فقدانِ حکومت مرکزیِ قدرتمند در دوران مشروطهخواهی، به ایجاد هرجومرج و ناامنیِ افسارگسیختهای انجامید که درنهایت جامعه را به سمت پذیرش یک دیکتاتور مصلح سوق داد، اما رضاخان، در جریان فرایند دولتسازی خود، به تمرکز منابع قدرت و شخصیسازی نهادها پرداخت و جامعه را که تنها در جستوجوی امنیت بود، بهطور کامل از هرگونه فعالیت و مشارکت در عرصه سیاسی بازداشت. هرچه بر قدرت شاه پهلوی افزوده میشد، تنگناها و محدودیتهای بیشتری در برابر فعالیتهای سیاسی و اجتماعی جامعه قد علم میکرد؛ تا جایی که در برابر نهاد سلطنت و دربار، هیچ نیروی سیاسی ـ اجتماعی و رقیبی وجود نداشت. ابزارهای رضاشاه در این مسیر، از بهرهگیری احساسات ملیگرایانه و ناسیونالیستی تا ایجاد نوعی مدرنیزاسیون غربی در نوسان بود. این نوشتار کوتاه، نگاهی به ناکامی مشروطه و تضعیف جامعه در برابر دولتسازیِ رضاشاهی انداخته است.
بحران حکمرانی و بهانهای برای تمرکز قدرت
قانون اساسیِ مشروطه بهرغم پیشرو بودن از لحاظ اصول دموکراتیک، امرِ سیاسی را در فضایی خلأگونه و متناقض رها کرده بود. به این صورت که در اصل 28 این قانون، وزیران دولت بهجای پاسخگویی به مجلس، در برابر شاه مسئول بودند.1 عدم پرداختنِ به نهاد سلطنت و جایگاه سلطان در قانون اساسی مشروطه، حلقه مفقوده بزرگی بود که اگرچه در متمم قانون اساسی به آن پرداخته شد، بیتوجهی به امر سیاسی، که پرسش از کیستیِ حاکم را برعهده دارد، سببساز ایجادِ فضایی میانتهی شد که نتیجه آن چیزی جز هرجومرج نبود. مهمترین اصل این قانون، که جلوگیری از ایجاد یک استبداد شاهی بود، فقط درباره شاهان قاجار مصداق یافت و باعث حذف و انقراض آنها شد. حذف شاه از رأس سیستم سیاسی و فقدان اقتدار دولت مرکزی، هرجومرج کامل را در گوشه و کنار کشور حاکم کرد.2
پراکندگی و تشتت این دوره، قرین و همراه با یکسری عوامل و حوادث ناخوشایند دیگر از قبیل خشکسالی، مداخله بیگانگان و هرجومرج ناشی از مشروطه شد که نهایتا به حاکم شدن وضعیتی در ایران انجامید که از آن میتوان با عنوان «بحران حکمرانی» یاد کرد.3 این بحران زمینهساز روی کار آمدن رضاشاه بود که از منظر روشنفکران و حتی نخبگان میتوانست بهعنوان مردی مقتدر در واکنش به بحران حکمرانی یادشده نوعی اقتدارگرایی شخصمحور را حاکم کند و عقبماندگی کشور را در سایه تشکیل یک حکومت مرکزی مقتدر جبران کرده و با محافظت از یکپارچگی و استقلال آن، کشور را به سمت مدرنیزاسیون به پیش برد. طبعا چنین رویکردی در جامعه استبدادزده تاریخی از حیث ذهنیت حکومتی، بهسرعت حامیان و طرفداران خاص خودش را نیز فراچنگ میآورد.4 برای پاسخگویی به این بحران، دولتِ نظامی، اقتدارگرا و نوگرایِ رضاشاه، به اقدامات اصلاحگرایانه دست زد که در رأس آنان ایجاد یک دولت متمرکز قرار داشت. دولت رضاشاه آمده بود تا آرمانهایِ روشنفکران و حتی سنتیها را در قالب دولتی واحد جامه عمل پوشاند؛ زیرا تشکیل یک حکومتِ قوی، توانا و منورالفکر و بافضیلت که با زور و سرنیزه تجدد را ایجاد، سعادت را تحصیل کند و فساد اخلاقی را عملا در هم بشکند آرزویِ این طیف بود.
