سیدغلامحسین موسوی
ـ ۱ ـ
خانواده پدری من همه اهل کتاب و کتابخوانی بودند، مخصوصا پدربزرگ، پدر و عمویم. در زمستانهایی که من دوران کودکی و نوجوانی را سپری میکردم، نزولات آسمانی به حدی بود که ارتفاع برف به یک متر و نیم تا دو متر میرسید، راههای روستایی مسدود میشد و روستاییان در محاصره کامل برف و یخ قرار میگرفتند. مردم روستا، مخصوصا بزرگترها، شبهای طولانی زمستان را با گرد هم آمدن و خواندن کتابهایی چون شاهنامه، حمله حیدری، دیوان حافظ، گلستان و بوستان سعدی و کلمات قصار نهجالبلاغه به آخر میرساندند. من با نوجوانان هم سنّ و سالم، ناخوانده در مجالس و کتابخوانیها شرکت میکردیم. نخستین جرقههای عشق به کتابخوانی و مطالعه، از همان شبنشینیها در دل و جانم شعلهور گشت. وقتی که طلبه و وارد حوزه علمیه مشهد شدم، در مدرسه عباسقلیخان اتاقی گرفتم و مشغول درس و بحث شدم. مدرسه کتابخانهای داشت که از اول صبح تا پاسی از شب باز بود. در کتابخانه میزی به روزنامهها و مجلات اختصاص داشت. نوجوان تازهوارد که بهشدت به مطالعه علاقهمند بود، مجلات آن ایّام، مانند «مکتب اسلام»، «مکتب تشیع» و روزنامه «وظیفه» را با شوق و ذوق بسیار مطالعه میکرد. در همان کتابخانه و از طریق همان روزنامهها و مجلات بود که برای اولینبار، با نام و مقالات استاد سیدهادی خسروشاهی آشنا شدم. مقالات استاد خسروشاهی و دیگر نویسندگان آن روزگار حوزه علمیه قم، برای بسیاری از خوانندگان جذابیت خاصی داشت. پس از مدتی اقامت در مشهد و بهرههای فراوان درسی، تربیتی، اخلاقی و معنوی که از محضر استاد بسیار گرانقدرم مرحوم آیتالله استاد سید میرزا حسن صالحی گرفتم، حوزه علمیه خراسان را ترک کردم و عازم نجف اشرف شدم. در نجف دو کتابخانه بزرگ و مهم با کتابهای متنوع عربی و فارسی وجود داشت: یکی کتابخانه علامه امینی صاحب «الغدیر» و دیگری، کتابخانه علامه آقابزرگ تهرانی صاحب «الذریعه». مطابق برنامهای که برای خود داشتم، هر روز بعد از ظهر در یکی از آن دو کتابخانه حضور مییافتم و به تحقیق و مطالعه میپرداختم. در همین دو کتابخانه بود که با دیگر آثار، تألیفات و ترجمههای استاد خسروشاهی آشنا شدم و بیش از پیش به آنها علاقهمند. آنچه بیش از همه نظر و علاقه مرا به آثار و نوشتههای استاد خسروشاهی جلب میکرد، موضوع سیدجمالالدین حسینی بود و در نهایت نیز، در همین موضوع، راه و روش استاد را الگو و سرمشق مطالعات و تحقیقات خود قرار دادم. تصمیم من در انتخاب و اتخاذ شیوه و روش استاد، به نظر خودم چند دلیل و توجیه اصولی داشت:
اول: اینکه استاد خسروشاهی، بسیار مؤمنانه، به امت «واحده» اسلامی باور داشت و تفکر و اندیشه اسلامی او، اندیشهای جهانشمول، فراقومیتی، فرانژادی و فراملیتی بود. بر اساس همین باور بود که استاد به سیدجمالالدین و دکترین و آرمان وحدتخواهانه او، علاقه زیادی داشت و نیز به همین جهت، او را متعلق به «اسلامستان» میدانست و نه متعلق به ایران یا افغانستان.
