«خاطراتی از پیشینه مراودات شهید سپهبد محمدولی قرنی با زندهیاد آیتالله سیدمحمود طالقانی» در گفتوشنود با سیدمهدی طالقانی
در پیشینه زندگی سیاسی شهید سپهبد محمدولی قرنی، نشانههای متعددی از ارتباط و همفکری او با زندهیاد آیتالله سیدمحمود طالقانی وجود دارد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، آشنایی پیشین، به نوعی همکاری و تعامل در حل مسائل کشور مبدل گشت. در گفتوشنود پیآمده، سیدمهدی طالقانی، فرزند آیتالله، به بیان خاطرات خویش از این همکاریها پرداخته است
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر:
نخستین سؤال ما، این است که نام و وجهه شهید سپهبد محمدولی قرنی را از چه دورهای شناختید؟
به نام خدا. با توجه به فضای امنیتیِ فوقالعاده سنگینِ دوره قبل از انقلاب اسلامی، شناخت عناصر ناراضی و منتقد، مخصوصا در نیروهای مسلح، فوقالعاده دشوار بود! موقعی که در سال 1342 مرحوم آقا (آیتالله سیدمحمود طالقانی)، مرحوم مهندس بازرگان و عدهای از اعضای نهضت آزادی را در دادگاه نظامی محاکمه میکردند، چند نظامی را هم همراه با آنها محاکمه کردند و آنجا بود که متوجه شدیم در ارتش شاهنشاهی هم، افراد ناراضی وجود دارند. بعدها اسم تیمسار قرنی را از خود آقا شنیدم.
در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب هم که نظامیهای ناراضی را میدیدیم، چون رسیدگی به کسانی که در تظاهرات مجروح میشدند، از طرف آقا به ما واگذار شده بود و باید آنها را به شکلی که لو نمیرفتند، به جای امنی میرساندیم، که مسئولیت فوقالعاده سنگینی بود؛ چون فقط به پزشکان خاصی مثل شهید فیاضبخش میشد اعتماد کرد. بعد از پیروزی انقلاب هم، این کار ما تحت عنوان «گروه امداد طالقانی» ادامه پیدا کرد. بههرحال ما به دلیل اینکه دور و بر آقا بودیم و آقا هم همه عمر در حال مبارزه با رژیم پهلوی بودند، زودتر از بقیه، مبارزان سیاسی، اعم از ارتشی و غیر ارتشی را میشناختیم.
مدیریت «گروه امداد طالقانی» با شما بود؟
بله؛ چون آقا مسئولیت این کار را به من داده بودند. یادم هست تعدادی ماشین آمریکایی را ــ که فورد استیشن بودند ــ مصادره کرده بودیم و از آنها به عنوان آمبولانس استفاده میکردیم.
از کجا مصادره کرده بودید؟
از مراکز فروشگاههای آمریکایی، که یکی از بزرگترین آنها، در خیابان سلطنتآباد (پاسداران) بود و آمریکاییها، از آنجا خرید میکردند. استیشنهایی که ما مصادره کرده بودیم، شماره ارتشی داشت و بعدها متوجه شدیم که باید آنها را به ارتش پس بدهیم! البته آن ماشینها، بیشتر از ارتش به درد ما میخورد، که از آنها به عنوان آمبولانس استفاده میکردیم، اما کسی حرف ما را تحویل نمیگرفت تا بالاخره تصمیم گرفتیم پیش شخص سپهبد قرنی ــ که در آن موقع تازه رئیس ستاد ارتش شده بود ــ برویم. با اینکه انقلاب پیروز شده بود، ولی هنوز مراکز مختلف، از جمله مراکز درمانی، سروسامان درستی نداشتند و ما باید همچنان، به مجروحان رسیدگی میکردیم. اورژانس تهران هم هنوز نمیتوانست درست سرویس بدهد و حتی اگر کسی در خانواده بیماری داشت هم، به ما مراجعه میکرد! ما هم تا جایی که از دستمان برمیآمد، آنها را به بیمارستانهای مختلف، مخصوصا بیمارستان ایرانشهر ــ که با تلاشهای آقا در اختیار ما بود ــ منتقل میکردیم.
