«ناگفتهها و خاطرههایی از مواجهه آیتالله العظمی حاج میرزا محمدعلی شاهآبادی با رضاخان» در گفتوشنود با زندهیاد آیتالله نصرالله شاهآبادی
انتشار این گفتوشنود دو مناسبت دارد: نخست، ایام سالگرد رحلت راوی این خاطرات، یعنی زندهیاد آیتالله حاج شیخ نصرالله شاهآبادی، و واپسین، صدمین سالروز کودتای رضاخان، که در این مصاحبه از مواجهه آیتالله العظمی حاج میرزا محمدعلی شاهآبادی با وی سخن گفته شده است. امید داریم که خاطرات ذیلآمده، پژوهندگان تاریخ معاصر ایران را مدد رساند.
به عنوان نخستین سؤال، لطفا بفرمایید که نگاه مرحوم آیتالله العظمی میرزا محمدعلی شاهآبادی به مبارزات سیاسی چگونه بود و از چه مقطعی، اینگونه فعالیتها را آغاز کردند؟
بسمالله الرحمن الرحیم. مرحوم والد (رضوانالله تعالی علیه) اعتقادات و پیشینهای داشتند که بر اساس آن، مبارزه با اقدامات ضددینی رضاخان را تکلیف میدانستند. پدربزرگ من، مرحوم میرزا محمدجواد اصفهانی حسینآبادی در دوره ناصری، از مخالفان اقدامات غیردینی دربار بود، به طوری که ایشان یک بار به ناصرالدینشاه، لقب «کاسرالدین» داد! مرحوم والد در جریان مشروطه نیز، با مرحوم آخوند خراسانی حشر و نشر داشتند و برای مقابله با اقدامات ضددینی حکومتها، تجربههای زیادی را کسب کرده بودند و هیچوقت هم، با دربار و عالمان درباری میانه خوبی نداشتند.
نظر ایشان درباره رضاخان، پیش از نیل وی به سلطنت چه بود؟
ایشان قبل از آنکه رضاخان مخالفت خود را با دین و روحانیان آشکار کند، میگفتند: «او دشمن دین و قرآن است و گول این کارهای ظاهریاش را نخورید که سینه میزند و در مجالس عزاداری شرکت میکند! تمام اینها صحنهسازی و فریب است!». ایشان حتی به مرحوم مدرس هم گفته بودند: «مراقب این خبیث باشید، چون اولین لگدی که بزند، به خود شماست!».
نحوه مقابله آیتالله شاهآبادی، با اقدامات دینستیزانه رضاخان چگونه بود؟
رضاخان در ابتدای کار، با دین و روحانیان مخالفت نکرد و همانطور که اشاره کردم، حتی در مجالس روضهخوانی هم حاضر میشد و جلوی دستجات سینهزنی، به سرش گل میمالید و کاه به سرش میریخت، ولی به محض اینکه جای پایش را محکم کرد، ابتدا عمامهها را از سر روحانیان برداشت و فشار را به جایی رساند که اهل علم برای عمامه گذاشتن، باید مجوز میگرفتند! در دوره مرحوم آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری، در حوزه علمیه قم امتحان گذاشتند و از معارف تهران و حوزه علمیه قم، چند نفر را معین کردند که از طلبهها امتحان بگیرند و به هر کسی که نمره آورد، مجوز استفاده از عمامه را بدهند! آقایانی که از قم انتخاب شده بودند، سعی میکردند بیشتر به منبریها مجوز بدهند تا آنها بتوانند درباره دین تبلیغ کنند. در کلِ تهران، فقط دوازده نفر مجوز منبر داشتند؛ از جمله مرحوم حاج میرزا عبدالله سبوحی، معروف به حاج میرزا عبدالله واعظ، مرحوم معین فالی شیرازی و مرحوم عماد! کمکم فشارها بیشتر شد و دیگر به کسی، اجازه منبر رفتن ندادند! نهایتا هم رضاخان تصمیم گرفت در مقابل حوزه علمیه، دانشکده معقول و منقول را راه بیندازد، اما نتوانست بیش از شصت آخوند را جذب کند! بعد هم از روضهخوانی و برگزاری مجالس عزاداری حضرت سیدالشهدا(ع) جلوگیری شد!
