ازآنجاکه اجبار تنها در صورتی برای مردم یک کشور قابلپذیرش و تحمل خواهد بود که آمیخته به یک برنامه و سیاست توجیهگر قدرتمند باشد، رژیم پهلوی کوشید در کنار استفاده از قدرت فیزیکی و اجبار، از قدرت ایدئولوژی نیز برای تداوم و ثبات حاکمیت حداکثری خود سود برد، اما چرا طراحی بنیانهای این قدرت، به چرخش فکری طراحان رژیم پهلوی منجر شد؟
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر: اغلب نظامهای سیاسی در طول تاریخ در کنار استفاده از قدرت فیزیکی و اجبار، از قدرت ایدئولوژی برای تداوم و ثبات حاکمیت حداکثری خود سود بردهاند؛ زیرا اجبار تنها در صورتی برای مردم یک کشور قابلپذیرش و تحمل خواهد بود که آمیخته به یک برنامه و سیاست توجیهگر قدرتمند باشد؛ ازاینرو پایه ایدئولوژی قدرت با به تصویر کشیدن وضعیت مطلوب و آرمانی در جامعه و سرپوش گذاشتن بر واقعیتهای درونی آن، زمینه تثبیت قدرت رژیم حاکم بهعنوان قدرت مسلط و برتر را فراهم میکند. دولت پهلوی اول نیز از این قاعده مستثنا نبود. نوشتار پیش رو به واکاوی پایههای ایدئولوژیک دولت پهلوی اول پرداخته است.
روشنفکران و نقش آنها در ایدئولوژیسازی
برقراری مجدد رژیم سلطنتی و ابقای آن در خاندان رضاشاه، دستاورد منازعه طولانیمدت قدرت و کشمکش ایدئولوژیک حکومت کودتا بود که در 22 آذرماه 1304ش با رأی مجلس موسسان به خلع ید قاجاریه از حکومت و تأسیس سلسله سلطنتی جدیدی با عنوان «پهلوی» به وقوع پیوست. طراحان رژیم پهلوی که با انبوهی از القائات ایدئولوژیک مدرن، شبهمدرن و سنتی پا به عرصه قدرت نهاده بودند، سرانجام به این نتیجه رسیدند که برای کسب نهایی قدرت و حفظ بقای خود، چارهای جز تن دادن به چهارچوب سنتی حکومتهای پیشین، یعنی نظام سلطنتی، ندارند و بایستی آرمانهای ایدئولوژیک خود را با ترکیبی تعدیلیافتهتر در همین چهارچوب سنتی دنبال کنند.
در حقیقت بازبینی تجربه مشروطه از سوی روشنفکران نسل دوم ایران سبب شد آنان با چرخشی فکری، از آرمانهای دموکراسیخواهی و تجدد دست کشند و راه برونرفت ایران از عقبماندگی را در الگوی نوسازی آمرانه دریابند.1 درنتیجه طراحان ایدئولوژیک دولت پهلوی اول بهرغم پیشزمینهها و نظریهپردازیهای قبلی، در یک مرحله گذار به مختصات روشن و عنصر حکومتیشده خود دست یافتند و عوامل سیاسی ـ نظامی کودتا در تقابل با یکدیگر و در تعارض با ساخت سنتی قدرت و توجیه مشروعیت قدرتی که بهدست آورده بودند، به طراحی اصول ایدئولوژیک حکومت پهلوی پرداختند که در ادامه به آن اشاره خواهد شد.
ناسیونالیسم باستانگرا بهمثابه ایدئولوژی تاریخساز
رضاخان که طبق قانون اساسی مشروطه سلطنتی عنوان محدود پادشاه را بهدست آورده بود، باید به نحوی میان آن و سبک آمرانه و قدرت خودکامه مورد نظر خود تلفیقی ایجاد میکرد. او برای تلفیق این تقابل، خود را از منابع سنتی قدرت سیاسی، یعنی مذهب و نظام عشیرهای، دور کرد و به برداشتی بهدقت برساخته از ناسیونالیسم روی آورد که میراث ایرانِ پیش از اسلام را گرامی میداشت. این منبع مشروعیت میتوانست بسی دیرینهتر از اسلام و گستردهتر از هر ایل و طایفهای در نظر گرفته شود. رضاشاه با تأکید بر نهاد سلطنت و تداوم آن در بستر تاریخ و فرهنگ ایران، موجی از بیان و احساسات ناسیونالیستی به راه انداخت.2 بیتردید، تأکید بر احساسات میهنپرستانه اقدامی بود که حکومت پهلوی از طریق آن میخواست قدرت خود را تثبیت و عناصر مخالف را از صحنه سیاسی ایران حذف کند.
