هم اصلا نمیدانستند شجرهنامه چه هست؟ که پیدا کنند و بیاورند! البته آن موقعها من کوچک بودم، وگرنه کسی نیستم که بگذارم این جور چیزها را مغفول بگذارند و نیاورند!
اشارهای هم به اسامی علمای آذربایجان و یا حداقل تبریز، در دوران حضور پدر و تولد خویش داشته باشید.
من در یکی از آثارم، اسامی صد نفر از علمای آذربایجان در آن دوره را آوردهام! در اوایل زندگی بنده، معروف بود که در تبریز، حدود 24 مجتهد صاحب رساله داشتهایم، از جمله: آیتالله سیدابوالحسن انگجی بزرگ، که صاحب سه فرزند به اسامی: سیدحسن، سیدمحمدعلی و سیدمهدی بود که هر سه، از علمای بزرگ و موجه تبریز بودند. آیتالله میرزا رضی تبریزی بود که حضرت امام، خیلی به ایشان علاقه داشتند و هر وقت به تبریز میآمدند، بیشتر با ایشان محشور بودند. آیتالله میرزا عبدالله مجتهدی، که به چند زبان: ترکی آذری، ترکی استانبولی، عربی، انگلیسی و فرانسه تسلط داشتند. خودشان میگفتند: این زبانها را از روی دیکشنری یاد گرفته بودند، که حقیقتا حیرتانگیز است! تسلط ایشان به این زبانها، به قدری زیاد بود که برادرشان دکتر علیاکبر مجتهدی، استاد دانشگاه ادبیات تبریز، اشکالات لغات فرانسویاش را از ایشان میپرسید! امام در دوره مرحوم آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری، همدرس ایشان بودند. من خیلی به ایشان علاقه داشتم و همیشه، از اطلاعات ارزشمند تاریخی، علمی، ادبی و فرهنگی ایشان استفاده میکردم.
پس با این حساب، نابغه بودهاند؟
واقعا همین طور است. قدر ایشان هم ناشناخته ماند! معالوصف با اینکه آدم بسیار ملائی بودند، هیچ وقت رساله عملیه چاپ نکردند.
و دیگر علما؟
آیتالله آقا میرزا ابوالقاسم گرگری، آیتالله میرزا محمود دوزدوزانی، آیتالله سیدمرتضی مستبط، آیتالله آقا میرزا احمد اهری، آیتالله غروی علیاری، آیتالله آقا میرزا کاظم دینوری، آیتالله سیدحسن خلخالی، آیتالله سیدمحمد مولانا، آیتالله سیدمحمدعلی قاضی که در تفسیر، تاریخ و معلومات عمومی تبحر داشت، ولی از نظر فقهی، در سطح دیگر آقایان نبود! آیتالله میرزا عبدالحسین غروی، آیتالله آقا میرزا نصرالله شبستری، آیتالله سیدکاظم شریعتمداری که علاوه بر فقه و اصول، درس تفسیر قرآن هم داشتند. روش سیاسی ایشان از ابتدا و بهویژه در دوران انقلاب اسلامی و پس از آن، مورد پسند علمای همطراز نبود! اصولا ایشان، اهل مبارزه نبود و اعتقادی به سرنگونی رژیم پهلوی نداشت! بههرحال این لیبرالمنشی ایشان، مقداری تولید مشکل کرد، که بماند!
هنگامی که برای تحصیل از تبریز به قم آمدید، فضای حوزه این شهر را چگونه یافتید؟
پس از فوت پدرم مرحوم آیتالله سیدمرتضی خسروشاهی، چون با برادرانم ــ که معتقد بودند که دخالت در سیاست و حتی خواندن روزنامه هم کار غلطی است ــ اختلاف داشتم و این حرفها برای من قابل قبول نبود، خانه را ترک کردم و به مدرسه آیتالله سیدعبدالحجت ایروانی رفتم! چند ماهی آنجا بودم و بعد دیدم اگر قرار است در مدرسه بمانم، بهتر است که به قم بروم. در قم جایی برای سکونت نداشتم و چند ماهی در مدرسه فیضیه، میهمان آیتالله جعفر سبحانی از مراجع کنونی بودم، تا اینکه در مدرسه حجتیه با یکی از طلاب آذری، به نام آقا میرزا حیدر همحجره شدم...
در چه تاریخی؟
همزمان با حیات مرحوم آیتالله بروجردی. یکی از همسایههای ما در تبریز، ماهی سی تومان برای من میفرستاد، که با همان زندگی میکردم.
