«آیتالله العظمی سیدنورالدین حسینی هاشمی، میراثدار مکتب سیاسی شیراز» در گفتوشنود با حجتالاسلام والمسلمین دکتر احمد رهدار
به عنوان نخستین سؤال، جنابعالی جایگاه آیتالله العظمی سیدنورالدین حسینی هاشمی را در میان عالمان سیاسی دوره معاصر چگونه ارزیابی میکنید و احیانا ایشان را در کدام طیف قرار میدهید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. بنده شخصیت مرحوم آیتالله سیدنورالدین حسینی هاشمی (رضوانالله تعالی علیه) را در ذیلِ مکتب فقه سیاسیِ متأخر شیراز مطالعه کردهام و معتقدم که آن بزرگوار، بقیهالسلف این مکتب هستند و پس از ایشان، دیگر فقیهی را که بتوان او را نماینده تمامعیار فقه سیاسی شیراز در دوران معاصر دانست، نداریم. البته فقهای دیگری در شیراز داریم که از مکاتب دیگر، از جمله مکتب حضرت امام متأثر هستند. بنده در مکتب شیراز، مرحوم آیتالله سیدعبدالحسین لاری را پررنگ و آیتالله سیدنورالدین را بهشدت از ایشان متأثر میبینم. به نظر بنده مرحوم لاری، صفات مکتب فقه سیاسی شیراز را تمام کرد و تبلور داد. البته ما در جریان فقاهتمان، مبارزات پنهان اجتهادی هم داریم؛ مثلا آیتاللهالعظمی بروجردی هم مبارزه میکند، اما در لایههای پنهان ــ که به نظر من در جایگاه و شرایطی که ایشان داشت، درست هم بوده است ــ و ایشان شیوه صحیح مبارزه کردن در آن برهه را به نیکی تشخیص داده بود. به نظر من آیتالله سیدنورالدین، برآمده از دل مکتبی است که در زمان سیدِ لاری، پختگی خود را به اثبات رسانده است. سید لاری از این جهت برایم مهم است که در کشاکش مشروطه و مشروعهخواهی، از نهضت مشروطه سالم بیرون آمده است! ایشان در دل صحنه مشروطه، نظریهای را ارائه میکند که به نظر بنده از نظر قالب، مشروطهخواه و از نظر محتوا مشروعهخواه است؛ لذا هر دو طیف مشروطهخواه و مشروعهخواه، مطلوب خود را در آن مییابند و در آن هنگامه دشوار، چنان سالم بیرون میآید که میتواند حکومت راه بیندازد و نظریه خویش را عملی کند. مرحوم سیدنورالدین، برآمده از این جریان است که مختصات و نتایج این مکتب را میتوان در اندیشه و رفتار سیاسی ایشان بهخوبی دید. ایشان از لحاظ سیاسی، نظریه سلطنت مشروطه را ارائه میدهد. آیتالله سیدنورالدین، از شخصیتهایی که ظاهرا مشربهای متفاوتی با ایشان دارند، اجازه اجتهاد دارد. از آیتالله سیدمحمدکاظم یزدی صاحب عروهالوثقی گرفته تا آیتالله آخوند ملا محمد کاظم خراسانی، آیتالله میرزا حسین نائینی، آیتالله میرزا محمدتقی شیرازی، آیتالله آقا ضیاء عراقی و... که مشربهای متفاوتی دارند، اما همگی از فحول علمی زمانه خویشاند و همین، قدر علمی آیتالله سیدنورالدین را نشان میدهد.
اکثر آثار آیتالله سیدنورالدین، فقهی ـ اصولی است. آیا این امر، حاصل تأثیر این استادان بزرگ است؟
قطعا؛ آثاری چون بنیانالاصول، اساسالاصول، اصول فقه و یکی دو کتاب در طبیعیات و کتاب کسر کسروی، همگی اندیشه فقهی ـ اصولی و همچنین اندیشه سیاسی ایشان را نشان میدهند. ایشان فقه و اصول را از مشاربی دریافت میکند که فقهشان انتزاعی نیست، بلکه فقه انضمامی و معطوف به مدیریت سیاسی جامعه است؛ به همین دلیل، ایشان عملا بیرون از دستگاه فقاهت اساتیدش عمل نمیکند؛ تجربهای هم که عملا از خود به جا گذاشته است، همین را نشان میدهد.
از جمله در جریان نهضت ملی ایران. اینطور نیست؟
همینطور است. در جریان نهضت ملی، مراجع بزرگ تقلید، از جمله آیتالله سیدمحمدتقی خوانساری، آیتالله سیدصدرالدین صدر و آیتالله سیدمحمد حجت، حضوری نمایان دارند و همراهی میکنند، مخصوصا مرحوم آقای خوانساری، که اصلا مسئله ملی شدن نفت، با فتوای ایشان شروع شد و بزرگوارانی چون آقای صدر و آقای فیض، این فتوا را تأیید کردند. همین باعث شد که آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی، به شکل جدیتری به میدان بیاید و بعد هم آیتالله بروجردی، رویکرد مثبت خود را به این نهضت، عملا نشان دادند. در شیراز هم، فقهایی چون آیات: آقا حسامالدین فال اسیری و آقا سیدنورالدین، به صحنه آمدند. ایشان تا زمانی که آیتالله کاشانی در فرآیند نهضت حضور داشت، به حمایت از دکتر مصدق ادامه داد، ولی وقتی او حمایت آیتالله کاشانی را از دست داد، آقا سیدنورالدین هم حمایت خود را از دکتر مصدق برداشت!