دوم: آنکه استاد خسروشاهی به اسلام ناب، مبارز، انقلابی، ضد استعماری و ضد سرمایهداری غربی، ایمان و باور عمیقی داشت؛ یعنی به اسلام ناب محمدی(ص) که اصول اساسی و اولیه آن را توحید و عدالت تشکیل میداد و روابط بین اقوام، قبایل و طوایف امت مسلمان را اصل اخوت و برادری دینی تنظیم میکرد و استحکام میبخشید. توجه ویژه استاد به نهضتها و جنبشهای اسلامی شیعی، سنی، زیدی، اسماعیلی، آسیایی و آفریقایی، از همین ایمان و باور نشئت گرفته بود. استاد خسروشاهی در عین آنکه چنین باور و دیدگاه مترقّی، انقلابی و وحدتگرایانهای داشت، هرگز از دفاع از حقوق و مظلومیت شیعیان به عنوان برادران مسلمان و دینی خود غفلت نمیکرد. به یاد دارم وقتی که گُلبالدین حکمتیار، رهبر حزب اسلامی افغانستان، پس از مذاکراتی با دولت به توافق رسید و از مخفیگاه خود بیرون آمد و به افغانستان برگشت، در مصاحبه مطبوعاتی خود به گندهگویی و گزافهپردازی و عمل به اصل اختلافبرانگیز «فرّق تَسُد» پرداخت و شیعیان و مردم مظلوم هزاره را آشکارا به قتل عام تهدید کرد و گفت: «خانههای مردم هزاره باید ویران، زمینهایشان باید مصادره و خودشان باید نابود شوند. من به مقامات ایرانی نیز گفتهام که دیگر اینها را به ایران راه ندهند!» در برابر این زورگویی داعشمآبانه آقای حکمتیار، همه سکوت کردند! تنها کسی که در این مورد موضع اسلامی، درست و شجاعانهای گرفت، استاد خسروشاهی بود. استاد در مقالهای که در هفتهنامه «بعثت» منتشر شد، به دفاع از شیعیان افغانستان و مردم محروم و در عین حال شجاع، مقاوم و سختکوشِ هزاره پرداخت و از مواضع آقای حکمتیار انتقاد کرد.
سوم: آنکه استاد خسروشاهی، به افکار، اندیشهها، مبارزات و فعالیتهای وحدتطلبانه سیدجمالالدین، عشق، علاقه و اشتیاق ویژه و خاصی داشت و اهمیت فوقالعادهای به آن میداد. ایشان معتقد بود که تنها راه نجات مسلمین از سلطه و سیطره و غارتگری و نفاقافکنیهای استعمارگران اروپایی و آمریکایی، وحدت مسلمین است و بس.
ـ ۲ ـ
حال یک بچهطلبه افغانستانی که الفبای نویسندگی را نمیدانست، تجربهای نداشت و از توان علمی و فرهنگی کافی برخوردار نبود، اما راه و روش استاد خسروشاهی را در مورد سیدجمالالدین در پیش گرفته بود، مصمم شده بود که کتابی درباره سیدجمالالدین بنویسد. کتاب با عنوان «پیشرو نهضتها: سیدجمالالدین افغانی» نوشته شد و در سال 1389 هجری، در نجف اشرف به چاپ رسید. در اولین فرصت، نسخهای از آن را به آدرس کتابخانه مکتب اسلام، برای استاد خسروشاهی به قم فرستادم و بدین ترتیب، برای اولینبار با ایشان ارتباط برقرار کردم. استاد با بزرگواری، تواضع و اخلاصی که داشت، هم جواب نامه را مرقوم فرمود و هم کتاب را در بخش کتابخانه مکتب اسلام معرفی کرد و هم این بچهطلبه را مورد لطف و تشویق قرار داد و از راهنماییهای عالمانه و دلسوزانه خود بهرهمند ساخت. رابطه من با استاد، از طریق مکاتبه و مبادله کتاب برقرار بود تا سالی که گرمای هوا در عراق، شدت بسیار گرفت و تعطیلات تابستانی زودهنگام حوزه فرا رسید. من برای فرار از گرما، به ایران آمدم و کتابهایی را هم که استاد سفارش داده بودند، با خود به قم آوردم، اما استاد خسروشاهی در قم حضور نداشتند و به مسافرت رفته بودند. از آنجا عازم افغانستان شدم و کتابها را به اضافه دو نسخه از کتاب «عدالت اجتماعی در اسلام» اثر شهید سید قطب، ترجمه استاد خسروشاهی، به افغانستان بردم. در کابل اولین کسی که به دیدارم آمد، دانشمند، محقق و نویسنده گرانقدر شهید استاد محمداسماعیل مبلّغ بود. در همان ملاقات اول، کتاب عدالت اجتماعی را به عنوان سوغات سفر، به استاد مبلّغ تقدیم کردم. شهید مبلغ پیشنهاد کرد که نسخه دیگر کتاب را به آقای عبدالستّار سیرت، وزیر عدلیه وقت افغانستان، بدهیم که او نیز عدالت اجتماعی را به زبان پشتو ترجمه کرده بود. همراه با استاد مبلّغ، برای دیدار آقای سیرت به وزارت عدلیه رفتیم. آقای وزیر در دفتر کار خود ما را پذیرفت، ولی نه مانند یک وزیر، بلکه مانند طلبهای دانشمند و مؤدب به آداب یک فرهنگیِ فرهیخته و متواضع. آقای وزیر از شهید سید قطب و کتاب ارزشمند او و همچنین از مترجم دانشمند و عالیقدر آن استاد خسروشاهی، تجلیل، تمجید و قدردانی بسیار کرد. دو روز بعد دیدم که آقای سیرت ترجمه استاد خسروشاهی را با احترام و ستایش بسیار شایستهای، در روزنامههای کابل معرفی کرده است.
