«جستارهایی در منش سیاسی زندهیاد آیتالله العظمی سیدنورالدین حسینی هاشمی» در گفتوشنود با آیتالله سیدرضا بنیطباء
طبعا اولین پرسش ما این است که از چه مقطعی و چگونه با آیتالله العظمی سیدنورالدین حسینی هاشمی آشنا شدید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. بنده متولد روستای «چشم بقا»، بین نائین و زواره هستم. در هشت، نهسالگی، از روستا به اصفهان آمدم و در مدرسه کاسهگران، شروع کردم به تحصیل علوم حوزوی. در آنجا با آقایان: محمد یزدی، مرتضی مقتدایی و چند تن دیگر از اعلام امروز، آشنا شدم. بعد از مدتی هم با آقای شیخ حسن صانعی آشنایی پیدا کردم. در اصفهان بودم که یک روز خبر دادند: آیتالله حاج سیدنورالدین حسینی هاشمی، در مسجد جامع سخنرانی خواهد کرد. ما طلبههای مدرسه کاسهگران، همگی رفتیم که از محضر ایشان استفاده کنیم. یادم هست که اجازه ندادند برای ایشان، بلندگو بگذارند! آن بزرگوار هم با صدای بلند، برای جمعیت انبوه حاضر صحبت کردند. میگفتند حدود چهل اتوبوس از شیراز، همراه ایشان آمدهاند و بعد هم، رهسپار قم شدند و در آنجا هم، آیتالله العظمی سیدصدرالدین صدر، پدر امام موسی صدر، از ایشان پذیرایی کرد.
چه ویژگیهایی را در شخصیت و منش ایشان، برجسته میدیدید؟
مطلبی که خیلی مهم بود و بسیاری بعد از هفتاد سال، هنوز هم به آن اذعان دارند، این است که ایشان بهشدت طلبهپرور بودند، بهخصوص از طلبههای بااستعداد، بسیار حمایت میکردند. آیتالله مکارم شیرازی و مرحوم آیتالله ربانی شیرازی، در زمره این طیف از طلاب قلمداد میشوند. امثال آنها، بسیار هستند. این کارِ ایشان، در دورهای که رضاخان حوزهها و مدارس دینی را به مدارس دولتی تبدیل میکرد، اقدام بسیار مهمی بود. مخصوصا بعد از شهریور سال 1320 که رضاخان رفت، فعالیت آقا سیدنورالدین خیلی زیاد بود و هر جا که انحرافی پیش میآمد، با صراحت و شجاعت زیاد، مخالفت میکرد.
لطفا دراینباره، به مصادیقی اشاره کنید.
مثلا ایشان در مبارزه با کشف حجاب رضاخان، بسیار فعال بوده است. اسناد این امر، الان وجود دارد. علیه صوفیها و صوفیگری، هر جا که فرصتی پیش میآمد، بهشدت فعالیت میکرد. همینطور علیه فرقه بهائیت، که بسیار خطرناک و علنی ظاهر شده بود. ایشان در زمان پهلوی دوم و هنگام سفر او به شیراز، دستور تخریب حظیرهالقدس را داد! این کارها در آن دوران، اقدامات سادهای نبودند.
نظر آیتالله سیدنورالدین حسینی هاشمی درباره ولایت فقیه چه بود؟
کاری را که حضرت امام (رضوانالله تعالی علیه) بعدها در جریان نهضت انجام دادند، ایشان هفتاد سال پیش در مورد دکتر مصدق و نهضت ملی انجام داد! ایشان در مقطعی که جبهه ملی بدون اخذ نظر علما، برای یک تعطیلی و تجمع فراخوان داده بود، سخنرانی غرایی ایراد کرد و گفت: «اینها کی هستند که برای ما تعیین تکلیف میکنند؟ در غیبت امام(ع)، مجتهد جامعالشرایط و ولیفقیه ولایت دارد!» ایشان ولایت فقیه را در آن موقع مطرح کردند و البته بخشی از مردم هم، سر در نمیآوردند که ایشان چه میگویند! ایشان عالم قوی و مطلعی بود که از زمانه خودش، بسیار جلوتر و پیشروتر بود؛ دنبال هوا و هوس و شهرت هم نبود و فقط برای خدا حرف میزد.