مگر شهریه نمیگرفتید؟
من هنوز داشتم سطح میخواندم و امتحان نداده بودم. در حوزه، از لمعه به بالا را امتحان میگرفتند. وقتی به رسائل و مکاسب رسیدم و مرحوم آیتالله آقا میرزا باقر مرندی و آیتالله شیخ علی صافی از من امتحان گرفتند، بنده قبول شدم، ولی روزی که برای گرفتن شهریه رفتم، حاج محمدحسین احسن، مسئول امور مالی دفتر آقای بروجردی، جلوی روی همه گفت: اسم شما در این فهرست نیست! این برخورد، خیلی برایم سنگین بود! نزد آقایان ممتحنین رفتم و پرسیدم: مگر من رد شدهام؟ گفتند: خیر؛ اتفاقا با نمره خوبی هم قبول شدهای! دوباره پیش حاج محمدحسین احسن برگشتم و جواب آقایان را به او گفتم. بالاخره معلوم شد که به جای هادی، اسم مرا عبدالهادی ثبت کرده بودند! از آن موقع، ماهی ده تومان شهریه میگرفتم.
از همکاری با مکتب اسلام برایمان بگویید. این تعامل چگونه شکل گرفت؟
در مکتب اسلام، یک هیئتمدیره اصلی بود که از آقایان ناصر مکارم شیرازی، سیدموسی صدر، سیدعبدالکریم موسوی اردبیلی، جعفر سبحانی، حسین نوری، محمد واعظزاده خراسانی، مجدالدین محلاتی، علی دوانی و سیدمرتضی جزائری تشکیل میشد. بعد از استعفای چند تن از این آقایان، یک هیئتمدیره فرعی، مرکب از بنده و آقایان محمد مجتهد شبستری، علی حجتی کرمانی، عباسعلی عمید زنجانی، رضا گلسرخی، زینالعابدین قربانی و شیخ حسین حقانی زنجانی ــ که پدرش مدرسه حقانی را در قم درست کرد ــ تشکیل شد. در آنجا ماهی پانزده تومان میگرفتم که با شهریهام میشد 25 تومان و حسابی پولدار شدم!
ظاهرا شما هیچگاه منبری، به مفهوم اصطلاحی آن نشدید؛ اینطور نیست؟
من هیچ وقت به اصطلاح عرفی منبر نرفتم؛ چون از همان اول به این کار علاقه نداشتم! ولی در محافل دانشگاهی داخل و خارج ایران، گاهی سخنرانی میکردم. از جمله در جلسات انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تبریز، که در تأسیس آن نقش داشتم.
آیا از مراجع اجازهنامه دارید، یا از اول دنبال اخذ آنها هم نبودید؟
در امور حسبیه، تقریبا از تمام آقایان مراجع قم و نجف، از جمله: امام خمینی، آیتالله خوئی، آیتالله شریعتمداری، آیتالله میلانی و... اجازه دارم. دو تا اجازه روایی و حدیث هم، از مرحوم آیتالله آقا نجفی مرعشی دارم که یکی مکتوب و در یک صفحه است و یکی هم در کتابچهای است که ایشان چاپ کرده و به حدود صد نفر دادهاند، که یکی از آنها هم من هستم. در این زمینه از آیتالله شیخ آقا بزرگ تهرانی هم اجازه دارم.
ظاهرا بعد از ازدواج، به عادت برخی از فضلا، حوزه را ترک نکردید؛ اینطور نیست؟
بله؛ بنده هر وقت که در تهران بودم، در قم هم بودم! هم مکتبهام در قم است، هم خانهام و هم دفتر کارم! چه در قم، چه در تهران، چه در قاهره، چه در رم که بودم، همیشه پاتوقم قم بود و در آنجا از هر جای دیگر دنیا، راحتتر هستم! اما در مورد ازدواج، بنده با صبیه حضرت آیتالله سیدصادق روحانی ازدواج کردم. قبل از آن، قصد داشتم با صبیه علامه طباطبائی ازدواج کنم و آقای مکارم هم زحمت کشیدند و برای خواستگاری رفتند، ولی نشد! دو پسر دارم به نامهای سیدمحمدرضا و سیدمحمود، که دومی طلبه خوب و فعالی است.
ازدواج مجدد هم دارید؟
قرار نشد مسائل شخصی را بپرسید! یک نفر رفته بود پیش امام و گفته بود: فلانی ازدواج مجدد کرده؛ نظر شما چیست؟ امام ناراحت شده و فرموده بودند: «مسائل خصوصی افراد را چرا با من مطرح میکنید؟ من ایشان را خیلی وقت است که میشناسم؛ موازین دستشان است!»