ـ ۳ ـ
در جوانی درباره عشق و علاقه شدید خود به کتاب، تصور خودپسندانهای داشتم و گمان میکردم هیچ کس به اندازه من، علاقه و اشتیاقی به کتاب ندارد، اما وقتی از سوریه و لبنان به ایران آمدم و ارتباط مستقیمی با استاد خسروشاهی پیدا کردم، عشق و علاقه و دلباختگی ایشان به کتاب، باعث تعجب و حیرتم شد. شاید بیمناسبت نباشد که خاطرهای را از زبان استاد خسروشاهی درباره این اشتیاق نقل کنم. ایشان که از علاقهام به کتاب و کتابخوانی آگاهی داشتند، به من فرمودند:
«در دورهای که سفیر جمهوری اسلامی ایران در واتیکان بودم، گاه و بیگاه به بازار کتاب و کتابفروشیها سر میزدم. روزی در شهر رم، پشت ویترین یک کتابفروشی، کتابی نظرم را جلب کرد. این کتاب با عنوان «کتابشناسی موضوعی سیدجمالالدین» به زبان انگلیسی و به قلم آقای قدرسیزاده، ایرانیتبار آمریکایی، نوشته شده و در آمریکا به چاپ رسیده بود. وقتی قیمت را پرسیدم، کتابفروش گفت: فروشی نیست؛ فقط برای نمایش پشت ویترین گذاشته شده است. قیمت کتاب دو، سه یورو بیشتر نبود، ولی از آنجایی که عشق و علاقه من به کتاب، حد و مرزی نمیشناسد، پس از گفتوگوی کوتاهی با فروشنده، کتاب را به هفتاد یورو خریدم!» و همین عشق و علاقه وافر و ستودنی استاد خسروشاهی به کتاب بود که سرانجام، منجر به تأسیس کتابخانه تخصصی و آبرومندِ «مرکز بررسیهای اسلامی» در پردیسان قم شد.