رضاشاه در تخت جمشید
شماره آرشیو: 131055-275م
افزون بر این، در زمینه ناسیونالیسم، همگرایی روشنفکران در حمایت از تلاشهای رضاخان، که میکوشید فرهنگ ایرانى را با محوریت پیش از اسلام ترویج کند و برای احیاى ایران باستان بر محورها و اصولی همچون بازنویسى متون تاریخى، برگزارى جشن هزاره فردوسى، پیراستن زبان فارسى از واژههاى غیرفارسى، ارائه تقویم مستقل و تغییر نام کشور تأکید داشت، بیان روشنی یافت.3
ناسیونالیسمِ موردنظر روشنفکران ایجاد هویت ملی جدید بر پایه ملیگرایی و باستانگرایی بود، اما «ناسیونالیسم پهلوی بیشتر به سمت نوعی میهنپرستی شخصیشده در نوسان بود؛ زیرا بهجای آنکه بر گرایشهای آزادیخواهانه و قانونگرایانه در قالب یک سرزمین معین تأکید کند مبتنی بر وفاداری شخصی، سنتی، فرهنگی یا معطوف به نژاد بود. موج میهنپرستی در کشورهایی نظیر ایران با گسترش نوعی ناسیونالیسم ارگانیک یا قومی (آریاییگری) دنبال شد که خواهان ایجاد هویت مشترک و تحقق روحیهای بنیادی از جمعگرایی بود، نه آنکه به دنبال شکلی از حکومت باشد که حقوق آحاد شهروندان را تضمین کند».4 در این نوع نگاه، مفهومی از هویت ملی بهعنوان ایدئولوژی رسمی دستگاه پادشاهی ساختهوپرداخته شد که همان مفهوم کهن «ایرانشهر» است که حافظ و نگاهبان آن نظام شاهنشاهی است. در این راه با تحریف بسیاری از واقعیتها و با هدف فراهم کردن مبانی ایدئولوژی شاهنشاهی تلاش شد شاه، شأن و مقامی فراتر از انسان معمولی یابد و بینیاز از مشروعیت مردمی دانسته شود.
موج میهنپرستی در کشورهایی نظیر ایران با گسترش نوعی ناسیونالیسم ارگانیک یا قومی (آریاییگری) دنبال شد که خواهان ایجاد هویت مشترک و تحقق روحیهای بنیادی از جمعگرایی بود، نه آنکه به دنبال شکلی از حکومت باشد که حقوق آحاد شهروندان را تضمین کند. در این نوع نگاه، مفهومی از هویت ملی بهعنوان ایدئولوژی رسمی دستگاه پادشاهی ساختهوپرداخته شد که همان مفهوم کهن «ایرانشهر» است که حافظ و نگاهبان آن نظام شاهنشاهی است.
سکولاریسم؛ تلاش برای حذف اسلام
طرح انگارههای سکولاریسمی و در برخی موارد لائیکمآبانه از سوی ایدئولوژیپردازان دوره رضاشاه در حقیقت ریشه در آرای متجددین عصر مشروطه همچون میرزا ملکمخان، فتحعلی آخوندزاده و... داشت. با روی کار آمدن رضاشاه و پاگیری اندیشه تأسیس دولت مدرن در ایران بار دیگر اندیشههای سکولاریستی در میان سیاستمداران و روشنفکران ایرانی نمود بارزی یافت. تأمل در زوایاى سیاستهاى رژیم، نشاندهنده برخورد با اندیشه اسلامى و درنهایت، سوق دادن جامعه بهسوی بىدینى است که دولت برای نیل به این هدف، از سویى درصدد چالش با اندیشه اسلامى و از سوى دیگر، جایگزینى ایدئولوژى جدیدى بود؛ زیرا میپنداشت با ترویج سکولاریسم میتواند دین اسلام را از ساحت حیات اجتماعی به حاشیه براند.