بسیار خوب. با توجه به رفتوآمدهای زیادی که به خارج و همین طور ترجمههایی که دارید، بفرمایید به چند زبان مسلط هستید؟
راستش را بخواهید به معنای واقعی کلمه، حتی به زبان مادریام هم مسلط نیستم، اما کموبیش با زبان ترکیِ ترکیه ــ به دلیل سفرهای زیادی که به آنجا کردهام و مطالعه ادبیات آنها ــ آشنایی دارم. حدود 20، 30 درصد لغات زبان ترکی استانبولی، با زبان آذری ما فرق دارد. ما هم امورمان را با همان 70 درصد بقیه میگذرانیم! زبان فارسی محاورهای را هم که تا قبل از رفتن به قم بلد نبودم و در آنجا یاد گرفتم. قبل از آن، فارسی را فقط در کتابها خوانده بودم، که استفاده از آن در محاورات، مضحک از کار درمیآمد و موجب تفریح دوستان میشد! ترجمه لغات ترکی به فارسی من هم، حکایتی بود! یک بار در مشهد، در حجره آیتالله خامنهای بودیم و قرار بود آقایان علی شریعتی، مهدی مظفری، دکتر سرجمعی و یکی دو نفر از دانشجویان مشهد، به دیدن ما بیایند. آقای خامنهای صبح زود رفته و دو تا خربزه خریده بودند که با آنها، از میهمانان خود پذیرایی کنند. من فکر کردم کم باشد و کلمه ترکی گورمز را ــ که هم معنی کم میدهد، هم معنی ندیدن ــ بهکار بردم و ترجمه کردم: آقاسیدعلی آقا، اینها که نمیبینند! ایشان خندیدند و گفتند: طبیعی است که خربزه نبیند، ولی اگر منظورتان کم است، خب دوباره میخریم! بههرحال بهتدریج، فارسی را یاد گرفتم و خدا را شکر، ظاهرا از لحاظ لهجه هم، مشکل زیادی ندارم!
به موازات یادگیری فارسی، چون به عربی هم علاقه داشتم، یادگیری آن را سخت دنبال میکردم و مخصوصا به رادیوهای عربی، خیلی گوش میکردم. طلبهای به نام صواف هم ــ که از عراق آمده بود ــ در این یادگیری، به من خیلی کمک کرد. مطبوعات عربی را هم از عراق، اردن، سوریه و مصر، از راه مکاتبه تهیه میکردم. عمده این نشریات، متعلق به اخوانالمسلمین بود که در آنها از لغات روز ــ که گاهی در المنجد هم پیدا نمیشد ــ استفاده میکردند. من قبلا در حوزه، ادبیات و قواعد عربی را خوانده بودم که البته در محاوره عربی، خیلی به درد نمیخورد و مطالعه پیگیر در هر زبانی، بهتر جواب میدهد؛ چون حتی علامه طباطبائی ــ که کتاب باعظمت «المیزان» را به عربی نوشتهاند ــ موقع مکالمه با عربزبانها، به مترجم نیاز داشتند! این مشکل را اغلب علمای قم دارند. حتی امام هم، این مشکل را داشتند، درحالیکه اکثر کتابهایشان را به عربی نوشتهاند. زبان محاوره، با نوشتاری خیلی فرق دارد!
علاوه بر اینها، بنده زبان انگلیسی را در مدرسه شهید دکتر بهشتی یاد گرفتم. ایشان در مدرسه «دین و دانش» برای طلاب کلاس انگلیسی گذاشته بودند. اوایل 1330، چهل نفری شرکت میکردند، ولی بهتدریج تحلیل رفتند که نهایتا به ده نفر رسید. مقدمات زبان انگلیسی را در آن کلاس یاد گرفتم، بعد هم با خواندن مطبوعات انگلیسی، زبانم بهتر شد. یک بار هم که به انگلیس رفتم، به دعوت انجمن اسلامی دانشجویان حدود یک ماه و نیم به کلاس زبان رفتم. بههرحال در انگلیسی هم تا حدودی جل و پلاسم را از آب بیرون میکشم، ولی این با تسلط بر یک زبان، از زمین تا آسمان فرق میکند. در چهار، پنج سالی هم که ایتالیا بودم، در حد رفع نیاز یا خواندن روزنامهای، کتابی، زبان ایتالیایی را هم یاد گرفتم و قصد اضافه کردن زبان دیگری را هم ندارم؛ چون همینهایی را هم که بلدم، کمکم دارم فراموش میکنم!