روشنفکران ادوار چهارم و پنجم با همه تنوعات فکریشان جملگی بر این باور بودند که دیگر آمال و آرزوهای دموکراتیک مشروطه، شوقی برنمیانگیزد و به اقتضای اوضاع کنونی باید به سمت «دیکتاتور ایدئالدار»، «یک دماغ منور» و «مستبدی روشناندیش» حرکت کرد که بتواند زمینهها و مقدمات لازم را برای انقلابی اجتماعی فراهم کند
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛ به سلطنت رسیدن رضاشاه و اعلام انقراض قاجاریه یکی از نقاط عطف انقلاب مشروطه بهشمار میآید. رابطه مشروطهخواهان با رضاشاه، بهنوعی تعامل و تقابلِ توأمان بود. آنها از یکسو از ایجاد نظم و امنیت رضاشاهی، چیزی که پاشنه آشیل انقلاب مشروطه بود، راضی بودند، اما از سوی دیگر با زیر پا گذاشته شدن قانون اساسی مشروطه و ایجاد تمرکز قدرت و نوعی انسداد سیاسی، بهشدت مخالف بودند. در حقیقت رضاشاه با ایجاد یک امنیت سراسری بر پایه زور و ایجاد رعب و وحشت توانسته بود کشور را از پراکندگی و هرجومرج نجات دهد، اما این مسئله بدون حفظ دستاوردهای قانونی مشروطهخواهان، سبب تقابلهایی میان مشروطهخواهان و رضاشاه شد.
تقابل برای حفظ قانون اساسی
هدف جنبش مشروطیت آن بود که به عمر حکومت مستبدانه پایان دهد و حکومتی مبتنی بر قانون اساسی جانشین آن کند، اما این جنبش نتوانست به اهداف خود دست یابد و درنهایت به بینظمی و آشوب منجر شد.1 عدم موفقیت جنبش مشروطه و فروپاشی سیاسی و اشغال بخشی از ایران در جنگ جهانی اول و تلقینهای برآمده از نیروهای خارجی، بخشی از مشروطهخواهان را به سمت گزینهای جدید سوق داد: جستوجوی یک مرد مقتدر، کسی که بهعنوان کارگزار ملت، یک حکومت مرکزی مقتدر بنا نهد و قادر باشد مشکلات عقبماندگی کشور را حل و درعینحال از یکپارچگی و استقلال آن محافظت کند.2 بهعبارتیدیگر، مشروطهخواهان در کنار سایر گروههای دیگر به این باور رسیدند که تنها یک رهبر نظامی قوی میتواند وحدت ایران، قدرت آن و مدرنیتهای را که مشروطهخواهان به دنبال آن بودند به ارمغان آورد.
قانون اساسی مشروطه راه را برای به قدرت رسیدن رضاخان بسته بود. اصل 36 متمم قانون اساسی مشروطیت، سلطنت را در خاندان قاجار منحصر کرده بود. خلع محمدعلیشاه سلطنت دودمان قاجار را منقرض کرد و چند سال سلطنت احمدشاه بهمنزله بارانهای ریزهای شد که بعد از بارندگیهای شدید فرود میآیند.3 در ماده 36 متمم این قانون آمده بود: «سلطنت مشروطه ایران در شخص اعلیحضرت شاهنشاهی السلطان محمدعلیشاه قاجار ادامالله سلطنته و اعقاب ایشان نسلا بعد نسل برقرار خواهد بود». بر اساس این متمم، امکان اینکه رضاخان بهصورت قانونی بهجای احمدشاه بر سلطنت تکیه زند وجود نداشت،4 اما در مهرومومهای پس از مشروطه و ناکارآمدی قاجارها، تضعیف دولت مرکزی، فساد و بیلیاقتی اداری و ناامنی و هرجومرج سیاسی و اجتماعی و فقر و فلاکت اقتصادی، همه اقشار و گروهها را از قاجارها ناراضی ساخت. 5 بنابراین این نارضایتی زمینه را برای تغییر قانون اساسی مشروطیت و گذر از سلطنت قاجار به پهلوی فراهم کرد. رضاخان و حامیان وی باید این مانع رسیدن به سلطنت را کنار میزدند. چنین عملی از جانب آنان، قانون اساسی و آینده آن را در وضعیتی شکننده قرار میداد و هرلحظه بیم آن میرفت تا دستاورد مهم انقلاب مشروطه از بین برود. در چنین وضعیتی نخستین تقابلها میان مشروطهخواهان و رضاشاه آغاز شد.