میرزا ملکمخان
شماره آرشیو: 4821-4ع
روشنفکران دوره رضاخان، به حضور دین در امور سیاسی و اجتماعی اعتقاد نداشتند؛ ازاینرو، برای کنار گذاشتن علما و دین از مسائل سیاسی و اجتماعی جامعه و نیز به انزوا کشاندن آنها تلاش میکردند. «محمدعلی فروغی، احمد کسروی و تقیزاده ازجمله مهمترین افرادی بودند که در ترویج و گسترش آرای سکولاریستی در گفتمان پهلوی اول نقش بسزایی داشتند.»5 برای نمونه «کسروی در پی تدوین آیینی عقلانی همچون دین طبیعی بود و معتقد بود که بهموازات تحولات سیاسی و اقتصادی، در عرصه دین نیز باید تحول صورت پذیرد. از منظر کسروی عقل مهمترین منبع برای روزآمد کردن اسلام بوده و مسائلی همچون قضا و قدر، معجزه پیامبران و خوار شمردن دنیا که منشأ عقبماندگی است میبایست طرد شود».6
سیدحسن تقیزاده
شماره آرشیو: 6810-1ع
در راستای تحقق ایدههای سکولاریستی، «دولت بهتخریب عقاید و تضعیف ایمان مردم، ایجاد تشکیک در مبانى دینى، حمایت از جریانهاى انحرافى مانند کسروى و شریعت سنگلجى، ایجاد محدودیت و برخورد با مراسم دینى و مناسک مذهبى، معارضه با روحانیت و سعى در کاهش نفوذ آنان در جامعه، ترویج باستانگرایى و ایدئولوژىهایى براى جایگزینی بهجای اسلام، نظام قضایى نوین و سنّتستیزى و القای شبهه با هدف تضعیف فرهنگ دینی اقدام کرد».7
شبهمدرنیسم یا نوسازی غربی؛ اخذ ظواهر فرهنگ غرب
در نخستین سالهای قرن بیستم، ایرانیان هنوز رویکردی سنتی به زندگی اجتماعی داشتند و آداب و رسوم حاکم بر جامعه ایرانی نیز غالبا سنتی بود، اما بیتردید، در این دوران، میدان منازعه سیاسی از آنِ روشنفکران متجددی بود که نوسازی ایران را به سبک غرب خواستار بودند. این روشنفکران، راه نجات ایران را در ایجاد حکومت متمرکز و قدرتمندی میدیدند که هرچه سریعتر کشور را از عقبماندگی برهاند. آنها با نشر عقاید خود بر سلوک رضاخان تأثیر گذاشتند. «روشنفکران جوانی مانند فرجاللهخان بهرامی، علیاکبر داور، عبدالحسین تیمورتاش، جوانان انجمن ایران جوان ... و نویسندگان فعال نشریهها و جراید، برنامه اصلاحی رضاخان را بر پایه تجدد، تمرکز و سکولاریسم... پایهگذاری کردند تا به آرزوهای خود در تأسیس ارتش مدرن، تأسیس راهآهن و بانک ملی، گسترش آموزش جدید و عرفی، تحمیل زبان فارسی به اقلیتهای زبانی، آزادی زنان و نوگرایی صنعتی جامه عمل بپوشاندند.»8
علیاکبر داور
شماره آرشیو: 5070-11ع
تقلید و اقتباس از پوسته بیرونی و ظاهری تمدن غرب بدون توجه به تحولات تاریخی و زیرساختهای جامعه غربی، ویژگی مهم این دوره است. بسیاری از کسانی که در پشتصحنه کارگردانی را بر عهده داشتند (شاه و دیگران) با برداشتی سطحی از مدرنیسم و تلاش برای اجرای آن در ایران، فکر میکردند بر معضل بزرگ عقبماندگی کشور غلبه خواهند نمود؛ بنابراین با اخذ ظواهر به تقلید از غرب پرداختند.9 اما به دلیل تدوین نشدن الگوی تمامعیار و برداشت سطحی و ظاهری شاه و گردانندگان تفکر نوسازی در مورد مدرنیته و همچنین بیبهرگی دولت شبهمدرن پهلوی از انسجام و تناسب درونی، بهجای تغییرات بنیادی و استفاده از جنبههای مثبت مدرنیته عملا به ظواهری از زندگی غربی و رفتارهای تقلیدی بسنده شد و همچنین به دلیل پذیرفته نشدن آن از سوی نیروهای اجتماعی و مذهبی، حیات ایرانِ نو تحت لوای استبداد پهلوی به صورت شکلکی تناقضآمیز درآمد.