همان بیمارستانهای موسوم به «کمک»؟
بله؛ پنج شش بیمارستان بودند که تحت عنوان «بیمارستانهای کمک»، بیماران و مجروحانی را که ما میبردیم، پذیرش میکردند. بعد از انقلاب در مناطقی مثل گنبد، کردستان، خوزستان و...، درگیریهایی پیش آمد و ما آن ماشینها را پس ندادیم و همچنان از آنها، به عنوان آمبولانس استفاده کردیم.
از دیدار خود با شهید قرنی، برای استفاده از این اتومبیلها میگفتید؟
بله؛ رفتیم و خودمان را معرفی کردیم و گفتیم داستان از چه قرار است و ما واقعا، به این ماشینها نیاز داریم. ایشان هم حکمی به نام «گروه امداد»، برای ما صادر کردند که بر اساس آن، توانستیم ماشینها را برای خودمان نگه داریم. این اولین بار بود که با سپهبد قرنی، از نزدیک آشنا شدم و از ایشان خواستم به ما کمک کنند تا در صورت لزوم، از امکانات پزشکی ارتش برای کمک به مجروحان و بیماران استفاده کنیم. ایشان هم جناب سرهنگی را به ما معرفی کردند تا اگر کاری داشتیم، از ایشان کمک بگیریم.
از آن روزها و نحوه مواجهه شهید قرنی با مسائل و مشکلات مردم چه خاطراتی دارید؟
ایشان انسان بسیار شریف، مدیر و مدبری بود. برایتان خاطرهای بگویم. پس از پیروزی انقلاب، پنج شش خانه امرای سابق ارتش در خیابان پاسداران، در اختیار ما بود. این خانهها، همه جور امکانات رفاهی و وسایل زندگی داشتند و قبل از انقلاب، در اختیار فرماندهان نظامی بودند، که در همان روزهای اول، عمدتا فرار کرده بودند! یک روز کسی به من خبر داد که همسر و دختر تیمسار فیروزمند ــ که متواری شده بود ــ آمدهاند و با من کار دارند. آنها به من گفتند: وسایل خانه متعلق به ارتش است، ولی آنها یکسری وسایل شخصی دارند که به آنها نیاز دارند. من با خودم فکر کردم: پدر خانواده فرار کرده است، ولی افراد خانواده چه گناهی دارند؟ قبول کردم که اموال شخصیشان به آنها برگردانده شود، اما قبل از آن، با سپهبد قرنی صحبت کردم و ایشان با نظر من کاملا موافقت کردند و اموالشان را با هماهنگی مرحوم قرنی، پس دادیم.
خاطره دیگر، مربوط به غائله کردستان است که مرحوم آقا بعد از سفر به این منطقه، برای مردم سنندج سخنرانی کردند. ما هم طبق وظیفهای که به عهدهمان بود، بین پادگان و فرودگاه در رفتوآمد بودیم و مجروحان را جابهجا میکردیم. یک تیم پزشکی هم در هلال احمر آنجا داشتیم که به مجروحان رسیدگی میکرد. در عین حال من باید با شورای شهر سنندج، هماهنگ و تلاش میکردم تا زمینه برای سخنرانی آقا فراهم شود. موقع سخنرانی آقا هم، اتفاق جالبی افتاد! پزشکی که به صورت داوطلب و همراه ما به سنندج آمده بود، از جا بلند شد و گفت: «آقا! من سه ماه است اینجا هستم و در این مدت، خدا میداند ارتش چه به سر ما آورده است!». من به او گفتم: «مرد حسابی! انقلاب تازه یک ماه است پیروز شده است؛ تو نبودی که پریروز آمدی پیش من و گفتی: میخواهم برای کمک به سنندج بیایم؟ حالا چطور میگویی سه ماه است که اینجا هستی؟...» خلاصه شرایط بسیار سختی بود! ضد انقلاب غیر از بالگرد آقا، به بقیه بالگردها تیراندازی میکرد! ما یک ماشین برده بودیم که با این تیرها، باکش را سوراخ کرده بودند!