احمدشاه قاجار و رضاخان سردارسپه در اصفهان (سال 1301)
شماره آرشیو: 124023-275م
رضاخان و حامیان وی تمام تلاش خود را برای تغییر متمم قانون اساسی به کار گرفتند. با این اوصاف، تغییر سلطنت از قاجاریه به پهلوی بدون مشاجره و مخالفت صورت نگرفت و بحثوجدلهایی بر سر اینکه رضاخان بتواند بهجای احمدشاه بر تخت نشسته بهوجود آمد. بر همین اساس برخی از مشروطهخواهان با این تغییر غیرقانونی و این انتقال مخالفت کردند که از مهمترین آنها باید به دکتر محمد مصدق و یحیی دولتآبادی اشاره کرد. یحیی دولتآبادی بهعنوان مخالف بیان میکند: «پس از اسکات کسانی که میخواهند هوچیگری نمایند میگویم وقتی قانون اساسی در این عمارت نوشته میشد و آنوقت هم فشار کمتر از حالا نبود... قجر رفت خدا و عملیات او را برد سردار سپه میآید، پس من چرا در صف مخالفین هستم؛ چونکه غیر از این دو، سیمی هم هست که نامش قانون است که نمیدانم کدام ماده از مواد آن به ما اجازه میدهد در این کار بدینصورت مداخله نماییم و برخلاف قسمی که در همین موضوع یاد کردهایم رفتار کنیم».6
از همان آغاز سلطنت رضاشاه نمایان بود که قانون اساسی چندان مورد اهمیت قرار نمیگیرد. تغییر در متمم قانون اساسی به نفع رضاشاه که به عقیده بسیاری از نمایندگان مجلس، امری غیرقانونی محسوب میشد، قانون اساسی را در یک وضعیت شکننده قرار داد که هر لحظه میتوانست به نفع دولت مرکزی تَرَک بردارد. این قانون به رضاشاه این حق را میداد که در یک وضعیت استثنا حق انحصار آخرین تصمیم را داشته باشد
مصدق در خصوص این تغییر بیان میکند: «قانون اساسی یک اصولی دارد که بهواسطه معروفیتش، به عقیده بنده حتیالمقدور تا یک قضیه حیاتی و مماتی پیدا نشود، نبایستی تغییر کند مگر با بودن یک شرایطی که لازم برای تغییر قانون اساسی است. خدایا تو شاهد باش من خدا را به شهادت میطلبم که عقیدهام را میگویم و تغییر قانون اساسی آن را متزلزل میکند و ممکن است مملکت به یک خرابی بیفتد که مطلوب نباشد... اینطور تغییر دادن قانون اساسی یک سابقهای میشود که قانون اساسی را بهکلی سست و متزلزل میکند که هر ساعت یک نفر اراده کرده بیاید این اصولی را که بنده برای شما خواندم این اصولی را که همهچیز ما را تأمین میکند تغییر دهد».7
بنابراین دو مشروطهخواه مطرح، یعنی دکتر مصدق و دولتآبادی، از منظر حقوقی با تغییر قانون اساسی به مخالفت برمیخیزند و این تغییر را غیرقانونی اعلام میکنند، اما در آنسو حامیان رضاشاه، کسانی چون علیاکبر داور، بهعنوان حامی رضاخان و موافق تغییر، آن را نقض قانون اساسی نمیداند بلکه به صلاح مملکت میداند.8 پرواضح است که نمایندگان موافق و در رأس آنان علیاکبر داور در دفاع از بر سلطنت نشستن رضاخان، مخالفان را به ناکارآمدی قاجارها ارجاع میدهند و در توجیه دست بردن در قانون اساسی مشروطه، به ضعف و ناکارآمدی و معضلاتی که قاجارها ایجاد کردهاند اشاره میکنند.
میرزایحیی دولتآبادی (سال 1318)
شماره آرشیو: 4631-5ع
تعاملها برای نوسازی و تغییر
از همان آغاز سلطنت رضاشاه نمایان بود که قانون اساسی چندان مورد اهمیت قرار نمیگیرد. تغییر در متمم قانون اساسی به نفع رضاشاه که به عقیده بسیاری از نمایندگان مجلس، امری غیرقانونی محسوب میشد، قانون اساسی را در یک وضعیت شکننده قرار داد که هر لحظه میتوانست به نفع دولت مرکزی تَرَک بردارد. این قانون به رضاشاه این حق را میداد که در یک وضعیت استثنا حق انحصار آخرین تصمیم را داشته باشد. دوره پنجم مجلس شورای ملی یکی از حساسترین و مهمترین ادوار قانونگذاری ایران است که فصل جدیدی را هم در تاریخ مشروطیت و هم در تاریخ سیاسی ایران گشود. این دوره موجد یک سلسله حوادث و وقایع بسیار مهمی بوده که در سایر ادوار پیشین مشاهده نمیشود؛ زیرا تصمیمات و مصوبات آن تأثیری عمیق و عینی در تاریخ ایران گذاشت.9 مجلس پنجم آخرین مجلسی بود در دوره پهلوی اول که توانست اقدام مؤثری انجام دهد که آنهم در جهت تقویت قدرت رضاشاه و بیاعتنایی به قانون اساسی بود. از این دوره به بعد جامعه زیرِ سیل «زوری قانون» غرق شد و آنچه باقی ماند حکومتِ زور عریان بود؛ فارغ و فراتر از قانون.
