«انقلاب اسلامی ایران به مثابه پدیدهای غیر قابل اجتناب-1» در گفتوشنود با عباس سلیمی نمین
در سالهای اخیر، از سوی پارهای عناصر سیاسی، رویکرد اصلاح تدریجی و مداوم، به عنوان بدیل انقلاب مطرح شده است؛ تا جایی که این ادعا را میتوان از زبان برخی انقلابیون قدیم نیز شنید! تارنمای پژوهشکده تاریخ معاصر ایران، این رویکرد را در میان برخی تاریخپژوهان به اقتراح گذارده است. در گفتوشنود پیآمده، عباس سلیمی نمین به تحلیل این انگاره پرداخته است
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
از منظر شما، آیا وقوع انقلاب اسلامی ایران برای تغییر همهجانبه شرایط در کشور، یک راه حل ناگزیر و قطعی بود و مثلا نمیشد از تغییرات تدریجی و آرام، آنگونه که اخیرا برخی مدعی شدهاند، استفاده کرد؟
بسم الله الرحمن الرحیم. ما امروز وقتی در احوالات ملتها مطالعه میکنیم، میبینیم که هیچگاه آنها، سلطه بیگانه را تحمل نکردهاند. در یک نقطهای، به حالت انفجار درآمده و اجنبی را از کشور بیرون راندهاند؛ لذا قطعا انقلاب در ایران ــ که در چنین شرایطی انجام شد ــ غیرقابل اجتناب بود؛ چراکه بعد از کودتای 1332، آمریکاییها، انگلیسیها و صهیونیستها، بر همه امور ایران مسلط شدند. حتی آمریکاییها، پنجاههزار مستشار به ایران آورده بودند. این مستشاران از سازمان برنامه و بودجه تا ارتش و ساواک، در همه ارکان حکومت مستقر بودند. آنها بودند که به ما امر و نهی میکردند و میگفتند که چه باید کرد! بعضا برای بسیاری از ارتشیان ما، بسیار سخت بود که یک گروهبان آمریکایی، به یک سرهنگ ایرانی دستور بدهد! این، تحقیرِ یک ملت است. حتی یکی از دلایلی که باعث شد ارتش با انقلاب همراه شود و در آن فروپاشی صورت گرفت، همین مسئله بود؛ چون در واقع پذیرش این تحقیر، برای ارتش هم غیرقابل تحمل بود؛ لذا نفس اشغال یک کشور، حال چه از طریق لشکرکشی و چه به شکل کودتا و ایجاد سلطه پس از آن، موجب قیام ملتها میشود. شما وقتی تاریخ را مطالعه کنید، میبینید که در جنگ جهانیدوم، ارتش آلمان هر کشوری را که اشغال میکند، آن ملت علیه قوای اشغالگر، دست به تشکیل هستههای مقاومت میزند. ملت سلاح در دست میگیرد و سعی میکند ارتش مسلط بیگانه را از کشور بیرون براند؛ چون برای یک ملت، مایه تحقیر است که بیگانه بیاید و امور کشور او را در دست بگیرد؛ بنابراین حتی اگر فقط حضور آمرانه انگلیس، آمریکا و اسرائیل را در ایران داشتیم و هیچ استبدادی هم در حاکمیت کشور نبود، شکی وجود نداشت که ملت ایران نسبت به سلطه بیگانه، حساس می شد و به قیام دست میزد؛ چون همواره، این سلطه بیگانه است که ملتها را به قیام فرامیخواند.
از نظر شما، این قاعده در مورد نهضت ملی ایران و قیام مردم کشورمان علیه دولت انگلستان نیز صادق است؟
البته در آن مقطع، هنوز استبداد چندان پرقدرت و از سوی بیگانگان تقویت نشده بود، اما ملت ایران علیه تسلط انگلیس بر موهبت خدادادی نفت خود، قیام کرد؛ چون ملت این مسئله را مطابق با شئونات خودش نمیدید که بیگانه بیاید و نفت کشور را در اختیار خود بگیرد، اما همانطور که اشاره شد، بعد از کودتای آمریکا و انگلیس در ایران، همه امور از جمله نفت، به دست بیگانه افتاد! آیا ملت ایران در بلندمدت، این وضعیت را تحمل میکرد؟ آیا راه دیگری وجود داشت که ملت با بیگانگان مدارا کند و خواستههای اصلاحی خود را به شکلی دیگر پیش ببرد؟ بیگانهای از طریق کودتا آمده و میخواهد به صورت حداکثری، یک ملتی را چپاول کند، طبیعتا این با مصالح ملت در تعارض قرار میگیرد و روز به روز هم، این تعارض حادتر میشود تا به نقطه جوش و انفجار میرسد! در واقع ما علاوه بر سلطه بیگانه، با یک استبداد برکشیده بیگانه هم مواجه بودیم، که آن نیز مانند اولی، غیرقابل تحمل بود؛ یعنی هم پهلوی اول، توسط کودتای بیگانه روی کار آمد و هم پهلوی دوم. در انتهای حاکمیت پهلوی اول، انگلیسیها ترجیح دادند رضاخان را به دلیل اینکه ملت ایران بهخاطر اقدامات او به تنگ آمده و در حال انفجار است، از کشور خارج کنند تا برکشیده آنها در ایران محاکمه نشود! در دوره پهلوی دوم هم، وضعیت استبداد آنقدر شدید شد که ملت حتی در خلوت هم میترسید تا با خانوادهاش علیه شرایط حاکم بر کشور صحبت کند! چون حاکمیت حتی این موارد را رصد میکرد و معترضان را به عقوبت میرساند!