ایشان نسبت به جمعیت فدائیان اسلام و شخص شهید نواب صفوی، علاقه خاصی داشتند. در این مورد، چه خاطره یا تحلیلی دارید؟
رژیم پهلوی میخواست همان برنامهای را که درباره فدائیان اسلام اجرا کرد، در برابر حضرت امام هم اجرا کند، منتها شرایط دوران آغاز نهضت اسلامی، این اجازه را به آنها نداد. حکومت درباره فدائیان اسلام، اول شروع کرد به کار فرهنگی و به طور مشخص، در مورد چهرههای شاخص این تشکیلات، یعنی شهید سیدمجتبی نواب صفوی، شهید سیدعبدالحسین واحدی، شهید خلیل طهماسبی و... شایع کرد که اینها سواد ندارند و فقط مشتی آشوبگرند که میخواهند اوضاع جامعه و حوزه را به هم بریزند و با آیتالله بروجردی بد هستند و...از این قبیل! مردم هم که بصیرت حالا را نداشتند و رسانهای هم وجود نداشت که بتوان این ترفندهای تبلیغاتی را خنثی کرد؛ به همین دلیل هم، موقعی که سران فدائیان اسلام را اعدام کردند، کسی جز آقا سیدنورالدین اعتراض نکرد! ایشان موقعی داد میزد: «بُکشید این سادات ما را، اسلام رشد خواهد کرد!» که کسی جرئت نفس کشیدن نداشت! الان زدن این حرفها ساده است؛ مسئله این است که در آن دوران خطیر، چه کسی به آن عمل کرد.
ارتباط رهبران و اعضای فدائیان اسلام، با آیتالله سیدنورالدین حسینی چگونه بود؟
مرحوم آقای ساجدی، در عداد قسمخوردگان مرحوم آقا سیدنورالدین بود. ایشان میگفت: یک بار در ورودی مسجد جامع، یکمرتبه دیدیم عدهای با صلوات و تکبیر آمدند و نزدیک آقا ایستادند! مرحوم سیدعبدالحسین واحدی (نفر دوم فدائیان اسلام) ــ که قد رشیدی داشت و صدایش هم خوب و رسا بود ــ گفت: «حضرت آقا! فدائیان اسلام میخواهند به حضورتان مشرف شوند!» تا این را گفت، آقا گفتند: «همه ما فدایی اسلام هستیم!» مرحوم نواب پیش آمد و گفت: «حضرت آقا! سلام علیکم!» و در اینجا، آقا با مرحوم نواب آشنا شدند. شهید نواب صفوی، همراه سه سفر برای دیدن مرحوم آقا، به شیراز آمدند و بعد از شهادتشان هم، کسی غیر از آقا سیدنورالدین، از ایشان دفاع نکرد! ایشان در منبر، بسیار رعایت ادب میکرد، ولی پس از این واقعه، آشکارا به حسین آزموده، دادستان وقت، توهین کرد!
ظاهرا آیتالله حسینی هاشمی در مورد دکتر مصدق، پیامی هم برای آیتالله کاشانی فرستاده بودند. ماجرا از چه قرار بود؟
بله؛ بنا به نقل مرحوم ساجدی، آقا سیدنورالدین برای آیتالله کاشانی پیام فرستاده بودند: «شما مصدق را درست نمیشناسید؛ من او را از نزدیک میشناسم! مصدق در پایان دوره قاجاریه، مدتی والی فارس بود و من او را در آن دوره شناختم. او آنطور که شما تصور میکنید، نیست و سرانجام به شما و سایر پشتیبانانش، وفا نخواهد کرد! استقلال خودتان را حفظ کنید...» ولی مرحوم آقای کاشانی به خاطر شرایطی که در آن قرار داشت، نتوانست به نصیحت آقا سیدنورالدین گوش فرا دهد و نهایتا، شد آنچه که شد و کار به جایی رسید که به قول حضرت امام، آن نانجیبها به سگی عینک زدند و آن را به اسم آیتالله، در شهر گرداندند! یا به خانه ایشان حمله کردند و یک نفر را هم در آنجا کشتند! اینها همان کسانی بودند که با فداکاریهای آیتالله کاشانی و فدائیان اسلام سر کار آمده بودند! آقا سیدنورالدین در مسائل سیاسی، بسیار تیز و حساس بودند و خیلی مراقبت میکردند که بار کسی را روی دوش خود حمل نکنند و تأکید داشتند که استقلال مرجعیت و روحانیت شیعه را حفظ کنند.