بااینهمه اکثریت مجلس امیدوار بود مشیرالدوله در مقابل مداخله سردار سپه در انتخابات مجلس و در دوره فترت بین مجلس چهارم و پنجم مقاومت بیشتری کند، ولی بهجز تهران در تمام شهرستانها نظامیان انتخابات را تحت کنترل شدید خود داشتند.10 اما این مجلس که بخش اعظم آن را مشروطهخواهان تشکیل میدانند علیرغم اینکه اقدامات رضاشاه بهطور روشن و آشکار در تعارض با قانون اساسی قرار داشت، بهمنظور ایجاد نظم و امنیت و ایجاد فعالیتها و اقدامات نوسازانه، از در تعامل مماشات و تعامل با رضاشاه برآمدند. روشنفکران این دوره با همه تنوعات فکریشان جملگی بر این باور بودند که دیگر آمال و آرزوهای دموکراتیک مشروطه، شوقی برنمیانگیزد و به اقتضای اوضاع کنونی باید به سمت «دیکتاتور ایدئالدار»، «یک دماغ منور» و «مستبدی روشناندیش» حرکت کرد که بتواند زمینهها و مقدمات لازم را برای انقلابی اجتماعی فراهم کند. در آن هنگام، روشنفکران پیش از آنکه آثار چنین امری را پیشبینی کنند، آرزوی قدرتی را داشتند که بتواند ساختارهای اجتماعی ـ سیاسی کشور را سامان دهد و آرمانهای سیاسی آنان را تحقق بخشد.11
محمدتقی بهار نیز که یکی از مهمترین طرفداران آزادی و حکومت مشروطه بود، از حکومت مطلقه طرفداری و بیان میکند که من آن روز و دیروز و امروز و همیشه صاحب این عقیدهام که دولت مرکزی مقتدر باشد و شکی نیست دولت مقتدر مرکزی، که با همراهی احزاب و مطبوعات آزادیخواه و بهشرط عدالت بر سرکار آمده باشد، میتواند همه کار برای مملکت بکند.12 البته او بعدها احتمالا با آنچه رضاشاه بر سرش آورد از این گفته خود پشیمان شد.
محمدتقی بهار و برخی از نمایندگان پنجمین دوره از مجلس شورای ملی در گفتوگو با رضاخان
رضاشاه بهرغم همکاری مشروطهخواهان و تعاملهای آنها با وی، همینکه از تمرکز قدرت در اختیار خود مطمئن شد، بیتوجه به خواستهها و اهداف هواداران مشروطه، منویات شخصی خود را عملی و روح و آمال مشروطیت را لگدمال کرد.
فرجامِ سخن
مشروطهخواهان در تلاش برای حفظ دستاوردهای انقلاب مشروطه، از همه مهمتر قانون اساسی مشروطه به تقابل با نظام سیاسی زیادهخواه پهلوی پرداختند، اما از سوی دیگر نمیتوانستند در چهارچوب نظام سیاسی قبلی به اهداف نوخواهانه خود دست یابند؛ درنتیجه در کنار تقابل برخی از چهرههای مشروطهخواه، بخش بزرگی از آنها برای حفظ ظاهری از قانون اساسی مشروطه و مدرن شدن جامعه ایرانی به همکاری و تعامل با نظام سیاسی پهلوی روی آوردند، اما نکته مهم آن بود که رضاشاه اعتنایی به مشروطیت نداشت و با کمرمق شدنِ تقابلها به قبضه کردن تمام قدرت و حذف مشروطهخواهان از عرصههای سیاسی و نشاندن هواداران خود به جای آنها دست زد.
پی نوشت:
. استفانی کرونین، رضاشاه و شکلگیری ایران نوین، ترجمه مرتضی ثابتفر، تهران، جامی، 1383، صص 29-30.
2. تورج اتابکی، تجدد آمرانه، جامعه و دولت در عصر رضاشاه، تهران، ققنوس، 1398، ص 13.
3. محمدتقی بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران: انقراض قاجاریه، ج 2، تهران، امیرکبیر، 1363، صص 61-62.
4. حسین مکی، تاریخ بیستساله ایران، ج 3، تهران، انتشارات علمی فرهنگی، 1374، ص 490.
5. عبدالکریم حائری، مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1364، صص 185-190.
6. یحیی دولتآبادی، حیات یحیی، ج 4، تهران، انتشارات عطار، 1362، ص 315.
7. حسین مکی، همان، ص 491.
8. یحیی دولتآبادی، همان، ص 492.
9. حسین مکی، مصدق و نطقهای تاریخی او، تهران، سازمان انتشارات جاویدان، 1364، ص 451.
10. وحید سینایی، دولت مطلقه، نظامیان و سیاست در ایران، مشهد، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، 1396، ص 273.
11. بیژن میرزایی و دیگران، «تحولِ هویت روشنفکری و تأثیر آن در سرکار آمدن رضاخان»، فصلنامه توسعه سیاسی، ش 4 (تابستان 1399)، ص 134.
12. خلیلالله سردارنیا و حسین محسنی، «روشنفکری مشروطه از آرمانشهر دموکراتیک تا اقتدارگرایی»، فصلنامه دولتپژوهی، ش 11 (پاییز 1396)، صص 112-113.