«علامه شهید سیدعارف حسین الحسینی در قامت یک رهبر-2» در گفتوشنود با حجتالاسلام نذیر حسین مطهری
پس از سپری شدن سالها از شهادت علامه شهید سیدعارف حسین الحسینی، ایشان را با چه خصالی به یاد میآورید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. سادهزیستی و تواضع ایشان، بینظیر بود. بسیار به حقالناس اهمیت میداد، به طوری که حتی غذای مدرسه را هم ــ که متعلق به طلاب بود ــ نمیخورد و از خانه غذا میآورد! میهمان هم که برایش میآمد، به آبدارخانه مدرسه نمیگفت: برایشان چای بیاورید، بلکه میگفت: «از هتلی که در آن نزدیکی بود، چای بیاورند!». غذایش بسیار ساده و غالبا دالعدس بود. ما هم که میهمانش میشدیم، همین غذا را به ما میداد. خدمتکار نداشت و خودش از میهمان پذیرایی میکرد. یکبار از حج آمده بود و پدر من و چند نفر دیگر، برای تبریک به نزدش آمده بودند. قرار بود آنها، شب را بمانند. خانه سید خیلی کوچک بود، بااینهمه حتی برای تهیه شام هم، از مدرسه استفاده نکرد و ما برای صرف شام، به همان خانه کوچک ایشان رفتیم. بهقدری متواضع بود که وقتی میهمانان خواستند قبل از خوردن غذا دستهایشان را بشویند، خود سید روی دست همه آب ریخت، که حضار شرمنده شدند! سید گفت: «شما میهمان من هستید. امیرالمؤمنین(ع) هم شخصا روی دست میهمانانشان آب میریختند، من که از ایشان بالاتر نیستم!». پدرم میگفت: از این کار سید بهقدری خجالت کشیدیم که نفهمیدیم چه خوردیم!
در میان علمای پاکستان، چهرههای سالمندتر و پرسبقهتر از علامه سیدعارف الحسینی، برای تصدی رهبری شیعیان وجود داشتند. چه شد که قرعه این سمت، به نام ایشان خورد؟
به خاطر اینکه ایشان، ویژگیهای یک رهبر تمامعیار را داشت. بسیار فعال بود و به همه جا و همه کس، سر میزد. بعضی وقتها، من هم همراه با ایشان میرفتم. ایشان در طول راه، مدام مطالعه میکرد. به هر جایی که میرسید، به سالمندان و جوانان رسیدگی میکرد. اخلاص و تواضع بینظیرش، باعث میشد که حرفش تأثیر داشته باشد. انصافا آدمی بااخلاصتر از ایشان، در زندگی خودم ندیدهام و هر وقت یاد او میافتم، دلم به درد میآید. خوب است بگویم که اگر لطف ایشان نبود، مرا در مدرسه قبول نمیکردند!
شما در چه مقطعی به مدرسه ایشان رفتید؟
من در ماه آوریل سال 1980، به مدرسه جعفریه پاراچنار رفتم. در آن موقع کسی را که در مدرسه دولتی درس نخوانده بود، در مدرسه جعفریه قبول نمیکردند، ولی چون منطقه ما بسیار محروم بود و مدرسه دولتی که هیچ، حتی روحانی هم نداشت، ایشان وساطت کرد و با اینکه شرایط پذیرش نداشتم، سه چهار سال به طور خصوصی، به من درس داد! من امثله تا شرح لمعه را نزد ایشان خواندم.
ویژگیهای تدریس علامه سیدعارف الحسینی چه بود؟
شهید برای طلابِ جدی و کوشا، بسیار ارزش قائل بود و آنها را تشویق میکرد و به ایشان جایزه میداد. ما استادان خوبی مثل آقای ابالحسین حسینی داشتیم، ولی شهید خودش هم جداگانه، با طلبهها تمرین درسی میکرد و حسابی از آنها کار میکشید! هر درسی هم که میداد، فردا از طلبهها میپرسید. بقیه اساتید حوصله نداشتند از ما درس بپرسند و امتحان بگیرند، اما شهید در این زمینه، بسیار پیگیر بود و به درس خواندن محصلین، فراوان اهمیت میداد. من چون خانهام از مدرسه خیلی دور بود، در مدرسه میماندم و ایشان میگفت: «بیا با هم درس بخوانیم!».
آن بزرگوار به همه دروس اهمیت میداد، اما درس اخلاق ایشان خیلی مشهور بود، که در آن قرآن و ادعیه: کمیل و ابوحمزه ثمالی را تدریس میکرد. روی اخلاص بسیار تکیه میکرد و میگفت: «هر کاری را فقط برای خدا بکنید». بعضی از اساتید تصور میکنند اگر نحو و فقه و اصول درس ندهند و تنها اخلاق درس بدهند، شخصیتشان پایین میآید! ایشان میگفت: «این چه حرفی است؟ همه این دروس وقتی ارزش دارند که برای خدا درس بدهی، وگرنه اگر خارج هم درس بدهی و برای خدا نباشد، فایده ندارد». ایشان با طلبهها بسیار نزدیک بود و گاهی آنها را به منزل خودش نیز دعوت میکرد.