شماره آرشیو: 124064-275م
اعلامِ حکومتنظامی و در اختیار گرفتن اداره امور شهر بهوسیله وزیر جنگ راه نخستوزیریِ رضاخان را هموار کرد تا او یک مسئولیت اجرایی و دو نیروی نظامی منظم را در اختیار داشته باشد.5 در حقیقت تصدی وزارت جنگ مسیر مناسبی برای در اختیار گرفتن و قبضه کردن تمام منابع قدرت بود که راه او را برای رسیدن به سلطنت هموار میکرد. سردار سپه بلافاصله بعد از تصدی وزارت جنگ اقدامات خود را برای اعمال کنترل وزارت جنگ بر ژاندارمری آغاز کرد.6 نفوذ ارتش با مساعی رضاخان در سراسر کشور به حدی رسید که در همهجا مقامهای کشوری را به حکام نظامی میسپرد و بدین ترتیب دست نظامیان در حوزههایی باز شد که تا قبل از آن امکان مداخله در آن را نداشتند.7 درنتیجه، بحران حکمرانی که مشروطه مسبب و مسئول آن شناخته میشد، با تشکیل یک دولت مقتدر رضاشاهی پاسخ گفته شد.
سیاست دولت اول پهلوی تنها به سرکوب و استفاده از زور خلاصه نمیشد، بلکه این دولت با استفاده از نمادسازی، اسطورهسازی و ایدئولوژی ناسیونالیسم ایرانی، تلاش میکرد قدرت خود را در مقابل رقبای اجتماعی خود تحکیم بخشد و تثبیت کند؛ در همین راستا به ساخت ایدئولوژی ملیگرایی از طریق نهادهایی خاص همت گماشت
دولت تمرکزگرا و ایجاد جامعه تودهای
سیاست دولت اول پهلوی تنها به سرکوب و استفاده از زور خلاصه نمیشد، بلکه این دولت با استفاده از نمادسازی، اسطورهسازی و ایدئولوژی ناسیونالیسم ایرانی، تلاش میکرد قدرت خود را در مقابل رقبای اجتماعی خود تحکیم بخشد و تثبیت کند؛ در همین راستا به ساخت ایدئولوژی ملیگرایی از طریق نهادهایی خاص همت گماشت. ناسیونالیسم که دولت در پی ساخت آن برد، به سبب جبران آنچه عقبماندگی میدانست ضد مذهب بود و اسطورهها و فرهنگ ایران قبل از اسلام را تبلیغ میکرد. این ایدئولوژی از یکسو بر همگنی و تجانس ملی تأکید داشت و از سوی دیگر وحدت و مدرنیزاسیون به سبک اروپا را دنبال میکرد.8 برای القای آگاهیهای ملی در جامعه، سازمانهای فرهنگی متعددی همچون سازمان جدید فرهنگستان، دایره تنویر افکار عامه، انجمن میراث ملی، گروه جغرافیا، نشریه ایران باستان، روزنامههای دولتی اطلاعات و ژورنال تهران تأسیس شد.9 نظام آموزشی نیز بهگونهای پیریزی شده بود که سکولاریسم، ناسیونالیسم و شکوه و عظمت شاهنشاهی ایران را به دانشآموزان القا کند.10 این ناسیونالیسم با استفاده از زور عریان و همچنین نهادهای مدنی جدید که بهشدت وابسته به دولت بود، به جامعه تزریق میشد. در حقیقت دولتسازی رضاشاهی هدفش در وهله اول پیشگیری از زورگوییِ اوباش و بهنوعی قلدری سرورانِ جامعه بود، ولی در ادامه به ضعف جامعه و همچنین تقلیل مشارکت شهروندان منجر شد.11 بر اساس طرح دولتسازی رضاشاه، ابتدا میبایست قدرت حکمرانانِ محلی درهمشکسته میشد، سپس در پرتو ظهور یک حکومت مرکزی قدرتمند، سرورانِ دیگر اجتماعی خلع سلاح میشدند. نتیجه این کار، ظهور دیکتاتوری، درهم شکستن جامعه شبکهای و سر برآوردن جامعه تودهای بود؛ جامعهای که باوجود انشقاق فرهنگی، بسیاری از قشرهایِ آن همچنان به فرهنگ خود تعلق خاطر داشتند و مجرای صحیح اجرای امور را در اسلام میدیدند.12
شماره آرشیو: 42-118ص
دولت پهلوی اول برای تقویت خود نیاز داشت در منازعه با جامعه ایرانی، سیاستهای مناسبی را اتخاذ کند تا بتواند به اهداف مدرن خود نائل شود. در مقابل، سروران اجتماعی ایران نظیر علما و روحانیان، تجار و بازاریان، ملاکان و زمینداران بزرگ، رؤسای ایلات و خوانین محلی و خاندان قاجار نیز برای تضمین بقای خویش، راهبردهای متفاوت و گوناگونی همچون سکوت و تقیه، همراهی، مبارزه مسلحانه و امثال این موارد را در برابر دولت پهلوی اول دنبال میکردند. در این دوره مهمترین مسئلهای که سبب منازعه دولت و جامعه میشد، جریان نوسازی و مدرنیزاسیون بود که نیروهای سنتی را تا حد زیادی تهدید میکرد. همین امر درگیریهای حکومت مرکزی و سروران اجتماعی را اجتنابناپذیر مینمود. بهاینترتیب دولت مجبور بود برای رسیدن به خواستهها و نیز تقویت خود بهعنوان دولتی مدرن، قدرت جامعه را محدود کند، ولی بهجای تقویت اقتدار قانونی، بیشتر تلاش کرد از طریق دسیسه، ترور، قتل و استفاده از ارتش، به سرکوب اجتماعی روی آورد و در عمل، خود را شبیه حکومت نادرشاه افشار نشان دهد. درنتیجه جامعه مقهور تمرکز قدرت دولت و ابزارهای رعبآور و خشونتافزای دولتی بود که قرار بود اصلاح و ترقی را مدنظر خود قرار دهد.