واکنش آیتالله شاهآبادی به ماجرای کشف حجاب اجباری چه بود؟
رضاخان با صدور فرمان کشف حجاب در 17 دی 1314، در واقع آخرین تیر را به سمت دین و مذهب شلیک کرد! مرحوم والد روی منبر گفتند: «اگر رضاخان به جای کشف حجاب، سر عدهای از روحانیون را میبرید، نمیتوانست این قدر به اسلام ضربه بزند! او با این کار حیا را ــ که از پایههای اساسی اسلام است ــ از بین برد!». یادم هست که در آن دوران، مادرم جرئت نداشتند از خانه بیرون بروند. اگر هم میخواستند حمام بروند، قبل از اذان صبح میرفتند و عبائی مردانه روی سر میانداختند! با این همه، ما ایشان را همراهی میکردیم که یک وقت از پاسبانها، گزندی به ایشان نرسد!
از رخداد اعتراضِ مسجد گوهرشاد، چه خاطرهای در ذهن دارید؟
در آن قضایا شوهرخواهر ما، مرحوم حجتالاسلام سیدمحمدحسین حسینیان اصفهانی ــ که در ولایت اهلبیت(ع) و برائت از دشمنان اسلام، فوقالعاده محکم بود ــ دستگیر و زندانی شد! یادم هست وقتی از زندان آزاد شد، از ایام دشوار زندان تعریف کرد و گفت: «کسی که سرانجام توانست پرونده تبرئه مرا به امضای رضاخان برساند، همان کسی است که بعدها مقامش ارتقا پیدا کرد و شد سرلشکر فضلالله زاهدی!».
به هر حال دهساله دوم سلطنت رضاخان، در شرایط اختناقی سنگین سپری شد. بسیاری از طلاب را تطمیع کردند تا به مناصب حکومتی تن بدهند یا لباس روحانیت را کنار بگذارند! دیگر در سطح جامعه، کمتر روحانی دیده میشد و معدودی هم که بودند، مخفیانه به مساجد رفتوآمد میکردند! بااینهمه متدینان مقاومت میکردند و نمیگذاشتند روضهخوانی تعطیل شود.
داستان تحصن یازدهماهه آیتالله شاهآبادی در مخالفت با رضاخان چه بود؟
مرحوم والد در مخالفت با رضاخان، با سیصد تن از علما و روحانیان قرار گذاشتند که در حرم حضرت عبدالعظیم(ع) تحصن کنند و خطاب به آنها گفتند: «اساس مخالفتِ این مردک با من و شما نیست؛ او با اصل اسلام مخالف است و چون ما مروّج اسلام هستیم، با ما دشمنی میکند!». رژیم از موضوع خبردار شد و عدهای از آقایان را با تهدید و عده دیگر را با تطمیع، از تحصن بازداشت! نیمهشب مأموری از طرف رضاخان برای مرحوم والد، پاکتی میآورد که در آن مقداری پول بوده! ایشان وقتی از محتوای پاکت آگاه میشوند، به آن مأمور میگویند: «این پول را ببر و به اربابت پس بده و بگو: این پولها را خرج ننهات کن! ما به این پولها نیاز نداریم!»
بههرحال در روز موعود، فقط سه نفر حاضر میشوند تحصن کنند! مرحوم والد، مرحوم میرزا محمد حجتالاسلامی قمی و سومی سیدی که نامش را فراموش کردهام. مرحوم قمی شش ماه و پدرم یازده ماه، در تحصن ماندند! نایبالتولیه حرم حضرت عبدالعظیم(ع)، برایم نقل میکرد که مرحوم پدرتان فرمود: «تعزیهخوانی نکنید، مجلس روضه و عزاداری راه بیندازید، خودم پول قند و چاییاش را میدهم و خودم هم منبر میروم!». در تمام دهه محرم، سه بار در اول، وسط و آخر منبر میفرمود: «من به همه علمای نجف، قم و شهرستانها، نامه نوشته و اعلام کردهام که این چاروادار، با من و شما کاری ندارد و هدف او مخالفت با اصل اسلام و قرآن است». در شب آخر هم فرمود: «خدایا! شاهدی که من این مطلب را به همه علمای بلاد و کشورهای اسلامی ابلاغ کردم. حال اگر آنها اقدامی نکنند، خود دانند!». مرحوم نایبالتولیه ادامه میداد: «در دورانی که مرحوم شاهآبادی در تحصن بودند، برادر من هم در زندان رضاخان بود. بارها به من ابلاغ کردند که اگر دست شاهآبادی را در دست ما بگذاری، ما هم دست برادرت را در دست تو میگذاریم! من هم جواب دادم: اگر سر برادرم را هم ببرید، این کار را نخواهم کرد!».