راهبردهای ایشان در دوران رهبری شیعیان پاکستان چه بود؟
مهمترین ویژگی شهید در مقام رهبری، شجاعتِ به تمام معنا و کامل ایشان بود. ایشان شخصیت جامعی داشت. حافظهای عجیب داشت و کسی را از یاد نمیبرد! کافی بود فقط یک بار خدمت شهید برسید تا بعد از آن همیشه احوالتان را بپرسد و سراغتان را بگیرد. موقعی که ایشان رهبر شد، ما در مدرسه پاراچنار، شش طلبه بودیم و به خودمان گفتیم: امکان ندارد که ما یادش بمانیم و حتما از ما، انتظاری هم ندارد! دوسه ماه بعد از انتصاب ایشان به رهبری بود که آقای سیدجواد هادی آمد و از ایشان پیام آورد که «مرا فراموش کردهاید؟». ما خجالت کشیدیم و گفتیم: از این جهت نامه ننوشتیم که نخواستیم وقت ایشان را بگیریم! بعد نشستیم و برایشان نامه نوشتیم و شهید هم، جواب تکتک ما را داد. او برای ما، پدری مهربان و حتی بالاتر از پدر بود.
مخالفان ایشان، از چه عناصر و جریاناتی تشکیل میشدند؟
همانهایی که حضرت امام را هم، به ستوه آوردند! امام فرموده بودند: زجری که من از دست متحجرها کشیدم، از هیچکس نکشیدم! سید هم گرفتار همین مشکل بود. همیشه میگفت: «ما باید برای شیعهها کار میکردیم، درحالیکه تمام وقتمان به این گذشت که ثابت کنیم شیعه هستیم!». مدام به ایشان تهمت میزدند که وابسته به ایران است و از ایران پول میگیرد!
رابطه شهید سیدعارف الحسینی با علمای اهل سنّت چگونه بود؟
رفتار ایشان با علمای اهل سنّت، بسیار خوب بود. گاهی هم دعوتشان میکرد و با هم مناظره و بحث میکردند. بههرحال وحدت و تقریب مذاهب، از آرمانهای اصلی شهید بود، که تا پایان حیات، آن را بهجد دنبال میکرد و تا حدود زیادی هم، در تحقق آن موفق شد.
در دوران رهبری ایشان، شیعیان پاکستان تا چه حد رشد و ارتقا یافتند؟
سید زیاد فرصت نکرد به این کارها برسد و خیلی زود شهیدش کردند، ولی پایه این کارها را گذاشت. تا جایی که میتوان ادعا کرد که پس از شهادت ایشان، شیعیان با گذشته خود تفاوتهایی یافته و در مسیر تکامل بودند.
در مقطعی که برای ادامه تحصیل به حوزه علمیه هجرت کردید، ارتباط شما با علامه سیدعارف الحسینی چگونه تداوم پیدا کرد؟
من یکبار از قم، برای دیدار با شهید به پاکستان رفتم و به حکم ایشان، به مدت یکسال در مدرسه عسکریه درس دادم. در جریان همان یک سال بود که ازدواج کردم و صیغه عقد ما را ایشان خواند و هفتهزار روپیه هم، توسط رانندهاش برایم فرستاد! من در قم، ماهی دوهزار روپیه میگرفتم و تصور میکردم پیش از وقت، حقوق چند ماهم را دادهاند! بعد از آن، ایشان یکبار به قم آمد و در مدرسه حجتیه، سخنرانی کرد. میگفت: «طلبه باید درس بخواند، مراقبه داشته باشد، خودداری کند و زحمت بکشد...». توصیه هایشان، بیشتر اخلاقی بود.
خبر شهادت ایشان را چگونه دریافت کردید؟
از رادیو شنیدم. متأسفانه امکانش برایم فراهم نبود که برای تشییع ایشان به پاکستان بروم، اما به معنای واقعی کلمه عزادار شدم!
سالها از شهادت علامه سیدعارف الحسینی میگذرد. تأثیر شهادت ایشان را در پاکستان چگونه ارزیابی میکنید؟
شهادت ایشان باعث شد حتی کسانی هم که قبولش نداشتند، به حقانیتش پی ببرند. نهضت اجرای فقه جعفری هم، فعال بود و آقای سیدساجد علی نقوی، تا مدتی بعد از ایشان توانست آنجا را بهخوبی اداره کند، اما بعدا اختلافاتی پیش آمد که متأسفانه حل نشدند!