ارزیابی شما از تشکیل و فعالیت «حزب برادران» در شهر شیراز چیست؟
در آن موقع، تنها دو حزب با اعتقاد به اسلام و مکتب ائمه اطهار(ع) درست شده بود: «جمعیت فدائیان اسلام» و «حزب برادران». موضعگیریهای این دو حزب هم، شبیه به هم بود؛ مثلا در مورد احمد کسروی، آقا سیدنورالدین وقتی شنیدند او قرآن و مفاتیح را آتش میزند و یا در برابر ترکتازی بهائیت و تصوف و در کل هر جا که بدعتی بود، بهسرعت مؤمنین را بسیج و با آن مقابله میکرد. ایشان از علمایی است که واقعا، قدرش ناشناخته باقی مانده است! نظرات ایشان درباره ولایت فقیه، تشکیل احزاب دینی، بدعتها و...، بسیار شبیه به دیدگاههای حضرت امام بود. مردم شیراز، بسیار به ایشان علاقه داشتند و پشت سرش میایستادند. عدهای از علمای شیراز هم، به ایشان علاقه داشتند.
اشاره کردید که بسیاری از رویکردهای ایشان، شبیه به حضرت امام بود. لطفا دراینباره قدری بیشتر توضیح دهید.
منظورم بیشتر، ضرورت اقدام و عمل سیاسی، تحت امر ولایت فقیه است. ایشان در آن موقع میگفتند: «این سیاسیون و احزاب چه میگویند؟ در غیبت امام زمان(عج)، همهکاره ولیفقیه است!...» مردِ محقق، نترس و بیداری بود. نظیر ایشان در دوره مشروطیت، آیتالله شیخ فضلالله نوری بود، که شهیدش کردند. همانطور که اشاره کردم، ایشان در قضیه فدائیان اسلام، در مسجد جامع فریاد زد: «بکشید ما را!». بعدها حضرت امام در شهادت آیتالله مطهری در مدرسه فیضیه، عبارتی شبیه به این را گفتند. اینجور کارها و موضعگیریها را هر کسی نمیتواند بکند. ایشان، هم علما را شناخته بود و هم بدعتها را میشناخت و با دید باز و روشن، این کارها را میکرد. اعتنایی هم به این نداشت که جماعتی کارهایش را قبول داشته، یا نداشته باشند! همانطور که حضرت امام هم، بر حسب تکلیف عمل میکردند و برایشان مهم نبود چند نفر قبولشان داشته یا نداشته باشند. آقا سیدنورالدین، هوای نفس اماره را در وجود خودش کشته بود!
از علمای بزرگ اصفهان، چه کسانی از مواضع ایشان حمایت میکردند؟
تا جایی که من میدانم، آیتالله حاج آقا رحیم ارباب، آیتالله سیدمحمدباقر درچهای که آیتالله بروجردی شاگرد ایشان بود، آیتالله آقا سیدمحمدباقر سدهی ابطحی که تولیت مدرسه ما، یعنی مدرسه کاسهگران با ایشان بود، آیتالله خراسانی که از مدرسین درس خارج اصفهان بودند، آیتالله حاج آقا حسین خادمی، آیتالله آقا شیخ حسن ادیب و تقریبا همه علمای اصفهان، به ایشان ارادت داشتند. اساسا هر کسی که موحد و خداپرست بود، در نظر نخست به ایشان علاقه پیدا میکرد. بسیار روشنبین و شجاع بود و همیشه مقابل باطل میایستاد و از کسی هم باک نداشت.
و سخن آخر؟
به نظر من باید درباره آقا سیدنورالدین، کتاب جامعی نوشته شود. او از زمانه خود جلوتر بود. گفتم که، تقریبا هر کاری را که حضرت امام کردند، آقا سیدنورالدین هفتاد سال پیش، ضرورت آن را درک کرد و انجام داد! متأسفانه کسانی که ایشان را از نزدیک درک کرده بودند، عمدتا از دنیا رفتهاند و کار تدوین چنین کتابی دشوار، اما لازم است.