فهم نادرست ماهیت و علل و عوامل مدرنیسم اروپایی تا بدانجا تنزل کرده بود که معیار پیشرفت را در کلاه کلنی (شاپو)، کشف حجاب و حتی توالت فرنگی و وان حمام میدیدند؛ بنابراین مدرنیسم، تجددگرایی و غربگرایی حالتی ظاهری داشت نه ریشهای. در مجموع میتوان گفت که رژیم پهلوی برنامههایش را در جهت غربگرایی و اخذ مدرنیسم طراحی و اجرا میکرد؛ زیرا تجددگرایی را در تغییر پوشاک مردان و زنان، نوگرایی صنعتی و ایجاد ارتش مدرن میدانست.10
در پس کلاه برداشتن و کلاهگذاری بر سر ملت ایران چه میگذشت؟
فرجام سخن
در ساختار سیاسی دوره پهلوی اول مفاهیمی نظیر ناسیونالیسم، میهنپرستی، سکولاریسم، مدرنیسم و نوسازی بهعنوان ایدئولوژیهایِ سامانبخش به دولت مورد استناد و کاربرد قرار گرفت که بتواند زمینه را برای بازتولید اطاعت و انقیاد در درون نهادهای اجتماعی جهت تضمین سلطه و وفاداری و سرسپردگی شخصی فراهم آورد؛ چراکه در این حالت متأثر از محوریت یافتن نظام اطاعت و تسلیم، جامعه بهصورت مستقیم در معرض اراده معطوف به قدرت حکمران قرار دارد؛ ارادهای که مرزها و حدود آن نه از طریق قرارداد اجتماعی، بلکه تنها از طریق میزان ظرفیت و توانایی مادی دستگاه سلطه تعیین میشود.
پی نوشت:
1. مجید استوار، «نقش روشنفکران ایرانی در ساخت دولت رضاشاه»، فصلنامه رهیافتهای سیاسی و بینالمللی، ش 4 (1396)، ص 20.
2. علی قیصری، روشنفکران ایران در قرن بیستم، ترجمه محمد دهقانی، تهران، هرمس، 1393، صص 80-81.
3. فرزین وحدت، رویارویی فکری ایران با مدرنیت، ترجمه مهدی حقیقتخواه، تهران، ققنوس، 1382، ص 132.
4. هیلل فریش، «خاورمیانه»، ترجمه هرمز همایونپور، دایرهالمعارف ناسیونالیسم، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی وزارت امور خارجه، 1383، ص 443.
5. علی قیصری، همان، صص 80-83.
6. حجتالله اصیل، سیری در اندیشه سیاسی کسروی، تهران، امیرکبیر، 1356، ص 136.
7. حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران، اطلاعات، 1369، صص 72 و 75.
8. محمدعلی کاتوزیان، ایرانیان: دوران باستان تا دوره معاصر، ترجمه حسین شهیدی، تهران، مرکز، چ ششم، 1393، ص 222.
9. حمید بصیرتمنش، علما و رژیم رضاشاه، تهران، عروج، 1376، ص 51.
10. حسین بشریه، جامعهشناسی سیاسی ایران، تهران، نگاه، 1381، ص 68.