چرا در آن دوران، استبداد پهلوی دوم تا آن حد حساس و البته شکننده شده بود؟
چون روزبهروز، مقاومت مردم بیشتر میشد و حاکمیت راهی نداشت جز اینکه سرکوب را بیشتر کند! معادلهای هست که هر چه استبداد با شکنجه و ابزار سخت با مردم برخورد کند، مردم هم انگیزه بیشتری برای مقابله پیدا میکنند! این مسئلهای بود که باعث شد حتی برخی از جوانان، در سالهای دهه 1350، دست به سلاح ببرند! چون معتقد بودند به هیچ وجهمنالوجوه نمیشود با منطق، با یک حکومت استبدادی سخن گفت. وضعیت استبداد، به گونهای بود که آمریکاییها و دستنشاندهشان، حتی نصیحت کسانی را که با آنها همگون و همسنخ بودند، نمیپذیرفتند! مثلا با اینکه عبدالله انتظام و علی امینی، از عناصر وابسته به غرب بودند، بهخاطر توصیههایشان حذف شدند! در واقع آمریکاییها، خیلی از افراد طرفدار غرب را که تقویت استبداد و چپاول بیش از حد ملت ایران را به نفع غرب نمیدانستند، حذف کردند! به همین خاطر هم، شرایط بسیار شکنندهای را در کشور بهوجود آوردند؛ لذا تنها راهی که پیش روی ملت ایران بود، شکستن سد استبداد بود.
علت حذف چهرههایی همچون علی امینی، توسط آمریکاییها چه بود؟
علی امینی معتقد بود که ما باید مقداری، فضای کشور را برای بیان نظرات نیروهایی مثل جبهه ملی باز کنیم و قدری، به مردم دموکراسی و امکان اعتراض بدهیم. جبهه ملی با اینکه یک حزب غربگرا هم بود، اما از سوی شاه تحمل نمیشد! علی امینی، عضو سازمان سیا بود و آمریکاییها در یک مقطعی، به شاه فشار آوردند که او نخستوزیر شود تا قدری فضای سیاسی ایران را باز کند؛ کما اینکه در انتهای دهه 1330، تا حدی هم این کار را کرد، ولی چون استبداد تحمل این باز کردن فضا در کشور را نداشت، شاه به آمریکاییها میگوید: هر کاری که شما بگویید انجام میدهم، ولی اجازه بدهید علی امینی را از نخستوزیری بردارم! شاه و امینی، هر دو وابسته به آمریکا بودند، ولی تفاوت امینی با شاه این بود که او نسبتا یک آدم کارشناس و تحصیلکرده بود و یک قدری، حکومتداری را بهتر از پهلوی دوم میفهمید!
پشیمانی برخی از افرادِ دارای سوابق انقلابی نسبت به انجام انقلاب اسلامی و روی آوردن آنها به اندیشه اصلاح تدریجی را چگونه تحلیل میکنید؟
عوامل مختلفی در تغییر مسیر سیاسی افراد، دخیل است. یکی از این عوامل، دنیاطلبی است. عامل دیگر این است که این افراد، تمایل دارند در باقی عمرشان، یک زندگی عادی داشته باشند؛ چون خودِ در مسیر تحول بودن، دائما التهاب و بحثهای نگرانکننده بههمراه دارد؛ لذا برخی مبارزان سیاسی میگویند: درست است که در گذشته استبداد بود و ما آن استبداد و استعمار را از کشور بیرون راندیم، اما الان هم میخواهیم به زندگی معمولی، که در آن اضطراب نباشد، برگردیم! اینکه آمریکا به ایران حمله میکند یا نمیکند؟، آیا صهیونیستها ما را ترور میکنند یا نه؟ و مسائلی از این دست، دیگر اولویت اول زندگی ما نیست! این قشر افراد تصور میکنند چون بیست، سی سال با دشمنان ایران و بشریت مبارزه کردهاند، دیگر کافی است! باید مدتی هم به زندگی عادی برگردند! نکته مهم دیگر این است که وقتی انقلابی شکل میگیرد و تحولی ایجاد میشود، باید بسیاری از ساختارها و امور جاری را براساس فرهنگ ملی و الگوی جدید حکومتی بنا کرد؛ چون اگر توجهی به این مسئله نشود، یکی از مشکلاتی که در آینده پیش میآید، این است که بعضی از نیروهایی که در گذشته با دشمن مقابله کرده و دست به تحول زدهاند، با گذشت زمان و در عرصههای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی، تحت تأثیر الگوی همان نظامی قرار میگیرند که در عرصه سیاسی با آن مقابله کرده بودند! لذا این افراد، وقتی تحت تأثیر فرهنگی دشمن قرار گرفتند، بهتدریج در مسائل سیاسی هم، دستخوش تغییر فکری و ایدئولوژیک میشوند. دلایل این فرآیند میتواند متنوع باشد.