«علامه شهید سیدعارف حسین الحسینی در قامت یک رهبر-4» در گفتوشنود با حجتالاسلام حبیب حسین جعفری
پایگاه اطلاعرسانی پژوهشکده تاریخ معاصر؛
شما طلبه «مدرسه جعفریه» پاراچنار بودید. چه چیزی باعث شد که به این مدرسه بروید و درس طلبگی بخوانید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. من تحتتأثیر انقلاب اسلامی و به خاطر تشویق خانوادهام، در سال 1979 به مدرسه جعفریه رفتم، که علامه بزرگوار سیدعارف حسین الحسینی (اعلی الله مقامه الشریف)، آنجا را اداره میکرد و در این مدرسه بود که با ایشان آشنا شدم.
چه دروسی را نزد علامه شهید سیدعارف حسین الحسینی فرا گرفتید؟
چون مدرسه تازهتأسیس بود، جامعالمقدمات و صرف میر را در مقدمات و لمعه را در سطح، درس میدادند. من خودم صرف میر، معالم، حاشیه و بخشی از لمعه را نزد ایشان خواندم. وقتی ایشان رهبر شد و از مدرسه رفت، من هم دیگر به اقامتم در آنجا ادامه ندادم!
شیوه ایشان در جذب نوجوانان به تحصیل علوم دینی چگونه بود؟
شهید سیدعارف و سایر مدرسین این مدرسه، به روستاها میرفتند و برای مردم درباره اسلام و انقلاب اسلامی، سخنرانی و آنها را تشویق میکردند که فرزندانشان را به مدارس دینی بفرستند. ایشان در مورد درس خواندن و جدیت طلبهها، بسیار جدی بود و اگر تأخیر یا غیبت میکردیم، ما را تنبیه میکرد! یک روز اتوبوسی که با آن به مدرسه میآمدم، در بین راه خراب شد و من دیر به مدرسه رسیدم و نتوانستم سر کلاس بروم. وقتی که به مدرسه رسیدم، ایشان از من پرسید: چرا تأخیر کردی؟ گفتم: اتوبوس در میانه راه خراب شد! ایشان گفت: «امروز حق نداری از کلاس استفاده کنی!». بعد هم مرا روی بام مدرسه فرستاد و به این شکل، مرا تنبیه کرد! هربار درس جلسه گذشته را سؤال میکرد و همیشه از ما میخواست دقیق درس بخوانیم.
در جنبههای اخلاقی، توصیه علامه سیدعارف الحسینی به طلاب چه بود؟
ایشان بسیار روی زیطلبگی تکیه میکرد. به ما درس اخلاق میداد و برایمان حدیث میخواند. بسیار جدی و در عین حال خوشاخلاق بود. یک شب کسی از من خواست نزد ایشان بروم و برایش پیغامی ببرم. رفتم و دیدم دارد دعا میخواند و گریه میکند! این حالتها، ما را تحت تأثیر قرار میداد. همه رفتار و گفتار شهید عارف، برای طلبهها درس بود. هم اهل تنبیه بود، هم اهل شوخی و تشویق. بسیار هم بخشنده و باسخاوت بود. خاطرم هست روزی، غریبِ فقیری به مدرسه آمد. من نزدیک اتاق سید نشسته بودم. ایشان در آن لحظه، خودش پول نداشت! مرا صدا زد و پرسید: «پول داری؟». من پنجاه روپیه، پول پنج ماه شهریهام را داشتم! رفتم و آوردم و آن را به سید دادم و ایشان همه را به آن فقیر داد! در آن زمان پنجاه روپیه، پول خیلی زیادی بود. یکبار ایشان همراه با آقای سیدجواد هادی، به لندن رفته و از آنجا به مدینه آمده بود. ما هم سه چهار طلبه پاکستانی بودیم و از قم، به مدینه رفته بودیم. ایشان وقتی در آنجا ما را دید، پرسید: چرا لباس پاکستانی به تن داریم و لباس روحانیت نپوشیدهایم؟ یکی از طلبهها به شوخی گفت: پول نداریم لباس روحانیت تهیه کنیم! سید به هرکدام از ما، پانصد درهم ــ که پول زیادی بود ــ داد. یکبار هم که به قم آمده بود، به همه طلبههای پاکستانی و هندی، نفری سیصد روپیه داد! بسیار سخاوتمند بود؛ درحالیکه به خودش سخت میگرفت و زندگی بسیار ساده و خانه بسیار کوچکی داشت. ایشان اوایل که رهبر شد، آنقدر پول نداشت که حتی بتواند برای دفترش موکت بخرد، اما از این بابت دغدغهای هم نداشت!