بالاخره چه کسی ایشان را از تحصن بیرون آورد؟
جمعیت فراوانی از مومنین و علاقهمندان به سمت حضرت عبدالعظیم(ع) حرکت کردند و بعد از یازده ماه، ایشان را از تحصن بیرون آوردند!
پس از آن، فعالیتهای مبارزاتی ایشان، به چه صورت ادامه پیدا کرد؟
ایشان همچنان منبر میرفتند، تا آمدند و منبر ایشان را بردند و از آن پس تا مدتها، ایستاده سخنرانی میکردند و میگفتند: «میخواهم خریت این چاروادار را اثبات کنم که تصور میکند منبر است که حرف میزند، درحالیکه این منم که حرف میزنم!» بالاخره بعد از سه ماه ــ که ایشان ایستاده صحبت کردند ــ منبرها را برگرداندند! یک بار در منبر خطاب به شاه گفتند: «تو اعلیحضرتی؟ اعلیحضرت کسی است که مالیات میدهد و نه تو که نانِ این مالیات را میخوری!» یک بار از طرف حکومت، برای فاحشهخانهها مالیات بستند! مرحوم والد خطاب به شاه گفتند: «به جای بستن در فاحشهخانهها، تازه از آنها مالیات هم میگیرند! زندگی تو از مالیات فواحش آباد شده است!». باز خاطرم هست که شخصی به نام شیخ عبدالرحیم معروف به «مصلحالعلماء» ــ که در دالان مسجد جامع، مغازه سلمانی داشت ــ نزد مرحوم والد آمد و شکایت کرد که برایش، دوهزار تومان مالیات نوشتهاند! دوهزار تومان در آن ایام، پول خیلی زیادی بود. مرحوم والد بالای منبر فرمودند: «حیا که ندارید، دین که ندارید، انسانیت که حالیتان نیست. بر یک مغازه سلمانی ــ که مالیاتش دو تا اخراج ریح در لولهینخانه، بر سبیل وزیر اقتصاد است ــ دوهزار تومان مالیات میبندند؟»
ایشان همیشه سعی میکردند رضاخان را تحقیر کنند؛ به همین دلیل از لقب «چاروادار» برای او استفاده میکردند و همه هم میدانستند که منظور ابوی چه کسی است. ایشان برای تحقیر رضاخان، همیشه این قصه را تعریف میکرد که «مردی در چهارراه حسنآباد بقالی داشت و هر روز صبح که میآمد، میدید تغار ماستش خالی شده! یک شب در مغازه خوابید تا دزد ماستهایش را پیدا کند. نصف شب دید از سوراخ در مغازه، یک نی بلند آمد و داخل ماست قرار گرفت و همه را تا ته بالا کشید! شب بعد تغار را پر از نجاست کرد و دوباره نی داخل تغار آمد و طرف نیمی از نجاست را بالا کشید! مرد کاسب بیرون آمد که ببیند کیست؟ و دید رضاخان است! مرحوم والد همیشه این ماجرا را نقل میکردند و میگفتند: «حالا این مردک نجاستخوار میخواهد بر مملکت اسلامی حکومت کند!».
از شجاعت آیتالله شاهآبادی، داستانهای زیادی را نقل میکنند. اکنون شنیدن تعدادی از این خاطرات، از زبان جنابعالی مغتنم است.