در زمان حضور استاد خسروشاهی به عنوان سفیر ایران در مصر، جنبه فرهنگی سفارت ایران در قاهره، بسیار بارزتر از جنبه سیاسی و دیپلماتیک آن بود و ایشان بیشترین ارتباطات، ملاقاتها و دیدارها را با دانشمندان، متفکرین، علما و نویسندگان برجسته و معروف مصری داشتند، آنچنان که تصور میکردی استاد، سفیر فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در قاهره هستند! کتاب «اهل البیت فی مصر» با راهنمایی، تشویق و ترغیب استاد نوشته و در مصر چاپ شد. همچنین کتاب بسیار ارزشمند «الآثار الکامله، السید جمالالدین الحسینی الافغانی» را خود استاد در قاهره جمعآوری و تدوین کرد و سپس در شش جلد در ایران و مصر به چاپ رساند. در رابطه با این کتاب مهم و گرانسنگ، این سؤال مطرح میشود که استاد خسروشاهی، چرا و چگونه روش و شیوه مرسوم و رایج در بین پژوهشگران و نویسندگان معاصر ایران را رها کرده و عنوان «السید جمالالدین الحسینی الافغانی» را بر روی جلد کتاب «الآثار الکامله» آورده است؟ تصور و برداشت من آن است که این بتشکنی و تغییر روش چند جهت و دلیل عمده داشته است:
۱. استاد خسروشاهی در مدت نیم قرن فعالیت مستمر و خستگیناپذیر فرهنگی و پژوهشی، عملا نشان دادند که محقق و پژوهشگری رسالتمدار، صادق، منصف، امین، حقیقتجو و حقگرا هستند؛ زیرا معتقد بودند که تاریخ واقعی با احساسات و عواطف شخصی، نژادی و ملی نوشته نمیشود، بلکه بر اساس حقایق و واقعیتهای راستین تدوین میشود. بنابراین، این تغییر روش، چیز تازهای در شیوه کار فرهنگی و پژوهشی استاد نبوده است. استاد خسروشاهی از قدیمالایام سیدجمالالدین را متعلق به اسلامستان میدانست، نه ایران یا افغانستان؛ بنابراین با وجود علاقه شدیدش به سیدجمالالدین و افکار او، در مدت نیمقرن کار پژوهشی، هرگز بر سر افغانی یا ایرانی بودن سیدجمالالدین، با کسی جنگ و دعوا و مناظره و مناقشه نداشت.
۲. یکی از دوستان استاد خسروشاهی، آقای دکتر محمد عماره، دانشمند، محقق، پژوهشگر و نویسنده توانمند مصری بود که کتابهای متعدد و ارزنده و محققانهای درباره سیدجمالالدین نوشته است. استاد در زمان سفارت و اقامت خود در قاهره، نشستهای متعدد و دوستانهای با دکتر عماره در مورد سیدجمالالدین و آخرین کارهای پژوهشی او در این زمینه داشت. تصور من این است که آن نشستها و گفتوگوهای دوستانه و صمیمی، در تقویت و تأیید دیدگاه استاد و تغییر روش ایشان بیتأثیر نبوده است.
۳. از زمانی که من افتخار ارتباط مستقیم و حضوری با استاد خسروشاهی را پیدا کردم، گفتوگوی استاد با شاگردش درباره سیدجمالالدین، به شکلی آرام، دوستانه، منطقی، مثبت و سازنده همواره وجود داشت؛ بهویژه پس از چاپ کتاب «الرّد علی الدکتور الوردی» که نسخهای از آن را به استاد تقدیم کرده بودم. بد نیست در اینجا خاطره دیگری از استاد نقل کنم:
روزی برای انجام کاری خدمت استاد خسروشاهی رسیدم و از ایشان تقاضای توصیهای برای دریافت یک نسخه خطی از کتابخانه مجلس شورای اسلامی نمودم. استاد با لطف و محبت ویژه، نامهای برای محقق ارجمند جناب آقای دکتر رسول جعفریان نوشتند و فرمودند: تلفنی هم به ایشان سفارش میکنم! اینجا بود که حقگرایی و واقعگویی استاد بیش از گذشته آشکار و هویدا شد. استاد تلفنی مرا معرفی کرده و نیازم را مطرح کرده بودند. جناب دکتر جعفریان، رئیس کتابخانه مجلس شورای اسلامی، پرسیده بود: این آقا چه کاره است و کتاب خطی به چه دردش میخورد؟ استاد به طنز فرموده بودند: این آقا پژوهشگری افغانستانی است که در رساله «الرّد علی الدکتور الوردی» خود، تمام رشتههای نویسندگان معاصر را در مورد ایرانی بودن سیدجمالالدین پنبه کرده و سِحر ساحران را در توجیه ایرانی بودن سیدجمالالدین باطل نموده است! استاد آنگاه با تبسم و لحن طنزآمیزی، این آیه را قرائت کردند: «البَقَرَ تَشابَهَ عَلَینا [و علیهم!]». (بقره، 70) در اینجا استاد خسروشاهی بالمناسبه، به بیان نکات لغوی و ادبی کلمه «بقروت» پرداختند که سیدجمالالدین در سخنرانی معروف خود بهکار برده و سیاست خدیو مصر را «سیاست بَقَروتی» نامیده بود. دانشمندان مصری درباره این کلمه و کارکردهای آن، در محافل لغوی، ادبی و فرهنگی مفصّل بحث کرده و مقالات متعددی نوشتهاند که اینجا جای ذکر آنها نیست.