آیتالله سیدنورالدین در جریان نهضت ملی، حضوری ویژه دارد. ایشان فقیهی نیست که در گوشهای بنشیند و فقه و اصول بنویسد، بلکه یک زعیم است؛ به همین دلیل تا وقتی دکتر مصدق را در خط میبیند، حمایت میکند و روزی که میبیند مصدق میخواهد جریان دینی نهضت ملی را کنار بگذارد، در برابرش میایستد! یعنی بر اساس مدل سیاسیبازی احزاب عمل نمیکند.
تحلیل شما از مقابله ایشان با فرقه بهائیت در شیراز چیست؟
ایشان کاملا متوجه عملکرد استعمار آمریکا بود، که مخصوصا بعد از کودتای 28 مرداد سال 1332، بسیار علنی هم شد. آمریکا برای خاورمیانه، دو نقشه کلان داشت، یکی: یهود و صهیونیسم به محوریت فلسطین اشغالی و دیگری: بهائیت به محوریت ایران! بهائیها از اواخر دهه 1320، بهتدریج وارد ساختار قدرت سیاسی کشور شدند. در سال 1334، آیتالله بروجردی در برابر این فرآیند موضعگیری کردند و از شاه خواستند جلوی ورود بهائیها را به ساختار سیاسی کشور بگیرد و شاه هم، قول همکاری داد. آیتالله سیدنورالدین، همین امریه آیتالله بروجردی را مستمسک عمل خود، به عنوان تأیید مرجعیت اعلای شیعه قرار داد و همراه عده زیادی از مؤمنین، ساختمان مرکزی بهائیها در شیراز را تخریب کرد! پیش از آن در سالهای 1306 و 1308، در پی اجباری شدن کشف حجاب، همراه با معدودی از علما، در برابر این تصمیم موضع گرفت و تبعید شد. آیتالله سیدنورالدین از دوره خفقان رضاشاهی، در صحنه بود و اعتراض میکرد، ولی چون فضا برای مبارزه مساعد نبود، فقهای اندکی به صحنه آمدند! ایشان کمکم متوجه شد که فعالیت سنگین سیاسی، به صورت سنتی و رایج، شدنی نیست و از معدود فقیهانی است که به فقه سیاسی خود، بعد تشکیلاتی داد. به نظرم شاید در سال 1312 یا 1313 بود که اندیشه تأسیس حزب هم، به ذهنش آمد. در سالهای 1322 یا 1323، ساختارهایش را بست و در سال 1324، واقعا در قامت یک حزب ِبا مرامنامه و دارای ارگان مطبوعاتی شروع به کار کرد، درحالیکه جریان اجتهادی ما، در آن مقطع اصلا وارد فعالیتهای مطبوعاتی نمیشد! پیش از ایشان، من فقط یک مورد را سراغ دارم که مجتهدی وارد کار مطبوعاتی شده بود و آن هم مرحوم آیتالله شیخ غلامحسین تبریزی بود که در سال 1301 یا 1302 در تبریز، نشریهای به نام «تذکرات دیانتی» را چاپ میکرد، که البته صبغه سیاسی نداشت، بلکه عمدتا بحثهای دینی بود. آقا سیدنورالدین اولین کسی بود که در رده مراجع محلی، وارد کار مطبوعاتی شد و بحثهای حوزوی خود را در مطبوعهای منتشر کرد. همین امر نشان میدهد که ایشان، فوقالعاده تشکیلاتی است و قدرت تعامل بالایی دارد.
ماهیت ارتش چهاردهمیلیونیِ پیشنهادی ایشان و ارتش واحد توسط آیتالله کاشانی چه بود؟
آیتالله آقا سیدنورالدین تشکیل ارتش را زودتر از آیتالله کاشانی پیشنهاد داد. رضاخان در سال 1306، بحث نظام وظیفه عمومی را مطرح کرد. آقا سیدنورالدین، این موضوع را بهانه کرد و علیه رضاخان، قیامی به راه انداخت و بعد طرح تشکیل ارتش چهاردهمیلیونی را داد که البته ربطی به ارتش حکومتی نداشت، بلکه ارتشی مردمی و بر محور مدیریتِ یک فقیه بود! بعدها در ماجرای بحرانهای نهضت ملی، آیتالله کاشانی طرح ارتش واحد جهان اسلام را داد، که بهقدری مؤثر بود که انگلیسیها که کشتیهای خود را به نزدیکی مرزهای آبی ایران آورده بودند، با تهدید آیتالله کاشانی که گفته بود: «اگر برنگردید، من طرح تأسیس ارتش واحد جهان اسلام را میدهم و همین جا را گورستان شما میکنم!» میدان را خالی کردند!