این را مرحوم میرزا حبیبالله عبداللهی ــ که از مریدان مرحوم والد بود ــ برای من نقل کرد که مسجد جامع، که آقای شاهآبادی در آن نماز میخواندند، چند امام جماعت داشت. یک وقت اعلام کردند که نماز جماعت تعطیل است! بعضی از ائمه جماعت، به سفر رفتند یا خود را به مریضی زدند و نماز جماعت تعطیل شد. آقای شاهآبادی طبق برنامه هر روز، برای نماز به مسجد میرفتند که کسی جلو دوید و گفت: «آقا! مسجد پر از قزاق است؛ نماز جماعت را تعطیل کردهاند!» مرحوم ابوی فرمود: «تو اگر میترسی نیا و پشت سر من نماز نخوان!» مرحوم والد وارد مسجد میشوند و یکی از قزاقها میگوید: «آقا! مگر نمیدانید نماز تعطیل است؟» ایشان فرمودند: «برو بگو بزرگترت بیاید!» آن قزاق گفت: «بزرگتر اینها، من هستم!» مرحوم والد پرسیدند: «اینجا کجاست؟» قزاق جواب داد: «مسجد است!» فرمودند: «دین رسمی مملکت ما و دین شاه چیست؟» قزاق گفت: «اسلام!» ابوی فرمودند: «تا وقتی که دین این مردم اسلام است و شاه هم مسلمان است، من که پیشوای مسلمانان هستم، میآیم و اینجا نماز میخوانم. هر وقت شاه بیدین شد و اعلان کفر کرد و بالای این مسجد ناقوس زدند، من هم به جای دیگری میروم و نماز میخوانم!» من کنار در بازار ایستاده بودم و این منظره را میدیدم. وقتی دیدم مرحوم والد وارد شبستان شدند، فریاد زدم: «الصلاه! الصلاه!» و مردمی که واقعا اهل نماز جماعت بودند و از دست حکومت هم حرصشان درآمده بود، به داخل شبستان دویدند و نماز جماعت مفصلی برقرار شد!
قطعا اینگونه رفتارها و مبارزات آیتالله شاهآبادی، سبب آزار و اذیتهای فراوان از طرف رژیم رضاخان، برای ایشان میشد. این طور نیست؟
همین طور است. همیشه پای منبر ایشان، مفتشهای رژیم بودند که مزاحت ایجاد کنند! مرحوم والد صراحتا میفرمودند: «خیالتان راحت! نه ظهر میتوانید مرا بگیرید، نه شب! تنها وقت مناسب، سحر است که در آن زمان، حتی سگها هم خواب هستند!»
یک بار برادرم را دستگیر کردند و به شهربانی بردند و بعد از مدتی، آزاد کردند. بعد از آزادی ایشان، یک بار مرحوم پدرم داشتند به منزل برمیگشتند که از طرف شهربانی، کسی آمد و گفت: رئیس شهربانی با شما کار دارد! مرحوم والد فرمودند: «من چارودار نیستم که دنبال هر یابویی راه بیفتم؛ هر کسی که با من کار دارد، خودش بیاید!» مرحوم آیتالله حقشناس میگفتند: «مرحوم شاهآبادی در شجاعت، نظیر نداشتند و رضاخان در اوج شوکت هم، جرئت نکرد بیاید و ایشان را دستگیر کند!».
نکته جالب این است که بعضی از مأموران رژیم پهلوی، پای درس اخلاق مرحوم والد مینشستند و به ایشان علاقه داشتند! حاج آقا معین فالی شیرازی، از شاگردان پدر بود و برای منبر و خطابه، مجوز داشت. یک بار مرحوم والد، ایشان را نزد رئیس شهربانی میفرستند که بروند و بپرسند: «این دستگاه، از جان ما چه میخواهد؟». مرحوم فالی میگفت: «وقتی رفتم، رئیس شهربانی که تصور میکرد ممکن است من جاسوس حکومت باشم، مرا سؤال پیچ کرد و وقتی مطمئن شد که از طرف آقای شاهآبادی رفتهام، مرا صدا زد و مشتی کاغذ را از کشوی میزش درآورد و به من داد که بخوانم! خواندم و دیدم درسهای اخلاق و منبرهای آقای شاهآبادی است! رئیس شهربانی گفت: «من بسیار به حرفهای ایشان علاقه دارم، منتهی به خاطر شغلم نمیتوانم پای منبر ایشان بروم. به مفتشها گفتم با دقت حرفهایشان را بنویسند و بیاورند تا من مطالعه کنم!»