درنهایت جامعه همه ابزارها و امکانات خود را در برابر دولت قدرقدرت رضاشاهی از دست داد و به یک توده مطیع و رام، در جهت تحقق اهداف دولتی تبدیل شد. هرچند گفتمان پرطمطراق پهلویسم نیز نتوانست بنیانهای مذهبی جامعه ایرانی را تغییر دهد و امحای حکمرانان محلی در اصل به تودهای شدن جامعه کمک کرد. بدون دلیل نیست در همان زمان که تصور میشد تجدد روح جامعه ایرانی را درمینوردد ناگهان انقلابی مبتنی بر اوتوپیای اسلامی سرنوشت تاریخی ایرانیان را به شیوهای دیگر رقم زد.13
شماره آرشیو: 123933-275م
فرجامِ سخن
دولتسازی رضاشاهی را میتوان پاسخی به بحران حکمرانی و هرجومرجهای ناشی از پروژه مشروطیت در ایران دانست. مشروطهخواهان برای جلوگیری از هرگونه استبداد، بهجای تقویت نهادهای مدنی، زمینه را برای به قدرت رسیدن رضاخان فراهم کردند. رضاشاه که جامعه او را یک دیکتاتور مصلح برای ایجاد امنیت و نوسازی تلقی میکرد، آنچنان بر تمرکز منابع قدرت پای فشرد که عملا جامعه را به یک توده شکننده و ضعیف بدل کرد که دیگر نمیتوانست نقش و سهمی در سیاست داشته باشد. حذف سروران اجتماعی با استفاده از ابزارهای خشونتآمیز از یکسو و پای فشردن بر ایدئولوژیهای ساختگی از سوی دیگر، جامعه را در کامِ دولتِ قدرقدرت رضاشاه فروبرد.
پی نوشت:
1. منصورالسلطنه عدل، حقوق اساسی یا اصول مشروطیت، به اهتمام علیاصغر حقدار، تهران، چشمه، 1389، ص 171.
2. سالارکاشانی، مدرنیته سیاسی در ایران: تولد نخستین دولت ـ ملت ایرانی، تهران، طرح نو، 1399، ص 306.
3. حمید یحیوی، «شبانوارگی جدید: نقد و بررسی عقلانیتهای حکومتی دولت در ایران»، فصلنامه دولتپژوهی، دوره 3، ش 10 (تابستان 1396)، ص 18.
4. تورج اتابکی، تجدد آمرانه: جامعه و دولت در عصر رضاشاه، ترجمه مهدی حقیقتخواه، تهران، ققنوس، 1385، ص 14.
5. عباس میلانی، شکلگیری انقلاب اسلامی، از سلطنت پهلوی تا جمهوری اسلامی، ترجمه مجتبی عطارزاده، تهران، گام نو، 1383، ص 78.
6. وحید سینایی، دولت مطلقه، نظامیان و سیاست در ایران، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، 1396، ص 204.
7. سیدمرتضی حافظی، وحید سینایی، «تعلیق مشروطیت، وضعیت استثنا؛ کامیابی رضاشاه در کسب سلطنت»، پژوهشنامه علوم سیاسی، ش 59 (تابستان 1399)، ص 64.
8. موسی غنینژاد، تجددطلبی و توسعه در ایران معاصر، تهران، نشر مرکز، 1389، ص 35.
9. یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گلمحمدی و محمدابراهیم فتاحی، تهران، نشر نی، 1389، ص 162.
10. علیاکبر مسگر، «نهادهای هویتساز در دوره پهلوی اول: نمونه (سازمان پرورش افکار)»، مجله پیام بهارستان، ش 3 (بهار 1388)، ص 536.
11. سیدمرتضی حافظی، وحید سینایی، همان، ص 67.
12. نیکی کدی، ایران دوران قاجار و برآمدن رضاخان (1175 - 1304)، ترجمه مهدی حقیقتخواه، تهران، ققنوس، 1392، ص 146.
13. مهدی نجفزاده، جابهجایی دو انقلاب، چرخشهای امر دینی در جامعه ایرانی، تهران، انتشارات تیسا، 1397، ص 275.