در صحبتهایتان اشاره کردید که آیتالله سیدنورالدین از دورهای به بعد، با دکتر مصدق به مخالفت پرداخت؛ علت چه بود؟
ایشان، واپسین اقدام دکتر مصدق را وابستگی به استعمار آمریکا میبیند و میگوید: «اگر قرار است مستعمره باشیم، همان بهتر است که مستعمره انگلستان باشیم که پیر و فرتوت شده و نقشههایش هم پیش ما لو رفته است و لذا بهتر میتوانیم آن را مدیریت کنیم و از شرش خلاص شویم، اما آمریکا یک استعمار جوان، بانشاط و پرقدرت است، که ما هنوز تاکتیکها و سیاستهایش را بلد نیستیم!». این موضع، ناشی از روشنگری و محاسبه صحیح سیاسی اوست.
برخی به روابط مقطعی آیتالله سیدنورالدین با دربار انتقاد دارند. ارزیابی شما دراینباره چیست؟
آیتالله سیدنورالدین از ارتباط با دربار، به نفع اسلام استفاده میکرد. عبدالحسینمیرزا فرمانفرما، کم آدمی نبود! او قرار بود بعد از احمدشاه، حاکمِ ایران شود، اما سیدنورالدین در خیلی قضایا، او را به آدم خودش تبدیل میکند و بسیاری از برنامهها را توسط او و خاندانش پیش میبرد! کسی که ذهن سیاسی و برنامه حکومتی دارد، نمیتواند با حکومت مستقری که حتی میخواهد آن را به هم بزند، تعامل نکند! مرحوم آقای فلسفی هم، با دربار پهلوی تعامل و رفتوآمد داشت، اما هرگز کسی نتوانست به ایشان، انگ درباری بودن بزند؛ چون درست عمل کرد. حتی حضرت امام هم در مواردی، به ایشان متوسل میشدند که سیستم آقای بروجردی را نجات بدهید! عالمان دینی برنامه خودشان را روی آگاهی مردم مستقر میکردند. به همین دلیل هم در وقت ضرورت، با دربار تعامل داشتند، منتها در همان دربار هم، با خیرالموجودینها رابطه برقرار میکردند و نه بدترین چهرههای جبهه باطل! لذا ارتباط آیتالله سیدنورالدین با فرمانفرما هم بسیار هوشیارانه بوده است. اساسا دلیل اینکه فقهالسیاسه ما در فقه موجود، کمرنگ است، همین است که بسیاری از فقها در عقبه تاریخی ما، قدرت تعامل سیاسی یا درک سیاسی نداشتند؛ لذا فقهالسیاسه و فقهالمصلحه ما، نحیف باقی مانده است! امثال آیتالله سیدنورالدین با یک برنامهریزی پیچیده، در صحنه سیاست عمل میکنند و لذا برای آنان، رابطه با دربار گریزناپذیر بود! سیدجمالالدین اسدآبادی هم وقتی میخواست طرح کلانی را در اندازد، چارهای جز این نداشت که به دربار برود و مرزهای گفتمانی خود را به کتابها و مقالاتش محدود نکند.
و جمعبندی شما از مفاد این گفتوشنود؟
همان نکتهای که در آغاز سخن، به آن اشاره کردم. بنده آیتالله سیدنورالدین را بقیهالسلف مکتب فقه سیاسی شیراز معاصر میدانم؛ یعنی بعد از ایشان کسی نیامد که همه ویژگیهای این مکتب و همچنین شخص ایشان را داشته باشد. به نظر من آیتالله سیدنورالدین و پیش از ایشان، آیتالله سیدعبدالحسین لاری، برآیند جریانهای فکریای هستند که از حوزه نجف و همچنین از حوزه علمیه آن دوره شیراز، پرداخت و اعمال میشد. در آن مقطع، چند نوع فکر داشت اعمال میشد که برآیند آنها، مثلا میشود نهضت آیتالله سیدنورالدین شیرازی، که به نظر من بسیار پخته هم عمل کرد؛ به همین دلیل، به هیچیک از نهضتهای سیاسی برآمده از مکتب فقه سیاسی شیراز نمیتوان خرده گرفت و عملا هم نگرفتهاند. برخلاف مثلا نهضتهای اسلامی برآمده از مکتب تبریز؛ به عنوان نمونه، حرکت شیخ محمد خیابانی خیلی هم خوب است، اما انگ شیخی بودن بر آن خورده! یا نهضت جنگل که به نفر دوم آن، انگ بابی بودن خورده است! اما از مکتب فقه سیاسی شیراز، سردارهای وابسته یا جریان خائن اجتماعی بیرون نیامده است و محوریت مدیریت اجتماع در حوزههای سیاسی و حتی غیر سیاسی آن، به دست فقهاست؛ لذا خود این نهضت، بسیار اصیل و قابل بهرهبرداری و سرمایه تاریخی امروز و فردای ماست.