درباره کدورت مقطعی آیتالله طالقانی نسبت به ارتش در آن سفر، سخن بسیار گفتهاند. شما دراینباره، خود از نزدیک شاهد چه مواردی بودید؟
بله؛ یادم هست با سپهبد قرنی تماس گرفتند و با عصبانیت گفتند: «چرا دستور دادهاید بر سر مردم سنندج بمب بریزند؟» ایشان هم گفت: «من چنین دستوری ندادهام!». دو افسر ارشد نظامی که آنجا بودند هم گفتند: «اینها بمب نیست؛ منور است! اینها را میزنیم که بفهمیم تیراندازیها، از کجا صورت میگیرند و سنگر نیروهای اغتشاشگر کجاست تا به جای آنها، مردم را نزنیم!» بعد هم پوکههای منورها را به ما نشان دادند. من که تا آن روز، از این جور چیزها ندیده بودم! بعد معلوم شد که ضد انقلاب، درباره قضیه بمبها هم مثل خیلی چیزهای دیگر، دروغ سر هم کرده است!
شایع بود که آیتالله طالقانی، در استعفای شهید قرنی نقش داشته و ایشان را به این کار تشویق کردهاند. این شایعه را چطور ارزیابی میکنید؟
گمان نمیکنم! آقا کلا اهل این جور کارها نبودند! تنها موردی که از دست سپهبد قرنی ناراحت شدند در همان قضیه کردستان بود، که همان جا برای ایشان روشن شد، ولی میدانم که مرحوم مهندس بازرگان در استعفای سپهبد قرنی نقش داشت!
برخی معتقدند قضایای کردستان، در شهادت سپهبد قرنی نقش زیادی داشت. شما هم همین تحلیل را دارید؟
باز هم گمان نمیکنم! گروه فرقان از افراد تأثیرگذار در انقلاب، فهرستی تهیه کرده بود و همانها را هم به ترتیب ترور کرد، اما قطعا قضایای کردستان، در استعفای سپهبد قرنی نقش داشت. مرحوم آقا در یکی از آخرین خطبههای نماز جمعه خود، از عملکرد مرحوم قرنی در کردستان دفاع کردند.
ظاهرا آیتالله طالقانی در کردستان، گفتوگوی جالبی هم با شهید فلاحی داشتند. شما شاهد این گفتوگو بودید؟
بله؛ تیمسار فلاحی در همان ایام سفر آقا به کردستان، در سنندج بود. آقا به شوخی به ایشان گفتند: «بالاخره یک افسر شجاع پیدا شد که کارهای مثبتی کرد! شما اهل کجا هستید؟» شهید فلاحی گفت: «طالقان!» آقا گفتند: «الحمدلله که یک آدم باغیرت طالقانی هم در اینجا پیدا شد!» ما مرحوم فلاحی را در آنجا کشف کردیم! بعد هم که ایشان مسئول هوانیروز کل کشور شد. در اعزام گروههای پزشکی به جاهای مختلف، از جمله گنبد کاووس، خیلی با ما همراهی کرد. خدا رحمتش کند. او هم مرد بزرگی بود.
شهید قرنی پس از پیروزی انقلاب اسلامی، نخستین شهید ترور محسوب میشود. شما جایگاه ایشان را چگونه میبینید؟
شاید نشود گفت نخستین شهید ترور! ضدانقلاب از همان ابتدا، ترورهای کوری را شروع کرده بودند و حتی آدمهای عادی را هم ترور میکردند! شاید بتوان ایشان را اولین شهیدِ شاخصِ ترور دانست. بعد از آن هم که سلسله ترورها ادامه پیدا کردند و عده زیادی از چهرههای شاخص و اصلی انقلاب ــ که متأسفانه جایگزینی هم پیدا نکردند ــ ترور شدند. اولین گروهکی هم که بنای ترور را گذاشت، گروه فرقان بود که برخلاف منافقین، ترورهایش کاملا حسابشده و دقیق بود و مثل منافقین، ترور کور نمیکرد! فرقان چهرههای برجستهای چون: شهید مطهری، شهید قرنی، شهید مفتح و... را از انقلاب گرفت و سنگ بنای ترور را گذاشت، که بعدها تداوم آن توسط منافقین، به حوادث دردناک سالهای 1360 تا 1362 منجر شد. بههرحال همانطور که اشاره کردید، سپهبد قرنی قربانیِ شاخص ترور، در دوره پس از انقلاب است که مقام والایی دارد. خدا رحمتش کند.