۴. قرار بود جشن استقلال افغانستان در سفارت آن کشور در تهران برگزار شود و من همراه آقای واعظی شهرستانی، از سران جهادی افغانستان، برای شرکت در آن جشن دعوت شده بودم. سفیر وقت افغانستان در تهران، آقای خراسانی بود. پس از ختم مراسم جشن، در سالن غذاخوری و به طور تصادفی، در کنار آقای خراسانی قرار گرفتم. در فرصت پیشآمده، از ایشان پرسیدم: فامیل جناب سفیر خراسانی است؛ یک افغانی چگونه میتواند خراسانی باشد؟ سفیر محترم، آقای خراسانی، فرمودند: افغانستان، امروز کشوری مستقل و برخوردار از حاکمیت ملی است و قوانین و مقررات یک کشور مستقل را دارد، اما واقعیتها و حقایق تاریخی انکارناپذیرند. خراسان قدیم به قدری وسیع و بزرگ بوده که افغانستان، تاجیکستان و ترکمنستان بخشی از آن بهشمار میآمده است! سؤال مهم و اساسی دراینباره این است که آیا سرزمین مادری، تاریخی، تمدنی، فرهنگی و زبانیِ اقوام ساکن در این مناطق، خراسان بوده است یا نه؟ اگر منصف و از واقعیتها و حقایق تاریخی آگاه باشیم، تردید نخواهیم کرد که سرزمین مادری، تاریخی، فرهنگی و زبانی ما، خراسان بوده است. پس ما خراسانی هستیم و من هم حق دارم که فامیلم خراسانی باشد. به خاطر دارم که استاد خسروشاهی نیز دراینباره، دیدگاهی بسیار مترقی داشتند که در ادامه آن را نقل میکنم:
قبل از پیروزی مجاهدین افغانی و در زمانی که آقای دکتر ولایتی وزیر امور خارجه ایران بود، کنفرانس بینالمللی افغانستان در تهران برگزار شد. استاد خسروشاهی هم در این کنفرانس حضور داشتند. در روز دوم کنفرانس، پس از ادای نماز ظهر و صرف نهار، استاد خسروشاهی در گوشهای از سالن نشسته بود تا استراحتی کند و برای اجلاس بعد آماده شود. فرصت را غنیمت شمردم و به محضر استاد رسیدم تا عرایضی را در مورد سیدجمالالدین و ابوخالد کابلی با ایشان مطرح کنم. استاد فرمودند: آقای موسوی، خراسان بزرگ در گذشته، یکی از مهمترین و معروفترین مراکز علمی، تمدنی و فرهنگی ایران، و بلکه جهان بوده است. شخصیتهای بزرگ و بسیار برجستهای چون فارابی، ابن سینا، ابوریحان بیرونی، جلالالدین محمد بلخی، حکیم سنایی، ابوخالد کابلی و سیدجمالالدینِ شما و صدها تن دیگر، از همین خراسان بزرگ برخاستهاند، که بخشی از ایران بزرگ و قدیم بوده است؛ بنابراین، من هیچگونه حساسیتی ندارم که این شخصیتهای بزرگ، به کدام یک از مناطق خراسان بزرگ نسبت داده شوند. برای ما اسلام و مسلمین و اسلامستان اهمیت دارد، نه نژاد و قومیت و ملیت و سرزمین خاص. به قول علامه اقبال «هر ملک، ملک ماست که ملک خدای ماست». دین ما جهانی و برای کل بشریت، و پیغمبر ما مبعوث برای همه انسانهاست؛ «وَ ما أرسَلناکَ إلّا کَافَّهً لِلنَّاسِ» (سبأ، 28). پس ما مسلمانِ جهانوطنی هستیم؛ همه سرزمینهای اسلامی، سرزمین ما، وطن ما و خانه ماست.
در ختام برای آن استاد فقید و گرانقدر، آمرزش و غفران الهی را مسئلت مینمایم و برای فرزند برومند ایشان، استاد سیدمحمود خسروشاهی، سلامتی و صبر، و اجر و توفیق ادامه راه استاد خسروشاهی را آرزومندم. والسلام