به نظر شما، رمز تأثیرگذاری و نفوذ کلام ایشان چه بود؟
ایمان، اخلاص و اعتقاد قلبی به آنچه میگفت و عینا عمل میکرد و مهمتر اینکه تفاوتی بین گفتار و کردارش نبود. به خاطر رعایت اصول اخلاقی، مردم تحتتأثیر سخنان، رفتار و شیوه زندگی کردنش قرار میگرفتند. مردم هنوز هم که هنوز است، پس از سالها به خاطر ایمان و منش سید، از او یاد میکنند.
شیوه رهبری علامه سیدعارف الحسینی را چگونه تحلیل میکنید؟
ایشان برای وحدت مسلمین، بسیار تلاش میکرد. به مناطق سنینشین میرفت و با آنها نشست و برخاست داشت و پشت سر امام جماعتشان، نماز میخواند و به این ترتیب، توانست از فرقههای دیگر مخصوصا از اهل تسنن، افراد زیادی را جلب کند. ایشان با چهرههای شاخص آنها، جلسات زیادی میگذاشت. حتی با افغانها هم جلسه میگذاشت. یکبار گلبدین حکمتیار، به مدرسه جعفریه آمد و یادم هست که همه جای مدرسه، پر از محافظین او بودند! یکی از طلبهها رفت و پشت بلندگو، آیه «فضلالله المجاهدین علیالقاعدین اجرا عظیما» را تلاوت کرد و به این ترتیب، حمایت خودمان از جهاد افغانستان را نشان دادیم. شهید همیشه با گروههای مختلف مذهبی و دینی، معاشرت و از سران آنها دعوت میکرد. تا زمان رهبری ایشان، روحانیت به سیاست کاری نداشت و در این زمینه، تجربهای هم نداشت. ایشان بود که این بنا را گذاشت.
مخالفان ایشان از چه گروههایی تشکیل میشدند و علت مخالفت آنها چه بود؟
عدهای از روحانیان با سیدعارف مخالف بودند، از جمله سیدحمید موسوی، که بالاخره نفهمیدیم چه کسی پشت سرش بود؟ سید در دوران رهبری، خیلی سعی کرد آنها را دعوت کند که بیایند و وحدت داشته باشند، ولی نمیآمدند! وهابیها هم که تکلیفشان معلوم است و عدهای از بهترین افراد، اعم از روحانی، پزشک و مردم عادی را ترور کردند!
شهید علامه سیدعارف الحسینی، متهم به وابستگی به ایران بود. این انگاره از چه نشئت میگرفت؟
شهید به مناطق مختلف که میرفت، درباره مرجعیت حضرت امام تبلیغ میکرد و در مورد ایران و بهخصوص جنگ ایران و عراق، بسیار حساس بود. موقعی هم که به ما درس میداد، رادیو را روشن میگذاشت و مدام، در جریان اخبار جنگ بود. یادم هست موقعی که خرمشهر آزاد شد، ما هم همراه مردم ایران، در پاراچنار تظاهرات کردیم و جشن گرفتیم! افراد مغرض، این را دلیل بر وابستگی میگرفتند، درحالیکه این گرایش، کاملا طبیعی بود.
هنگامی که در حوزه علمیه قم تحصیل میکردید، ارتباط خود با ایشان را چگونه حفظ کردید؟
ما به ایشان نامه میدادیم و ایشان هم جواب میداد. یکبار به قم و مدرسه حجتیه آمد و در مسافرخانه آنجا اقامت کرد. ایشان از حافظه عجیبی برخوردار بود و با اینکه به عنوان رهبر، دغدغههای زیادی داشت، اما همه چیز به یادش میماند! دایی من در پاکستان فوت کرده و ایشان پس از آن، به قم آمده بود. همین که مرا دید، تسلیت گفت، که بسیار روی من تأثیر گذاشت!
چگونه از شهادت علامه سیدعارف الحسینی باخبر شدید؟
آن موقع من برای تبلیغ در دوره تعطیلات، به پاکستان رفته بودم. خبر را که شنیدم، به پیشاور رفتم و در آنجا، سیدجواد نقوی را دیدم. جنازه را با بالگرد بردند و من در پیشاور ماندم و نتوانستم به تشییع برسم. یک روز بعد که رفتم، دیدم جنازه را در مدرسه گذاشتهاند. عده زیادی از مردم آمده بودند و گریه و زاری میکردند.
و سخن آخر؟
به نظر من شیعیان پاکستان، اگر امروز شأن و جایگاهی دارند، به خاطر اخلاص و تدین و تلاشهای مجدانه آن شهید بزرگوار است.